سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): عمر کوتاه، اما غنی و پربرکت محسن وزوایی در بهار ۱۳۶۱ با شهادتش در جاده اهواز به خرمشهر به پایان رسید. در نخستین مراحل عملیات بیتالمقدس آسمانی شد و در پایان پیروزمندانه آن نبرد حماسی حضور نداشت. اما فداکاری و رشادت او و دیگر همرزمان مجروح و شهیدش، انجام آن کار بهظاهر ناممکن، یعنی بیرون کردن دشمن از خرمشهر و آزادسازی شهری را که ماهها در اشغال بعثیها بود، شدنی کرد. البته تا جایی که به شهید وزوایی برمیگشت، عملیات بیتالمقدس، نخستین تجربه رزمی و میدانیاش نبود و او قبل از آن هم در جنوب و هم در جبهه غرب، رویارویی با دشمن را تجربه کرده بود.
اواخر زمستان ۱۳۵۹ به نیروهای شهید پیچک در محور سرپل ذهاب پیوست و فرماندهی یکی از ده گردان تازهتأسیس سپاه را به عهده گرفت. در چند درگیری، از جمله عملیات برای آزادسازی ارتفاعات بازی دراز حضور داشت و در این نبرد سخت و پیچیده، مثل قهرمانی بزرگ نقشآفرینی کرد. چند جراحت عمیق برداشت و شهادت بسیاری از همرزمانش – از جمله دوست عزیزش، خلبان علیاکبر شیرودی – را به چشم دید، اما در مواجهه با حملات سنگین و بیامان دشمن پا پس نکشید و با ارادهای ستودنی به نبرد ادامه داد. با مقاومت او و اندک یاران باقیماندهاش – که نگاهشان به او بود – ارتفاعات بازی دراز از دشمن پاکسازی و دست بعثیها از آن منطقه کوتاه شد.
کتاب شانزده فصلی «فاتح بازی دراز» کاری از هادی صالحی و از تولیدات امسال انتشارات سوره مهر، روایتی از زندگی محسن وزوایی است. روایت زندگی شهیدی که از سالهای دبیرستان به صف انقلابیها پیوست و در روزهای اعتراض و تغییر، به سهم خود نقش مهمی داشت. بعد از انقلاب، دورهای کوتاه در جهاد سازندگی خدمت کرد و برای انجام مأموریتی داوطلبانه به لرستان رفت. بعد به تهران برگشت و در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی - که در ادبیات انقلاب اسلامی از آن به «انقلاب دوم» یاد میشود - حضور یافت. چهرهاش در تصاویری که همراه با اخبار این ماجرا پخش میشدند دیده میشود.
حتی یکی از معروفترین مصاحبههای آن روزها، صحبتهای او با یکی از شبکههای تلویزیونی آلمان است. «ما هم با قوانین و شئون دیپلماتیک دنیا آشنایی داریم، ما هم میدانیم که دیپلماتها در کشورهای خارجی مصونیت دارند. از اینها گذشته، قوانین دین ما، اسلام هم به ما توصیه میکند با مهمان به درستی برخورد کنیم، اما متاسفم که بگویم اینجا نه سفارتخانه بود و اینها هم نه کاردار و دیپلمات. شاید برای شما باورکردنی نباشد، اما ما بعد از گذشت چند ماه از انقلاب، فهمیدیم که سرنخ بسیاری از توطئهها اینجاست. ما ایمان پیدا کردیم که درگیریهای کردستان، گنبد، بلوچستان و خیابانهای تهران از اینجا خط میگیرند.»
در کتاب «فاتح بازی دراز» میخوانیم که شهید وزوایی مدت کوتاهی بعد از این حوادث، به سازمان نوپا و انقلابی سپاه پیوست و مهارتهای اولیه نظامی را فراگرفت. سپس جنگ به ما تحمیل شد و او با این باور که وظایف تازهای روی دوشش افتاده است، برای انجام سختترین کارها اعلام آمادگی کرد. به روایت هادی صالحی، شهید وزوایی همیشه ساده اما آراسته لباس میپوشید و نجابت و انسانیتش، همه را تحت تأثیر قرار میداد. مصمم و بسیار صبور بود و ایمانی در وجودش میجوشید که او را از ناامیدیها و بدبینیها حفظ میکرد. در بدترین دقایق نبرد بازی دراز، زمانی که اندک همرزمان باقیماندهاش نیز از امکان رسیدن به پیروزی مأیوس شده بودند، او همچنان مصمم و راسخ بود و به ناامیدی مجال خودنمایی نمیداد. با همین روحیه هم بود که خط را حفظ کرد و حملات دشمن را بینتیجه گذاشت.
میتوانیم از زاویه دیگری هم به کتاب «فاتح بازی دراز» نگاه کنیم. این کتاب درباره دانشجوی نخبهای است که فرصت تحصیل در آمریکا را داشت، اما تصمیم به ماندن و خدمت به مردم کشورش گرفت. عمیقاً به حقانیت انقلاب باور داشت و معتقد بود با شکستن کمر استبداد و کوتاه کردن دست مداخله خارجی، میشود – و باید – بستر و شرایط زندگی بهتر و سعادتمندانهتری برای زندگی مردم ایران فراهم کرد. صالحی در کتاب «فاتح بازی دراز» از جوانی به تماممعنی مومن و مسلمان مینویسد که به حُسنخلق و مهربانی شناخته میشد، تا جایی که حتی برخی از دشمنانش نیز از مشاهده رفتار و منش او منقلب میشدند. نامش در فهرست ترور منافقین ثبت شده بود، اما کسی که اجرای عملیات ترور را پذیرفته بود بعد از چند روز زیر نظر گرفتن شهید وزوایی، از مرام و مسلکی که داشت برگشت و خودش را معرفی کرد. خلاصهاش اینکه، کتاب «فاتح بازی دراز» مرور زندگی یکی از آدمحسابیهای تاریخ معاصر کشور ماست، که درستکاری و شرافت و وظیفهشناسی از مهمترین فضایلش بودند.
نظر شما