نگاهی به چند کتاب به مناسبت گرامیداشت قربانیان نسلکشی سربرنیتسا؛
پایان «مارش میرا» ابتدای «جاده مرگ» است/ کارتپستالهایی از گور تا خداحافظ سارایوو
انسانها در مسیری که انسانیت در آن دیده نمیشود قدم میگذارند و از ۱۵ هزار نفر جنگزده بیش از ۸۰۰۰ نفرشان ناپدید یا کشته میشوند. اتفاقی که بعد از جنگ دوم جهانی، بزرگترین قتلعام در تاریخ اروپای جدید محسوب میشود.
هرساله بیش از چند هزار نفر به صورت داوطلبانه از ملیتها و مذاهب گوناگون مسافتی نزدیک به یکصد و ده کیلومتر را پیاده طی میکنند تا وضعیت افرادی را درک کنند که برای فرار از شکارچیان انسان در جنگلها با گرسنگی و تشنگی دست و پنجه نرم میکردند و امکان تشخیص مسیر درست را نداشتند. همراهی ایرانیان با بوسنی و با توجه به اینکه رهبر انقلاب آنجا را دروازه ورود اسلام به اروپا دانستهاند محدود به شرکت در مارش میرا نشده است؛ چراکه ناشران بر ادبیات مکتوب این کشور تمرکز کرده و آثاری را به فارسی منتشر کردهاند. در این گزارش چند نمونه از کتابهایی را که با توجه به ماجرای نسل کشی بوسنی منتشر شدهاند مرور کنیم.
جنگ بوسنی و هرزگوین با صربها در سال 1992 آغاز شد و در آن جنایات مهلکی علیه مسلمانان صورت گرفت. یکی از این جنایتها قتلعام سربرنیتسا است. منطقهای که از طرف سازمان ملل منطقه امن معرفی شد و وقتی مسلمانان به آن منطقه پناه بردند، به اشغال صربها درآمد و باعث قتلعام هشت هزار مسلمان در کمتر از یک هفته شد. حالا اما فعالان صلح و حقوق بشر از تمام دنیا برای گرامیداشت کشتههای این جنایت، مسیری 100 کیلومتری موسوم به «جاده مرگ» را به سمت سربرنیتسا، پیاده طی میکنند که به «مارش میرا» معروف است.
«بوسنی و هرزگوین کشوری کوچک و زیبا در قلب منطقه بالکان و جنوب اروپا است که نزدیک به چهار میلیون نفر جمعیت دارد و محل تلاقی ادیان اسلام، مسیحیت ارتدوکس و کاتولیک است. بوسنی از نام رود بوسنا که از میان این کشور میگذرد گرفته شده و هرزگوین که بخش جنوبی این کشور را تشکیل میدهد ریشه در نام یکی از پادشاهان سابق منطقه دارد. بوسنی و هرزگوین کشوری کوهستانی و سرسبز؛ سرشار از منابع طبیعی، دریاچهها، رودخانهها، چشمههای پرآب و آبهای معدنی و مناظر بکر و دست نخورده است.
سال 1991 سرایت سقوط دیوار کمونیسم به منطقه بالکان رسید و یوگسلاوی با فروپاشی مواجه شد. بوسنی و هرزگوین بین هضم شدن در صربستان بزرگ و از دست دادن هویت و سرزمین یا مقاومت برای استقلال، گزینه دوم را برگزید و روز اول مارس 1992 رفراندوم استقلال را برگزار کرد. ششم آوریل همان سال ارتش یوگسلاوی سابق و قدرت چهارم نظامی جهان برای جلوگیری از این استقلال روانه سارایوو پایتخت بوسنی و هرزگوین شد و طولانیترین محاصره پایتخت یک کشور در تاریخ جنگهای کلاسیک جهان به مدت 1425 روز رقم خورد؛ این محاصره منجر به کشته شدن 11 هزار و 541 نفر شد که 1601 نفر از آنها زنان و کودکان بودند.
بوسنی و هرزگوین محل تلاقی سه دین و سه قومیت است؛ صربهای ارتدوکس، کرواتهای کاتولیک و بوشنیاکهای مسلمان! در طول جنگ صربها از یک طرف مجهز به تجهیزات نظامی متعلق به ارتش سابق یوگسلاوی بودند و از سوی دیگر به صربستان به صورت زمینی متصل بودند و کرواتها نیز به خاک کرواسی تکیه داشتند و هر دو از حمایت اروپای مسیحی برخوردار بودند و از مزایایی آن استفاده میکردند، ولی مسلمانان بوسنی، با کمترین امکانات دفاعی و دور از جهان اسلام در جنگی ناخواسته و نابرابر گرفتار شده بودند؛ بنابراین مسلمانان فاقد تجهیزات نظامی کافی برای دفاع بودند.
