جمعه ۷ مهر ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۲
نگاهی به چند عنوان کتاب با موضوع زندگی آتش‌نشان‌ها

شغل‌شان نه فقط سخت، که بسیار خطرناک نیز هست. به دل آتش می‌زنند و جان‌شان را به مخاطره می‌اندازند. در چند کتاب، قصه ایثار و کوشش‌های آنان روایت شده که برخی خاطره و برخی داستان هستند.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، هفتم مهر ماه را به نام آن‌ها، که شغل‌شان به خطر و فداکاری گره خورده است، نامیده‌اند. اواخر دهه هفتاد خورشیدی به پیشنهاد ستاد هماهنگی امور ایمنی آتش‌نشانی کشور و با مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی، این مناسب رسمیت پیدا کرد، اما ماجرایش به دو دهه قبل‌تر، به حمله هوایی عراق به پالایشگاه آبادان برمی‌گردد. هفتم مهر ۱۳۵۹، در نخستین روزهای جنگ ما با بعثی‌ها، پالایشگاه آبادان از سوی دشمن مورد حمله هوایی قرار گرفت. پس از پایان بمباران، بخشی از پالایشگاه آتش گرفت و گروهی از آتش‌نشانان برای اطفای حریق وارد عمل شدند. اما حین نبرد با آتش، باز هواپیماهای دشمن از راه رسیدند و دوباره روی پالایشگاه بمب ریختند. بسیاری از آتش‌نشانان حاضر در عملیات اطفای حریق در این بمباران دوم، جان باختند و به شهادت رسیدند.
 
بدیهی است که صحنه‌های فداکاری و جانبازی آتش‌نشانان کشور ما به همین یک ماجرا محدود نمی‌شود و آنان، پیش و پس از آن عملیات، در خطرات و سوانح بسیاری حضور داشته‌اند. اما معمولاً اغلب ما خطرات این شغل را با حادثه تلخ پلاسکو می‌شناسیم. کتاب‌هایی هم که درباره آتش‌نشانان وجود دارد، با محوریت این حادثه و مردان درگیر در آن روایت می‌شود. از جمله این کتاب‌ها، می‌توانیم از کتاب «بهنام» یاد کنیم که داستان زندگی اولین آتش‌نشان آسمانی پلاسکو، بهنام میرزاخانی است و قصه‌های آن از زبان نزدیکان و خانواده و تمامی کسانی که او را تا حدودی می‌شناختند روایت می‌شود. این کتاب به قلم محمد قنبری تألیف شده است.
 
در بخشی از این کتاب، از قول راننده‌ای به نام حمید که زمانی با بهنام میرزاخانی تصادف کرده بود می‌خوانیم: یک روز یکی از اقوام تماس گرفت و پرسید: «آقا حمید اسم اون آتش‌نشانی که باهاش تصادف کرده بودی چی بود؟» گفتم: «بهنام میرزاخانی، چطور مگه؟» گفت: «آخی خیلی حیف شد!» با تعجب پرسیدم: «چطور مگه؟ چی شده؟» با ناراحتی زیادی گفت: «الآن اخبار اعلام کرد که جزو شهدای حادثه پلاسکو بوده و اولین نفری که شهید شده ایشون بوده.» با شنیدن این خبر گویا دنیا را روی سرم خراب کردند، طوری برایش گریه می‌کردم که انگار بچه خودم را از دست دادم. هم خودم، هم خانواده‌ام، هم تمام دوستان و فامیلی که خصوصیاتش را برایشان تعریف کرده‌بودم، همه ناراحت شدند و اشک ریختند. برای اخلاق خوبش می‌شود چندین کتاب نوشت. این شهید بزرگوار گویا جزو ملائک بود.
 
داستانی از آتش و ایثار، ابراهیم در پلاسکو
«ابراهیم در پلاسکو» که یادنامه‌ای برای شهدای آتش‌نشان و نوشته محبوبه زارع است، داستان حماسه آتش‌نشان‌هایی است که در پلاسکو، در حین انجام مأموریتی سخت جان باختند و آخرین عملیات‌شان، نقطه تجلی ایثارشان شد. داستان درباره ابراهیم، پرنده‌فروشی است که از بلبل‌ها و مرغ عشق‌هایش دل می‌کَند و علی‌رغم مخالفت خانواده‌اش، لباس آتش‌نشانی می‌پوشد. او آدمی است شبیه اکثریت مردم شهر و – حداقل به‌ظاهر - هیچ ویژگی خاصی، او را از دیگران متمایز نمی‌کند. اما او با خیلی‌ها متفاوت بود. رفتن به دل آتش و مواجهه با خطر را انتخاب کرد و مردانه و مصمم پای انتخابش ماند. به تعبیری با خود و خدای خود، قدم در آن گذاشته بود و اطمینان داشت چون با خدا دست به این کار زده است، انتهایش خیر خواهد بود. او در ابتدای راه می‌دانست سرمایه‌ آتش‌نشانی عشق است. ورزیدگی بدنی و دانش و مهارت یک کفه ترازوی آتش‌نشان و عشق کفه‌ دیگرش. پا به پای همدوره‌ای‌هایش آن‌چنان به تمرین‌های پی در پی دل می‌داد که گویی به راستی مسئولیت جان تمام انسان‌ها را به او داده‌اند.
 
