گفتگوی ایبنا با قصهگوی 71 ساله هرمزگانی؛
نیم قرن داستانسرایی «بابا علی» قصهگو زیر گنبد کبود/ قصهها نباید غصهدار باشند
هرمزگان- «عبدالرسول مُعینی هِنگامی» مشهور به «بابا علی»، بیش از نیم قرن است که برای بچههای نقاط مختلف کشور قصهگویی میکند.
این پدر بزرگ قصهگو، رنج سفر با شتر را به جان خرید و برای قصهگویی در یک سفر ۲۷ روزه از بندرعباس به استان سیستان بلوچستان رفت. همچنین سابقه حضور درخشان در جشنوارههای بینالمللی قصهگویی در کرمانشاه، شیراز، بندرعباس و تهران را در کارنامه هنری دارد. قصهگویی در جشنواره بومی سیستان و بلوچستان و یزد هم از دیگر افتخاراتش است.
از بیست سالگی قصهگویی را آغاز کرد و اینک ۷۱ سال سن دارد. در این گفت و گو از چگونگی علاقه مندی اش به دنیای شگفت انگیز کودکان و قصه گویی، سفر و ... در نشست صمیمانهای در اتمسفر معطر کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هرمزگان، با او گفت و گو کردیم.
- به نظرم از نهاد مقدس خانواده شروع کنیم، ابتدا از خانوادهتان برایمان بگویید.
اولین فرزند خانوادهام. سه برادر و یک خواهر دارم. سال ۱۳۵۴ ازدواج کردم. دو پسر و دو دختر و ۵ نوه دارم. مرتبا برای نوههایم قصه میگویم. از فرزندانم هم ادریس، خیلی خوب نقالی می کند و مثل خودم ایرانگرد است. پدر بزرگ پدریام، «ناخدا معین» بود که پیش از تولدم از دنیا رفته بود. پدرم هم «رسول» بود که دریانورد بود. دریانوردی و جهانگردی را از خانواده پدری و قصه ویی را از خانواده مادری فراگرفته ام.
- دقیقا میراث قصهگویی از کجا و چگونه به شما رسیده است؟
من قصه گویی را از پدربزرگ مادریام به نام «علی زاهدی» مشهور به«علی کل مولود»(علی کربلایی مولود) به ارث برده ام. او سفال گر مشهور و زبر دستی در روستای«گودو» در شرق بندرعباس بود که جهله، کوزه، خمره، بُرنگ(لیوان سفالی)، اُشتر گلی و ... را به شکل هنرمندانهای می ساخت. پدربزرگم سواد مکتبی داشت، اهل مطالعه بود و برای ما قصه میگفت و شاهنامه می خواند. در پایان شاهنامه خوانی هم به خودش می گفت:« تو را با نبرد دلیران چه کار؟ تو برزگری، بیلت آید به کار.» ارتباط عمیق من و پدربزرگ موجب شد که تنها قصهگوی خانواده مان باشم.
- عنوان «بابا علی» را چه کسی و چه زمانی به شما داده است؟
داستان نامم دارای یک پیشنه و دربرگیرنده یک سنت دیرینه است. نخست بگویم که هنگام تولدم، پدرم در حال اجرای تعزیه در منبر«سرریگ بندرعباس» بود. خبرتولدم را به او رسانده بودند، او هم گفته بود: «اسمش را علی بگذارید.» اسم اولیه من، علی بود اما در شناسنامه اسم من را «عبدالرسول» گذاشتند، هر چند پدرم هم رسول بود. اما در خانه مرا «بابا علی» صدا میزدند و این نام با قصهگویی ثبات بیشتری یافت. در مصاحبهای از شما خواندم که «بابا علی» را به «بابای زار» و اهل هوا نسبت داده بودید، پس صحت ندارد؟ «بابای زار»، میاندار، بزرگ و فهمیده است در بازی زار و «باد هوا» کاربرد دارد اما «بابا علی» یعنی پیرمرد قصهگو، و ارتباطی با همدیگر ندارند. حتما اشتباه شده است. البته ناگفته نماند که خانواده، زار داشتهاند منتهی «بابای زار» نیستم. از آنجایی که اولینها همواره بیادماندنیاند، آیا به خاطر دارید که اولین قصه را از زبان چه کسی شنیدید و چه بوده است؟ از زبان پدربزرگم و قصه «مل مداس» بود.