نیروهای افراطی صرب یا همان چتنیکها، با استفاده از این فرصت به مسلمانان شرق بوسنی یورش آوردند و فجیعترین جنایات تاریخ بشری تا قبل از ظهور داعش را رقم زدند. چتنیک ها از هیچ جنایتی دریغ نکردند؛ کوچ دادن اجباری، تصرف اجباری اموال و دارایی، قتل عام و نسل کشی، تجاوز و هتک حرمت به زنان، تأسیس اردوگاههای مرگ، حاملگیهای اجباری و …! آمار دقیقی از تعداد قربانیان جنگ بوسنی و هرزگوین در دست نیست ولی این اطمینان وجود دارد که بیش از دو میلیون نفر آواره شدند و تعداد قربانیان کمتر از یکصد هزار نفر نیست.
نبرد برای سارایوو
کتاب «نبرد برای سارایوو» به هفت زبان دیگر ترجمه شده است. سعید عابدپور با ترجمه از زبان بوسنیایی به فارسی و مهدی قزلی با بازنویسی کتاب، امکان خواندن آن را برای هموطنان فراهم آوردند.
در این کتاب با خاطرات کریم لوچارویچ آشنا میشویم. او که لقب دکتر داشت، از فرماندهان مقاومت در زمان حمله به شهر سارایوو در سالهای ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۵ است. این کتاب، روایتهای واقعی مردمی است که ناگهان خود را در معرض حملههای صربها میبینند و باید با دستهای خالی دفاع کنند. کتاب نبرد برای سارایوو، ماجراهای سختترین و پیچیدهترین سال محاصره پایتخت بوسنی را مرور میکند. خاطرات رزمندگانی که با دست خالی در برابر نصف اروپا ایستادند و طولانیترین محاصره نظامی تاریخ را با شکست مواجه کردند.
یکی از تفاوتهای اصلی این کتاب با کتابهای دیگر این حوزه نقل رشادتها و مجاهدتهای رزمندگان مسلمان و تأثیر آنها در تغییر روند جنگ بوسنی به نفع تمامیت ارضی بوسنی و هرزگووین است. لوچارویچ علاوه بر نقل جنگ و گریزهای سال اول جنگ نگاهی تحلیلی و موشکافانه به اوضاع منطقه و اروپا و حتی تاریخ بالکان دارد و هویت مسلمانان این منطقه را در گذر زمان یادآوری میکند. این کتاب خاطرات رزمندگانی را مرور میکند که با دست خالی در برابر نصف اروپا ایستادند و طولانیترین محاصره نظامی تاریخ را با شکست مواجه کردند.
خداحافظ سارایوو
کتاب شامل خاطرات آتکارید و هانا اسکوفیلد نویسندگان کتاب است که با ترجمه عابده میرزایی توسط انتشارات کتابستان منتشر شده است. «خداحافظ سارایوو» کتابی است درباره محاصره شهر زیبای سارایوو، پایتخت بوسنی هرزگوین که به همین دلیل کتاب منحصر به فردی است. چون اغلب کتابهای چاپ و ترجمه شده جنگ بوسنی و هرزگوین به تجاوزها میپردازند اما این کتاب به محاصرهای اشاره دارد که از ۱۹۹۲ با اعلام استقلال بوسنی از یوگسلاوی شروع میشود و تا ۳ سال ادامه مییابد، چون استقلال مسلمانان در دل اروپا به مذاق صربهایی که در رؤیای صربستان بزرگ هستند خوش نمیآید.
کتاب خاطرههای انسانی است که از زبان دو خواهر «آتکا» و «هانا» روایت میشود؛ آتکا دختر بزرگ خانوادهای است که از ۱۰ خواهر و برادر دیگرش بزرگتر است و ۲۱ سال دارد. مادر خانواده به خاطر فعالیتهای بشر دوستانه عضو سازمان «مادران برای صلح» است و قبل از محاصره به وین رفته است و با تلاش بعد از مدتها به سارایوو بر میگردد و در هرحال در سارایوو باشد یا بیرون از آن، بیشتر به فعالیتهای اجتماعیش مشغول است. بنابراین نقش مادر این خانواده پرجمعیت با آتکاست و مادر بزرگی ۷۵ ساله که با اینکه جنگ جهانی دوم را تجربه کرده است، سرزنده و امیدوار است و برخلاف نوههایش که در حکومت کمونیستی بزرگ شدهاند و دین را افیون تودهها میدانند، اعتقادات متفاوتی دارد اما این مانع ارتباط صمیمانه و با احترام دو طرف نیست. بوی قهوههایش که بهترین لحظات امیدبخش را میسازد را میشود در جای جای خاطرات در سختترین شرایط احساس کرد.