در جایی از این داستان، که حوادث آن مبتنی بر گزارش‌های رسمی سازمان آتش‌نشانی تهران است می‌خوانیم: لحظات آماده باش چندان نپایید تا این‌که ستاد، دستور اعزام ایستگاه را صادر کرد. ابراهیم هم مانند دوستانش، لباس آتش‌نشانی را به تن کرد و به همراه سعید سوار نیسان شد. سعید راننده بود و در بیشتر مأموریت‌ها او را همراهی می‌کرد. سعید همیشه خونسردی خاصی در صدایش داشت. شاید هم تجربه پانزده ساله این کار، او را نسبت به حوادث پرطاقت کرده بود. نفسی تازه کرد و در حالی که پایش را روی پدال گاز می‌فشرد، گفت: «مثل اینکه یکی از طبقات بالا آتش گرفته. چند ایستگاه اعزام شده‌ند ولی ساختمان خیلی بزرگی است و پر از پارچه.» ابراهیم دستش را روی داشبورد کشید: «فهمیدم کدام را می‌گویی. درست در تقاطع سه سفارتخانه است. خدا کند زود مهار شود وگرنه ابعاد بین‌المللی پیدا می‌کند. ساختمان پلاسکو خیلی قدیمی است.» صدای دلهره‌آور آژیرهای آتش‌نشانی و آمبولانس، قلب ابراهیم را سال‌ها بود که می‌آزرد. حتی قبل از آن‌که پرنده‌فروشی را رها کند و داوطلبانه به سراغ آتش‌نشانی بیاید.
 
 
به جز «ابراهیم در پلاسکو»، رمانی برای مخاطب سنی نوجوان و جوان به نام «مشترک مورد نظر» نیز وجود دارد که کاری از محمدرضا مرزوقی و انتشارات کانون پرورش فکری است. «خودم و یاسی را با پالتوی آبی‌اش تصور می‌کنم که مثلا هشتاد سال پیش است و هنوز لاله‌زار پر از تئاتر و کافه‌هایی است که نویسنده‌ها و آدم‌مهم‌ها پشت میز آن کافه‌ها می‌نشینند. من و یاسی هم داریم از وسط این کافه‌ها و سالن‌های تئاتر و سینما رد می‌شویم و گل می‌گوییم و گل می‌شنویم. توی رویایم من و یاسی هیچ نگرانی‌ای نداریم. فقط سلانه‌سلانه می‌رویم طرف ناصرخسرو که اصلا شکل الانش نیست. سرازیر می‌شویم طرف میدان توپخانه و وارد خیابان ناصرخسرو می‌شویم شاید آن موقع هنوز اسمش ناصریه بوده. کوچه‌ بغلی کاخ شمس‌العماره، خانه یاسی و رضا و مامان پری است، کوچه‌ای که از اول تا آخر آن خوشه‌های اقاقیا از روی دیواره‌ها شره کرده و از در و پنجره خانه‌ها بوی غذاهای جورواجور و هزار بوی خوشایند دیگر بیرون می‌زند.»
 
همچنین باید از کتاب «جستارهایی در پلاسکو» نام برد که به همت پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تدوین شده است و حدود شصت جستار درباره حادثه پلاسکو را در خود جای می‌دهد. نویسندگان جستارهای این کتاب، همگی صاحب‌نظران علوم اجتماعی و رسانه‌ای کشورمان هستند و هرکدام‌شان از منظری، به بررسی این سانحه ناگوار می‌پردازد. این کتاب با مقدمه‌ای از دکتر صالحی امیری آغاز می‌شود، نگاهی تاریخی به ساختمان پلاسکو می‌اندازد، با وصف و تبیین الگوهای متنوع فرهنگی، اجتماعی و رسانه‌ای این حادثه جلو می‌رود، به نقد مدیریت شهری می‌پردازد و تلاش می‌کند ضمن بررسی‌ چگونگی وقوع آن، راهکارهایی برای جلوگیری از بروز حوادث مشابه را نیز ارائه کند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها