به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، احمد توانایی در این شعر آورده است:
در شبستان سیاه گرگها
باز هم شیطان شر، کوبید در
خنده کفتارها، خاموش کرد
نغمه زیبای مرغان سحر
کرکس زشت و پلید نابکار
بر فراز دشت خون، بگشود پر
ز اجتماع گرگ و کفتار پلید
یعنی آن شیطان و این دیوانه سر،
آسمان آبی پروانهها
گشت تاریک و سیاه و پر شرر
ظلمت شب چیره شد بر آفتاب
شد شب غمدیدگان، تاریکتر
آفتی افتاد در صحرا و دشت
شد پریشان باغ و بستان، بی ثمر
کفتری پرپر شد و کفتارها
روی بنمودند، بس دیوانهتر
سبزی شمشادها بر باد رفت
تا عیان شد آهن سرد تبر
باز هم تکرار شد، تکرار شد!
خاطرات تلخ و تاریک بشر
باز هم دسته گلی بر آب داد
قوم وحشی پلید بدگهر
در میان خاک و خون غلتان شده
کودکی مظلوم، تنها، بیپدر
مادری در زیر آوار ستم
گشت پنهان، بینشان و بی اثر
دختری تنها میان کارزار
گشت حیران و پریشان، دربهدر
پیرمردی در دل دریای خون
نالهها میکرد بر نعش پسر
چون میان آتش و دود ستم
گشت پیدا دسته شیران نر
گله خوکان ناپاک پلشت
یعنی آن جمع خبیث بیخبر،
شد پراکنده میان دشتها
چون سگان و گلههای گورخر
هان مشو نومید، فردا روشن است
باز میرویند گلها، سبزتر
جویبار زندگی جاری شود
کشتزار و باغها پربارتر
گرگها از دشتها رانده شوند
وز پیاش کفتارها، بیچارهتر
شیرها جولان دهند در مرغزار
آسمان آبی شود بار دگر
نظر شما