تصویرهای واقعی تلخ در این خاطرهها زیادند؛ مغازههای تعطیل و غارت شده، بازار سیاه، گرسنگی، صدای خمپارهای که کم کم عادی میشود، گورستانهای پر شده و دفن کشتگان در پارکها و زمینهای فوتبالی است که روزی محل شادی مردم بوده است و مرد گورکنی که قبلاً بیلش را دوست داشت و حالا تفنگش را نه! بیماری و نبود دارو که با وجود مجروحان جنگ ناچیز به چشم میآید، نبود آب و دبههایی که باید با گذشتن از مسیری خطرناک زیر نگاه تک تیراندازها پر شوند. و این تک تیراندازها یکی از قسی القلب ترین ها هستند؛ به هیچ چیز رحم نمیکنند، نه زن و کودک، نه به عزادارانی که سرخاک عزیزانشان هستند، نه اتوبوس حامل پناهندگان. با این همه جریان زندگی دارد. غم و شادیها کنار هم روایت میشوند.
«خداحافظ سارایوو» در کمال صداقت، تصویری از مردمی دوست داشتنی میسازد که خواننده میتواند به خوبی اجزای فرهنگی مردم آن کشور را بشناسد؛ روابط، عقاید، خوراک و هر چیزی که نشانی از فرهنگ دارد.
آزارشان به مورچه هم نمیرسید
این کتاب نوشته اسلاونکا دراکولیچ با ترجمه نازیلا محبی از سوی نشر ستاک منتشر شده است. نویسنده در این کتاب بر مبنای پژوهش و اسنادی که به دست آورده به بررسی ابعاد جنایات فجیع رخ داده در کشور صربستان به ویژه در دوره زمامداری اسلوبودان میلوشوویچ پرداخته است.
دراکولیچ در این کتاب این سوالات را مطرح میکند تا افرادی را بشناسد که مسئول به وقوع پیوستن جرایمی هولناک در جنگی بودند که در دههی ۱۹۹۰، باعث از هم گسستگی کامل یوگوسلاوی شد. دراکولیچ با استفاده از مشاهدات مستقیم خود از دادگاهها و همچنین منابعی دیگر، افرادی را به تصویر میکشد که در طول یکی از بی رحمانه ترین نبردها در اروپا و قرن بیستم، به اتهام قتل، تجاوز، شکنجه، صدور حکم اعدام و جنایاتی دیگر محاکمه میشدند. در میان این افراد، چهرههای سرشناسی همچون رادیسلاو کریستیچ، اولین کسی که به خاطر نسل کشی محکوم شد، و بیلیانا پلاوشیچ، تنها زنی که به جنایت جنگی متهم شد، به چشم میخورند.
لبخند من انتقام من است
«لبخند من انتقام من است» نام کتابی از جوا آودیچ، نویسنده اهل بوسنی است. او متولد «زلنی یادار» در سربرنیتسا است که پس از آغاز تجاوز به بوسنی و هرزگوین به همراه خانوادهاش مانند همه ساکنان آن مناطق از خانه و کاشانه خود رانده و در کشور خودش آواره شد. عدم درک کودکیِ بیدغدغه که در او دردی درونی و بیانتها را ایجاد کردهبود، اولین انگیزهی او برای نوشتن بود. هرچند حس دِینی که او برای جلوگیری از فراموششدن موضوع سربرنیتسا داشت نیز این انگیزه را مضاعف کرد. آودیچ در این کتاب، دردها و خاطرات خود از جنگ بوسنی و کشتار سربرنیتسا را با زبانی شیوا و شیرین اما سوزناک روایت کردهاست: «اگر میشد جنگ را از زندگیام پاک کنم، آنگاه دوران کودکی هم در زندگی وجود داشت. اما نمیشود! هنوز که هنوز است دوست داشتم آن عروسک مورد علاقهام را نگه میداشتم. اما دیگر ندارمش! من هیچ وقتی برای بازیکردن نداشتم! هیچوقت بچگی نکردم! مجبور بودم بزرگ شوم. در واقع کودکی من قبل از اینکه اصلاً آغاز شود نابود شده بود. و نابودکنندهی کودکیام چیزی نبود جز قتلعام! سال ۱۹۹۲!»
