مریم رمضانی در میلیشیا از استادش نیک آموخته که قصهگویی خصیصهای نیست که به همین راحتی بشود از آن غافل شد و به حاشیهاش راند.
ادبیات تشکری بیش و پیش از هر چیز سر در تاریخ و جغرافیای خود نویسنده دارد. اصلا انگار کن که نویسنده خود را در اکثر کارهایش وامدار و مدیون تاریخ و جغرافیای خویش میداند. از همین جهت هم است که مشهد و خراسان نه فقط کاراکتر که بستر و مأمن و مادر همه درامهایی هستند که تشکری آنها را برای ما روایت میکند. میلیشیا را اگر اثری از یکی از شاگردان تشکری بدانیم که در واقعیت هم همین است همین ویژگی را دارد. رمضانی در میلیشیا بر و بوم خودش تکیه زده و داستانی را بر بستر بوم و بر خودش پرورانده و جلو آورده. او به نیکی از استاد یاد گرفته که در عصر جهانی شدن هنرمندی جهانیتر میشود که ریشههای عمیق و اصیل در بوم خود داشته باشد. از این جهت غریب نیست که دوباره بستر جغرافیایی رمان مشهد باشد.
عموی پیر ما تاریخ
خصیصه دیگر ادبیات تشکری وامدار بودن ادبیات دراماتیکش از تاریخ است. گویی او دراماتیکنویسی است که خود را نه اینکه ملهم از تاریخ بداند که وامدار تاریخ میداند. تاریخ برای او انبانی از سوژهها و داستانها و قصههایی است که هنوز که هنوز است گفتن و حرف زدن از آنها برای مخاطب جذاب است. او دست مخاطب خود را گرفته و دوشادوش هم در پس کوچههای گذشته این قوم قدم میزند و مخاطب را به تماشای بخشی از واقعیت گذشته بوم و بر خویش میبرد. از این جهت میلیشیا هم همان رنگ و بو را دارد. نویسنده تازه کار ما در عالم ذهنیات خودش غرق شده و نه در انتزاع و هپروت، قصه نامربوط به زمان و مکان را روایت میکند. او روایتگر بخشی از تاریخ مردم خویش است. این عموی پیر تاریخ است که پای نویسنده را روی زمین و این زمان و این مکان نگاه داشته و میلیشیا را به خصوص برای مخاطب خراسانی خواندنیتر کرده.
قصهات را بگو برادر
تشکری قصه میگوید. اهل ادا و اطوارهای عالم هنر نیست. مخاطب را لای پردههای ذهنی و روانی کاراکترهایش نمیفرستد که سالم برود داخل روح و روان شخصیت و زخمی و ناکار و مبهم بیرون آید یا اصلاً همان داخل بماند و جان بدهد. درام تشکری ابتدا و انتها دارد. در عین پرده پرده کردن داستان و مقطع کردن آن به پردههایی کوتاه که رشحات نمایشنامهنویسی آقای نویسنده است اما به اصل کلاسیک قصهگویی و پیرنگ داشتن و ابتدا و انتهای خودش پایبند است. تشکری، کلاسیک است، اصیل است و همین هم هست که قصه او را خواندنی میکند. میلیشیا از این جهت هم رنگ و بوی تشکری را دارد. میلیشیا صاف و سرراست قصهاش را میگوید و جلو میرود.
کاراکترهایی که در تیپ ماندهاند
خوب یا بد قوی یا ضعیف اما نمیشود این وجه میلیشیا را نادیده گرفت. از آن دست آثاری نیست که بعد از رسیدن به نیمه کتاب کفر آدم را در بیاورد که چرا نویسنده قصهاش را نمیگوید. رمضانی در میلیشیا از استادش نیک آموخته که قصهگویی خصیصهای نیست که به همین راحتی بشود از آن غافل شد و به حاشیهاش راند. شخصاً البته منکر آن نیستیم که بن مایه و پیرنگ اصلی داستان قوت لازم را ندارد اما کیست که ندارد اگر به الگوی کلاسیک قصه گویی پایبند ماندی یعنی مخاطب را مجبور کردی که تا صفحه آخر درام در برود و کرم ذهنی این سوال را که آخرش چه میشود را پاسخ گوید. قصهگو بودن است که مخاطب میلیشیا را انتهای کتاب میکشاند. اینها همه اما منافی آن نیست که بعضی وجوه منفی کار دیده نشود. مهمترینش فیالمثل آنکه کاراکترهای میلیشیا در حد تیپ ماندهاند و به شخصیت تبدیل نشدهاند.
هیچکدام از کاراکترها آنطور که باید به جان عمق مخاطب رسوخ نمیکند. انگاری که مخاطب آنها را باور نکرده و کاملاً آگاه است که کاراکترها دارند نقش بازی کنند و صرفاً دارد سطربهسطر و صفحهبهصفحه با میلیشیا پیش میرود تا بفهمد آخرش چه میشود؛ معجزه الگوی کلاسیک! شخصاً کاراکتر پرویز را باوربرپذیرترین کاراکتر میلیشیا میدانم که نقش بازی نمیکند و خودش است. الباقی شخصیتها اما تیپاند، تیپ مجاهدین، تیپ یک عاشق، تیپ یک نوجوان عاشق کار تشکیلاتی، تیپ رویدادی که قرار بوده یک ترور جلوه کند و در نهایت هم تیپ مبارزه. واقعیترین شخصیت همان پرویز است که خودش است و از تیپ عبور کرده.
با همه اینها اما میلیشیا را میتوان بهعنوان کار اول یک نویسنده تازه کار مشهدی پذیرفت و با روی باز با آن برخورد کرد. خانم نویسنده در میلیشیا نشان داده که قابلیت آن را دارد که شاگرد خلفی برای استاد مرحوم خودش باشد. استادی که هنر و ادبیات را در خدمت بوم و بر و تاریخ و جغرافیای مردمش در آورده بود و عمری را در این مسیر قلم و قدم زد. با میلیشیا خودتان را دعوت کنید به یک لذت کوچک لابهلای روزمرگیهای زندگی شهری.
نظر شما