- ممکن است درباره قصه «ملمداس» برایمان توضیح دهید؟
«ملمداس» یک اسطوره تخیلی دریایی است. بانویی جوان زیبا رو که زیبایی چهرهاش را از «آنجل» (فرشته ماهی)، پاهای تیز و برانش را از «اره ماهی» و دستهای بلندش را از خزههای دریا گرفته است. او ابزار ماهیگیری ملوانان و ماهیگیران را به سرقت میبرد.
-دلپذیرترین قصههایی که تا کنون شنیدهاید چه بوده است؟
در جشنواره قصهگویی کرمانشاه، قصه کتاب کودکانه «الاغ و سنگ» نوشته «دمی» و ترجمه «مجید عمیق» که در این داستان «الاغی بی توجه به کوزه روستایی، کوزه را شکست و روغن آنرا ریخت. این دعوا را پیش سلطان عادل بردند و ماجرای اتفاقات دیگر، قصه «آسیاب بچرخ بچرخ» هم که مراحل آسیاب کردن گندم را با خواهش از باد انجام می دهد، برایم جالب بود. قصه «امام رضا علیه السلام » هم فوق العاده دلچسپ بود. در استان هم قصه «یاسمن عباسی» از شهرستان میناب، بسیار دلنشین بود.
- جالبترین قصههایی که خودتان تا حالا گفتهاید کدامند؟
قصه «دختری دارم...» و قصه «ملخو یه بار جستی ملخو».
- قصه«ملخو یه بار جستی ملخو» چگونه است؟
داستان پسر پیرزنی فقیر است که با زیرکی به مهتری پادشاه می رسد. داستان از آنجا آغاز می شود که پادشاهی اسب عزیزش را گم می کند، پسر پیر زن در راه بازگشت از هیزم شکنی، اسب را میبیند. جارچی، جار میزند که هر کس اسب پادشاه را پیدا کند، پاداش خوبی می گیرد، پسر پیرزن اسب را به محضر پادشاه می برد و پاداش خود را می گیرد. روز دیگر پادشاه به شکار می رود و کلاهش را گم میکند. دوباره جارچی فریاد می زند که هر کس که کلاه پادشاه را بیابد و تحویل دهد پاداش خوبی می گیرد. پسر پیرزن فقیر هم که برای هیزم چینی رفته بود، کلاه را دید و نزد پادشاه برد و جایزهاش را گرفت. پادشاه از زیرکی او خوشش آمد و او را مهتر خود کرد و همیشه در رکاب پادشاه بود. پادشاه روزی خواست که او را امتحان کند. در حالی که سوار بر اسب بود، دستش را در هوا برد و مشتش را بست و از پسر پیرزن پرسید چه چیزی در دست من است؟ پسر پیرزن با خودش گفت: یک بار اقبال به تو رو کرد، دوباره خوش شانس بودی، بار سوم دیگر بخت با تو یار نخواهد بود. به همین دلیل گفت: «ملخو یه بار جستی ملخو، ملخو دو بار جستی ملخو، وا سه باری کف دستی ملخو.» پادشاه تا این را شنید، متعجب شد و گفت: «که ملخ توی مشت من است.» از آن پس مقام پسر پیرزن نزد پادشاه بالاتر رفت. این ضرب المثلها هستند که در هرمزگان قصه میشوند.
- چرا، بخشی از قصههای بومی تخیلی هستند؟ میتوانید قصههای تخیلی بومی را نام ببرید؟
افسانههای جنوبی مثل «غولک» که با دستان بلند و قویاش، موج ایجاد می کند. «لنگ دراز»، «مُم دیریا»(مادر دریا) بومیها معتقدند رنگهای درخشان روی امواج، چراغهای خانه «مُم دیریا» است. البته «سبزه پری» قصه بومی هرموز (جزیره هرمز) است و «بوسلمه» که به دریانوردان هجوم میبرد و آن ها را به قعر دریا می کشاند.
- آیا شما در قصه گویی خلاقیت و نوعآوری را لحاظ میکنید که این افسانههای قدیمی را بتوان به روز تر ارائه کرد؟
بله، یکی از شگردهای من، بومی، ملموس و عامیانه کردن قصههای کتابی است.