جوا در این کتاب علاوه بر شرح رنجی که مسلمانان بوسنیایی در غربت و بیتوجهی سازمانهای بینالمللی تحمل کردند، به زندگی و آوارگی بعد از جنگ نیز اشاره میکند. خانواده آنها، در فقر و نداری ناشی از جنگ داخلی و حمله صربها، هر بار که به مکان جدیدی میروند همهچیز را از صفر شروع میکنند. جوا نیز از این ماجرا جدا نیست. او نیز به همراه پدر، مادر، پدربزرگ و برادرش رنج تنهایی، فقر، بیکسی و غربت را تحمل میکند اما هیچگاه فراموش نمیکند که او یک مسلمان است و اوست که محیط را میسازد نه محیط او را.
نویسنده در این کتاب روایت دخترانه خود از فاجعه سربرنیتسا را به نحوی ارائه میدهد که خواننده ضمن درک این مقطع خاص از رویدادهای غم انگیز جنگ بوسنی، بتواند خواندن کتاب را به انتها برساند! سیدمیثم میرهادی کتاب را ترجمه و انتشارات کتابستان معرفت آن را منتشر کرده است.
به صرف قهوه و پیتا
معصومه صفایی راد از نویسندگان جوان کشور است که در زمینه ترجمه آثار مهمی نیز فعالیت داشته و توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. وی در اثری متفاوت با نام به صرف قهوه و پیتا، سفرنامه ای را به نگارش درآورده که بیش از آنکه شرح سفر باشد، شرح احوالات و زندگی انسان هاست. این سفرنامه که شرح مسافرتی ده روزه در کنار جمعی از نویسندگان و هنرمندان به کشور بوسنی و هرزگوین، حاوی مکالمات و مشاهداتی است از کشوری که در سالهای دور مورد ظلم و نسل کشی مردم مسلمانش قرار گرفته و سالهای سال است که خود را از جنگ باز مییابد. در سالهای نه چندان دور دههی هفتاد شمسی، مردم ایران از طریق عکسها و تصاویری که از جنگ بوسنی در تلویزیون پخش میشد، این رویداد دلخراش تاریخی را نظاره میکردند و کمکهای مردمی خود را از طریق مساجد برای مردم مظلوم و جنگ زده ارسال میکردند.
حالا در این سفرنامه که به نیت پیاده روی صلح و سیاحت در بوسنی صورت گرفته، بار دیگر بهانهای ایجاد شده تا مردم ایران بهتر با حال و هوای عصر حاضر در این کشور آشنا شوند و همراه با قلم نویسنده و عکسهایی که در خلال صفحات کتاب آمده است، به سفری ساده و صمیمی به این کشور واقع در اروپای جنوب شرق بروند. از دیگر نکات مثبت این سفرنامه این است که نویسنده به شرح اتفاقات سفر بسنده نکرده و آنچه را در ارتباط با مردم این کشور رخ داده به شکل یک واقعه نگار همراه با جزئیات خواندنی به مخاطب عرضه داشته است.
مؤلف در این کتاب بر این باور است جنگ پایان نیافته، بلکه از نسلی به نسل بعدی منتقل شده: «صدای اساماس موبایلم میآید: «شما به شبکه صربستان متصل شدید. نرخ مکالمه…» دیگر مطمئن میشوم دزدیده شدیم! بقیه به تئوری دزدیده شدن میخندند، ولی من فراوان خواندهام. توی بالکان جنگ تمام نمیشود؛ از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. وضعیت صلح اینجا آتش زیر خاکستر است. صربهای منطقه دل خوشی از حضور ما ندارند و به زور مجامع بینالمللی این چند روز پیادهروی را تحمل میکردند. همین روزها که ما اینجا هستیم، شبکه تلویزیونی الجزیره بالکان نظرسنجی کرده که راتکو ملادیچ و رادوان کاراجیچ، فرماندهان صرب این جنگ که در دادگاه لاهه هم محکوم شدهاند، قهرمان جنگی هستند یا جنایتکار جنگی؟ ۶۰ درصد از شرکتکنندگان رأی به قهرمان بودنش دادهاند!»
