از جمله سنایی غزنوی در چکامهای بارگاه امام هشتم را حرم دین معرفی کرده و آورده است:
دین را حرمیست در خراسان
دشوار ترا به محشر آسان
از معجزهای شرع احمد
از حجتهای دین یزدان
همواره رهش مسیر حاجت
پیوسته درش مشیر غفران
چون کعبه پر آدمی ز هر جای
چون عرش پر از فرشته هزمان
هم فر فرشته کرده جلوه
هم روح وصی درو به جولان
از رفعت او حریم مشهد
از هیبت او شریف بنیان
از دور شده قرار زیرا
نزدیک بمانده دیده حیران
از حرمت زایران راهش
فردوس فدای هر بیابان
قرآن نه درو و او الوالامر
دعوی نه و با بزرگ برهان
ایمان نه و رستگار ازو خلق
توبه نه و عذرهای عصیان
از خاتم انبیا درو تن
از سید اوصیا درو جان
از جمله شرطهای توحید
از حاصل اصلهای ایمان
بینام رضا همیشه بینام
بیشان رضا همیشه بیشان
کس نیست که نیست ازتو راضی
کس نیست که هست بر تو غضبان
اندر پدرت وصی احمد
بیتیست مرا به حسب امکان
تضمین کنم اندرین قصیده
کین بیت فرو گذاشت نتوان
ای کین تو کفر و مهرت ایمان
پیدا به تو کافر از مسلمان
در دامن مهر تو زدم دست
تا کفر نگیردم گریبان
اندر ملک امان علی راست
دل در غم غربت تو بریان
در میان اشعار خاقانی شروانی، شاعر قرن ششم هجری نیز دو قصیده در مدح امام رضا (ع) دیده میشود که در یکی از حرم ایشان با عنوان «روضه پاک رضا یاد کرده است:
چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند
عندليبم به گلستان شدنم نگذارند
نيست بستان خراسان را چو من مرغی
مرغم آوخ سوی بستان شدنم نگذارند
عيسيام منظر من بام چهارم فلک است
که به هشتم در رضوان شدنم نگذارند
آري افلاک معالي است خراسان چه عجب
که بر افلاک چو شيطان شدنم نگذارند
من همي رفتم باري همه ره شادان دل
دل ندانست که شادان شدنم نگذارند
ري خراس است و خراسان شده ايوان ارم
در خراسم که به ايوان شدنم نگذارند
درد دل دارم و درمانش خراسان، ز سران
چون سزد کز پي درمان شدنم نگذارند
جانم آنجاست به دريای طلب غرقه مگر
کوه گيرم که سوی کان شدنم نگذارند
بهر فردوس خراسان به در دوزخ ری
چه نشينم که به پنهان شدنم نگذارند
گوی من صد پی از آن سوی سر ميدان شد
گر چه با گوی به ميدان شدنم نگذارند
فيد بیفايده بينم ری و من فيدنشين
که سوی کعبه ايمان شدنم نگذارند
روضۀ پاک رضا ديدن اگر طغيان است
شايد ار بر ره طغيان شدنم نگذارند
دلم از عشق خراسان کم اوطان بگرفت
وين دل و عشق به اوطان شدنم نگذارند
از وطن دورم و اميد خراسانم نيست
که بدان مقصد کيهان شدنم نگذارند
جامی نیز مانند سنایی و خاقانی از اهل تسنن بوده ولی در یکی از اشعارش از امام رضا (ع) با نام شاه مطلق یاد کرده و سروده است:
سلام على آل طه و يس
سلام علی آل خیر النبیین
سلام علی روضه حل فیها
امام یباهی به الملک و الدین
امام بهحق شاه مطلق كه آمد
حريم درش قبلهگاه سلاطين
شه كاخ عرفان گل شاخ احسان
در درج امكان مه برج تمكين
على بن موسى الرضا كز خدايش
رضا شد لقب چون رضا بودش آيين
ز فضل و شرف بينى او را جهانى
اگر نبودت تيره چشم جهان بين
پى عطر روبند حواران جنت
غبار درش را به گيسوى مشگين
اگر خواهى آرى به كف دامن او
برو دامن از هرچه جز اوست برچين
وحشی بافقی، شاعر مشهور قرن دهم هجری نیز در شعری لقب نخل باغ دین را به امام رضا (ع) داده است:
گر نمیآید ز طوف روضه آل رسول
چیست مهر آل کاورده است بر طومار گل
نخل باغ دین، علی موسی بن جعفر را که هست
باغ قدر و رفعتش را ثابت و سیار گل
ای به دور روضهات خلد برین را سد قصور
وی به پیش نکهتت با سد عزیزی خوار گل
این سنت زیبای عرض ارادت به مولای عشق تا زمان ما نیز ادامه یافته و بیشتر شاعران آیینی کشورمان دست کم یک شعر ناب و زیبا در مدح و ثنای ایشان دارند که در ادامه گلچینی از آنها را به میمنت سالروز امام رضا (ع) میخوانیم:
آمدم ای شاه، پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حرمَت ملجا در ماندگان
دور مران از در و راهم بده
ای گل بیخار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
.................................
من آمدم من آمدم
خندان و گریان آمدم
دارالشفای من تویی
سوی خراسان آمدم
رو بر نگردانم دمی
از گنبد و گلدستهات
شاها نظرکن گوشهای
بر زائر دلخستهات
ای ماه هشتم پیش تو
خورشید ، کوتاه آمده
بهر طواف کوی تو
هفت آسمان راه آمده
ایمان تویی، اکرام تو
رحمت تویی باران تویی
از راه دوری آمدم
حج تهیدستان تویی
بهر گدایی آمدم
من تشنه لب تا خانهات
شاها بنوشان بر لبم
از آب سقاخانهات
شاید شفا پیدا کند
در این غریب آباد تو
بستم دل دیوانه را
بر پنجره پولاد تو
پیش کبوترهای تو
از گندمی کمتر منم
امشب ببین گلهای اشک
روییده بر پیراهنم
.........................
تو دل یه مزرعه، یه کلاغ روسیاه
هوایی شده بره پابوس امام رضا
اما هی فک میکنه اونجا جای کفتراس
« آخه من کجا برم؟ یه کلاغ که روسیاس
من که توی سیاهیا، از همه روسیاترم
میون اون کبوترا با چه رویی بپرم؟»
تو همین فکرا بودش کلاغ عاشقمون
یه دلش میگفت برو، یه دلش میگفت بمون
که یهو صدایی گفت:« تو نترس و راهی شو!
به سیاهی فک نکن! تو یه زائری، برو!»
من که توی سیاهیا از همه روسیاترم
میون اون کبوترا با چه رویی بپرم
نظر شما