- موضوع قصه های شما بیشتر چیست؟
فرهنگ صلح و دوستی برای من اولویت نخست است. توجه به فرهنگ بومی، حفظ ارزشها، باورها، سنت و آداب و رسوم همواره برایم ارزشمند بوده است.
- دغدغههای شما به عنوان یک قصهگوی پیشکسوت چیست؟
کمبود سرگرمیهای سالم برای کودکان، اصلیترین دغدغه من است. چرا نباید جشنوارههای قصهگویی ماهیانه در بندرعباس داشته باشیم؟ ما هم میتوانیم مثل خیلی از رشته ها در ماه حداقل یک روز به قصهگویی بپردازیم.
با این وضعیت برای اشاعه فرهنگ قصهگویی چه باید کرد؟ باید قصه خوب بگوییم. اگر کودکان از قصه های ما لذت ببرند قطعا از قصه گویی استقبال می کنند. این در صورتی است که سالی یکبار به جشنوارههای قصهگویی
اکتفا نکنیم.
-بعضیها معتقدند تاریخ مصرف قصهگویی گذشته است، نظر شما چیست؟
اصلا اینگونه نیست. هرگز تاریخ مصرف قصهگویی نگذشته است. بچهها به قصهگویی احتیاج دارند. اولین قصهگو، خداوند است. کتاب مقدس قرآن، همهاش داستان و قصه است.
-فلسفه قصهگویی از منظر شما چیست؟
فلسفه قصهگویی اندرز دادن و پند گرفتن است. بچهها باید از قصه ها عبرت بگیرند. باید اخلاق، رفتار و کردارشان را ارتقا بدهیم.
-به همین دلیل است که برخیها می گویند قصهگویی «مقدس» است؟
قصههایی مقدس هستند که انسانیت و اخلاق را انتشار دهند. قصه انبیا و اولیای خدا مقدسند. باید کودک ما به باور یگانگی خدا در قصهها برسد.
-یکی بود، یکی نبود قصهها از نظر شما چه کسی است؟
دقت بفرمایید که چه نکته ظریفی اینجا مطرح شده است. «یکی بود، یکی نبود»، یعنی یک را از یک کم کنیم، می شود: «صفر». بعد می گوید غیر از خدای مهربان، هیچکس نبود. بنابراین، یکی که همیشه بوده، هست و خواهد بود، خداست.
- به نظر شما کلاغ معروف قصهها در فرهنگ بومی ما چه نقشی دارد؟
«قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونش نرسید.» کلاغ و بلبل در فرهنگ ما، خبر رسان هستند. هر وقت بلبل می خواند، بندریها معتقدند که «میهمان میآید» و هر وقت کلاغ، قار قار می کند، بندریها می گویند: «خبرت خوش!».
- زیر گنبد کبود، قصه و غُصه به لحاظ نوشتاری خیلی به همدیگر شبیه اند، به نظر شما ممکن است با یکدیگر ارتباط داشته باشند؟
ممکن است. ما باید در انتخاب نوع قصهها و نحوه بیان آن مخصوصا برای کودکان بسیار توجه کنیم. زیرا به جای اینکه اندیشه او را وسعت ببخشیم ممکن است با یک قصه نابجا و نوع گفتمان نامناسب او را غصه دار کنیم. باید طوری قصه بگوییم که به جای اینکه مخاطبمان را پر غصه کنیم، او را از غصه دور کنیم.
-اینگونه است که بعضیها از قصهگویی به عنوان هنر با برکت نام می برند؟
واقعا قصهگویی با برکت است. قصهگویی برکت دارد که ما فضائل را با آن به کودکانمان میآموزیم. نعمت بزرگی است که آداب معاشرت و ادب و معرفت را با آن به کودکان آموزش میدهند. با این هنر یه شکل غیر مستقیم می تواند، پند داد، هشدار داد و هوشیار کرد.
-چه چیزی در قصهگویی متعجبتان کرده است؟
تاثیرات شگرف قصهگویی همواره من را متعجب میکند. البته از منظر دیگر هم تعجب میکنم که من یک هرمزگانی باشم و بروم قصه شیر و پلنگ را بگویم. زیرا من شیر و پلنگی در این استان ندارم. من باید از دلفین، کوسه، نهنگ، دریا، ماهی و ... قصه بگویم.
- آیا همین قدر که قصه شنیدنی است، قصه گفتن هم لذت بخش است؟
دقیقا، لذت قصه گفتن، اگر بیش از قصه شنیدن نباشد کم تر از آن نیست.
- آرمان و آرزوی شما در قصهگویی چیست؟
پیش از هر چیزی دوست دارم که بچهها از قصه گویی من خوششان بیاید و بعد از مرگم بگویند: «خدایش بیامرزد!» موضوعی هم که همیشه گفتهام این است که روی سِن قصه گویی بمیرم. می خواهم همان کودکانی که برایشان قصه می گویم، مرا بلند کنند. دوست دارم کنار کودکان بمیرم.
- شعار خاصی هم در راه مقدس قصه گویی دارید؟
دانستن را از زیست بومتان آغاز کنید.
-برای همین هم به گویش بندری قصه می گویید؟
بله، هیچ چیز برای انتقال فرهنگ، ارزشمندتر و موثرتر از زبان بومی نیست. اگر گویش های بومی و خرده فرهنگ ها فراموش شوند، بخشی از داشته های فرهنگی ما هم از بین می رود. تغییرات تدریجی و از بین رفتن زبان و فرهنگ، افسانهها و اسطورهها، اتفاق بسیار غم انگیز و غیر قابل جبرانی است. بخشی از قشنگی کار من این است که بدانند «بابا علی» بندری است. قصهگویی را به زبان بومی میگویم اما از زبان بدن استفاده می کنم. در جشنواره بین المللی طاق بستان، خانم جوان برزیلی زمان قصه گویی من، گریه می کرد. مترجمش از او پرسیده بود که چرا اشک می ریزی؟ گفته بود: فکر می کنم پدر بزرگم برایم قصه میگوید.
- ابزار مورد استفاده و پوششتان چه نقشی در ارتباط شما با مخاطب دارد؟
من از «خیزران» چوب قابل انعطاف آفریقایی استفاده میکنم که ناخداها در انبار کشتیها برای شمارش گونی به منظور پاره نشدن استفاده می کردند. این چوب را زمان راه رفتن به عنوان راه پاک کن استفاده می کنیم که اگر مار، عقرب و حشره دیگری باشد بدون اینکه آسیبی ببیند از سر راهمان کنار برود. از دستار و لباس سفید و لُنگ هم که برای هرمزگانیها کاربرد فراوانی داشته استفاده میکنم. لباس روشن، برای انعکاس نور خورشید و خنک ماندن در گرما استفاده میشود. لُنگ هم هم سجاده میشود کاربردهای مختلفی دارد.
- شعر چه جایگاهی در قصه هایتان دارد؟
با توجه به اینکه مطالعه میکنم، شعر هر جا که لازم باشد به صورت فی البداهه در قصههایم می آید. البته اغلب با شعر، قصه را شروع میکنم. و شروع به خواندن کرد: «شو شمبه خبر از یارُم اُندن، دوشمبه قاصد دلدارُم اُندن، سه شمبند مه کشیدم انتظاری، که چارشَمبه گُل بی خارُم اُندن»
-کسانی که دوست دارند قصه گویی را آغاز کنند باید از کجا شروع کنند؟
ضمن اینکه از دورههای قصه گویی استفاده میکنند، باید زیاد کتاب بخوانند و قصه گوش دهند. اگر کسی می خواهد قصهگوی خوبی باشد، باید بیان قوی و درستی داشته باشد، قصههایش قابل فهم و محتوا محور باشند.
- کدام اصول قصهگویی که شما بیشتر رعایت می کنید؟
برای بچه نباید قصههای ترسناک گفت. با قصه گفتن نباید حس ناامنی و ترس در شنونده کم سن و سال ایجاد کرد. سعی میکنم افسانههایی را بگویم که در ذهن آن ها تصاویر زیبایی بیافریند. تلاش دارم قصههایی را بگویم که برای مخاطبم جذاب باشد. با توجه به سن و سال آنها برايشان قصه میگویم. مخاطب شناسی و شناخت بچه ها واجب است. باید در انتخاب داستانها وسواس زیادی داشته باشیم. استفاده از زبان بدن، جزو اصول قصه گویی است. قصه و باید به زبان خودش قصه بگوید. به نظرم نیاز نیست که کودکان را با استفاده از پلیدیها متوجه دنیای اطرافشان بکنیم.
نظر شما