مارش میرا
این کتاب را میتوان مؤثرترین کتاب در معرفی راهپیمایی صلح معرفی کرد. اثری که بهتازگی در ایران ترجمه شده، ولی در میان مخاطبان جهانی اثری شناخته شده است. نویسنده در این کتاب با بیانی داستانی سعی کرده وحشت و اضطراب حاکم بر جاده مرگ را برای خواننده به تصویر بکشد. کتاب مارش میرا که صادق سلیموویچ آن را نوشته و به زبانهای مختلفی ترجمه شده، حالا توسط نشر پرنده به ایران رسیده است.
نویسنده تلاش کرده نشان دهد چگونه انسانها در مسیری که انسانیت در آن دیده نمیشود قدم میگذارند و از ۱۵ هزار نفر جنگزده بیش از ۸۰۰۰ نفرشان ناپدید یا کشته میشوند. اتفاقی که بعد از جنگ دوم جهانی، بزرگترین قتلعام در تاریخ اروپای جدید محسوب میشود. کشتگانی که هنوز تفحص و جستوجو برای یافتنشان ادامه دارد. این کتاب روایتی بر مبنای واقعیت از هفت شهروند بوسنیایی است که در این مسیر با هم به سمت زندگی حرکت میکنند.
اتفاقاتی که در کتاب بازگو میشود به قدری تکاندهنده است که توانسته توجه جهان را به سمت خود معطوف کند. ماجراهایی که شخصیتهای این کتاب در آن از سر میگذارنند سبب میشود خواننده در عمق روی دیگر سکه انسانها که همان درندگی است دست و پا بزند و تلاش کند هرچه زودتر کابوس این کتاب تمام شود.
در بخشی از رمان «مارش میرا» آمده است: «هیچ تحقیری بزرگتر از این نیست که بدون هیچ گناهی از سرزمین خود رانده شوی و همانند حیوان به دنبال شکار تو باشند! بعد از سقوط سربرنیتسا پستترین تعريف بشری در برخورد با مقوله انسانیت شکل گرفت و انسانهای بیگناه همانند حیوانات و بلکه فجیعتر به دست انسانهای ديگر شکار و سلاخی شدند».
کارتپستالهایی از گور
«کارت پستالهایی از گور» اثر نویسنده اهل بوسنی امیر سولیا گیچ است. او زاده ۱۹۷۵ در شهر براتوناس است که با شروع پاکسازی مسلمانان به دست صربها در سال ۱۹۹۲ با خانوادهاش به سربرنیتسا کوچید. پس از جنگ در دانشگاه سارایوو علوم سیاسی خواند. سولیاگیچ یک دوره بهعنوان وزیر آموزش و پرورش فعالیت کرد و در سال ۲۰۱۴ نیز به عنوان نامزد مسلمان در انتخابات ریاست جمهوری بوسنی و هرزگوین شرکت نمود. این کتاب یادداشتها و خاطرات او از کشتار سربرنیتسا است: «من اهل سربرنیتسا هستم. در واقع اهل جای دیگری هستم. اما خودم انتخاب کردهام که سربرنیتسایی باشم.
من معتقدم محل تولد در مقایسه با محل مرگ اصلاً اهمیتی ندارد. اولی هیچ چیز خاصی را در مورد ما بیان نمیکند؛ جز مشتی اطلاعات جغرافیایی. اما محل مرگ میتواند چیزهای زیادی را در مورد تفکرات، اعتقادات و انتخابهایی که کردیم و تا آخر به آنها پایبند بودیم را، بیان میکند. شاید همه اینها اشتباه باشد، شاید انسان نتواند خودش محل مرگش را انتخاب کند، همانطور که محل تولدش را نمیتواند انتخاب کند. آنها هم همانجایی مردند که در آن متولد شده بودند. همانجایی که در سالهای جنگ در آن، دنبال جانپناه و مأمنی میگشتند و سرانجام، آنچه دنبالش بودند را پیدا کردند و در همانجا در نهایتِ رنجی مشترک، روزها را یکی پس از دیگری سپری کردند. آنها سربرنیتسا را برای این انتخاب کرده بودند که نجات یابند، و سربرنیتسا نیز آنها را انتخاب کرده بود تا مرگشان را همانقدر وحشتناک رقم بزند!»
این کتاب با ترجمه سید میثم میرهادی توسط انتشارات کتابستان منتشر شده است و نویسنده در آن داستان را از زمانی که ارتش صربها به روستایشان که در نزدیکی سربرنیتسا بوده است حمله کردهاند آغاز میکند و در ادامه به دنبال این است تا دریابد انسان در هنگام سختیها و مصیبتهای بزرگ چگونه در بوته آزمایش قرار میگیرد و با پرسش اساسیتری روبه میشود.
نظر شما