دوشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۹:۳۰
یادگیری مراقبت از خود با «گورناز»

«گورناز» شروع، ادامه و پایان‌بندی منسجمی دارد. خوانش چنین کتاب‌هایی که نه به شیوه مستقیم، بلکه در قالب داستان به روایت یک امر مهم چون «مراقبت از خود» می‌پردازند، برای نوجوانان بسیار ضروری است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، گورناز، کره‌گورخری‌ است  که به تازگی همراه خانواده به شهری جدید مهاجرت کرده است. در مدرسه تازه‌اش، هنوز دوستی نیافته، راه خانه را خوب بلد نیست و باید کسی به او در یافتن مسیر کمک کند. در یکی از روزها که منتظر آمدن مادرش جلوی در مدرسه است، گورخری مرتب و شیک به نام «گورویز» پیشنهاد می‌کند او را به خانه‌اش برساند. گورناز قبول می‌کند. این دیدار با گورویز چندبار دیگر هم اتفاق می‌افتد. گورویز، خبرنگار یک مجله است و رفتار عجیب و محبت‌آمیز گورویز با گورناز دل او را می‌برد و کم‌کم شیفتۀ گورویز می‌شود.

کودکان و نوجوانان تجربه اندکی از زندگی دارند و این وظیفه بزرگسالان است که آنها را یاری کنند و در مشکلات و مسائل، انتخاب راه درست را نشان‌شان دهند. نویسندگان یکی از همین گروه بزرگترها هستند.

داستان «گورناز» حول و حوش مسئله مهم دوران نوجوانی به نگارش درآمده است. در این رمان کوتاه، آنچه از همه‌چیز پررنگ‌تر می‌نمایاند، موضوع و درون‌مایه‌اش بویژه برای دختران نوجوان است. «گورناز» شروع، ادامه و پایان‌بندی منسجمی دارد. خوانش چنین کتاب‌هایی که نه به شیوه مستقیم، بلکه در قالب داستان به روایت یک امر مهم چون «مراقبت از خود» می‌پردازند، برای نوجوانان بسیار ضروری است. از نکات جالب کتاب انتخاب شخصیت گورخر است. این شخصیت‌پردازی نشان از خلاقیت خوب نویسنده دارد.

کتاب «گورناز» نوشته نیلوفر نیک‌بنیاد است. این کتاب را انتشارات نردبان (کودک و نوجوان انتشارات فنی ایران) ویژه نوجوانان منتشر کرده است. این کتاب ۹۱ صفحه دارد و خوش‌خوان است. از نیک‌بنیاد کتاب‌های دیگری چون: «سوفار زرین»، «مامان جدید من»، «من شیر سیرک نیستم» و «راز آدم‌فضایی» چاپ و منتشر شده است. عاطفه فتوحی تصویرگر کتاب است. تصاویر رنگ‌وبویی از طنز دارند و بر لطافت اثر می‌افزایند.

بخشی از متن کتاب:
«از کلاس که بیرون رفتم، کلی جلوی مدرسه منتظر مامان ایستادم، اما نیامد. هی به این فکر کردم که وقتی برسم خانه یک دفتر بردارم و درباره‌ی مدرسه جدید و خوش‌گذرانی‌هایش بنویسم، نیامد. هی به یونجه‌نمکی فکر کردم، نیامد. هی سر خیابان را نگاه کردم، نیامد. داشتم کم‌کم ناامید می‌شدم که یکدفعه گورخری که داشت از جلوی مدرسه رد می‌شد چند قدم عقب آمد و گفت: «چی شده؟ چرا چین و چروک به یالتون افتاده بانو؟ منتظر اسب سفید شاهزاده هستین؟».

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها