کتاب «اتاق شماره 6» با بیان دغدغههای چخوف در رابطه با نگاه جامعه به بیماران روانی، داستانی تکاندهنده درباره معنای هستی بشر را به مخاطبان ارائه میکند.
کتاب اتاق شماره 6، اثری نوشته آنتون چخوف است که نخستینبار در سال 1892 انتشار یافت. مردی آرمانگرا به نام دکتر رابین، مسئول یک آسایشگاه روانی در حومه شهر است و بر گروهی از بیماران نظارت میکند؛ بیمارانی که انگار بازتابی از تمام انسانها و بهویژه جامعه روسیه هستند. رابین که به دنبال یافتن پاسخ برای سوالهایی ژرف است، هم با کارکنان آسایشگاه و هم با بیماران وارد گفتوگو میشود و تلاش میکند تا به درکی بهتر از زندگی خود و تغییرات آن برسد. اما به تدریج مرز میان پزشک و بیمار محو و محوتر میشود. این کتاب با بیان دغدغههای چخوف در رابطه با نگاه جامعه به بیماران روانی، داستانی تکاندهنده درباره معنای هستی بشر را به مخاطبان ارائه میکند.
اتاق شماره 6 مقوله رنج و شیوه برخورد با آن را در میان گفتوگوهای بین یک بیمار روانی به نام ایوان دمیتریچ، و دکترِ او، آندره یفیمیچ را از دو دیدگاه متفاوت بررسی میکند. در نگاه نخست اینطور به نظر میرسد که قصد چخوف بررسی دنیای پیچیده بیماران روحی است ولی با نگاهی عمیقتر میبینیم که او در واقع زوال روحی و اجتماعی در زندگی مردم روسیه را تصویر میکند.
کتاب اتاق شماره 6 به جز چند نقد منفی، همواره نقدهای مثبت دریافت کرده است و همگان آن را ستودهاند. این کتاب در زمان حیات خود چخوف به زبانهای انگلیسی، بلغاری، مجار، دانمارکی، آلمانی، نروژی، صربی، فنلاندی، فرانسوی، چک، سوئدی و لهستانی ترجمه شد.
اینجا محیط یک تیمارستان است که وضعیت خوبی ندارد، در اتاق شماره 6 ما با پنج بیمار روانی روبهرو هستیم که در ابتدا وضعیت روحی هرکدام برای ما به طور مختصر شرح داده میشود. برای مثال نفر اول مرد قد بلندی است که دائم به یک نقطه خیره میماند و سر میجنباند، یا وارد هیچ گفتوگویی نمیشود، کوچکترین سخنی نمیگوید و کاملا به شکل ماشینوار هرزمان که به او غذا بدهند، غذایش را میخورد. همین و نه چیزی بیشتر.
نفر دوم پیرمرد کوچک اندامی است به نام مایسیکا که همیشه زیر لب آواز میخواند و از یک پنجره به سمت پنجرهای دیگر میدود و نوعی خوشحالی بچگانه دائما با اوست. مایسیکا از زمانی که کارگاه کلاهدوزیاش در آتش سوخته، راهش به اینجا کشیده شده است. نفر سوم ایوان است، تمام داستان روی او متمرکز شده که در ادامه وضعیت او را مفصلتر شرح میدهیم.
نفر چهارمِ این اتاق دهقانی است بسیار پرور و شلخته، مدتهاست که به طور کلی توانایی فکر و احساسش را از دست داده، پرستاری که مسئول جمع و جور کردن اوست او را به باد کتک میگیرد، اما او نه تکان میخورد و نه حتی برای لحظهای، حالت چهره خشکش تغییر میکند. آخرین ساکن اتاق شماره 6 مرد لاغری است که بسیار آرام است، او همیشه زیر بالشش و همینطور در مشتش چیزی را قایم میکند و به کسی نشان نمیدهد، مثل رازی بزرگ که باید آن را همیشه در سینه نگه دارد.
تمرکز داستان روی بیمار سوم، یعنی ایوان دمیتریچ گروموف قرار گرفته است. او 33 سال دارد، و قبلا مامور اجرای دادگاه و دبیر فرمانداری بوده و دائما دچار این توهم است که دارند تعقیبش میکنند و ممکن است هر لحظه او را دستگیر کنند. بدون اینکه جرمی را مرتکب شده باشد. به ندرت مینشیند، دائما در اضطرابی تمام نشدنی راه میرود و گوشهایش را تیز میکند، به محض اینکه صدایی بشنود هراس او را برمیدارد که مبادا دنبال او آمده باشند. او خود را بدون هیچ دلیل منطقیای محکوم میداند. ایوان در کودکی پدر و مادر خود را از دست داده به فقر و بیماری و فلاکتهای متفاوتی مبتلا شده و همین موضوعات باعث شده تا خود را مشغول بلعیدن کتابها به دور از اجتماع کند.
اما توهمات او از روزی شروع شده که به طور اتفاقی هنگام پیادهروی از کنار دو پلیس که دزدی را دستگیر کرده بودند میگذرد و ناگهان دچار این اضطراب میشود که مگر چقدر دور از ذهن است که روزی خود او هم به سرنوشت همین دزد دچار شود و زنجیر به دست در گوشهای از کوچه گیر دو مامور بیفتد؟ از همان روز این فکر او را راحت نمیگذارد. و حتی آنقدر به دستگیر شدن فکر میکند که برای خودش داستانهای جنایی که خود او در آنها گناهکار است میسازد، در ذهنش، خودش را قاتل و جانی و دزد و هزار نوع مجرم میداند. تا حدی که دیگر خودش هم عمیقا باورش میشود که مجرم است و بالاخره روزی او را دستگیر خواهند کرد. حالا او را در اتاق 6 تیمارستان بستری کردهاند و دکتر آندری یفیمیچ مشغول درمان اوست.
دکتر آندره یفیمیچ مسئول اتاق شماره 6 در تیمارستان است، اما او در این تیمارستان مسئولیت 5 بیمار را به عهده دارد. آندره یفیمیچ در جوانی به علوم دینی بسیار علاقهمند بود؛ ولی به دلیل مخالفت پدرش، در رشته پزشکی تحصیل کرد. دکتر یفیمیچ به این بیمار نزدیک میشود و پای صحبت او مینشیند. میتوان گفت آنها با همدیگر درد دل میکنند و از رابطه دکتر و بیمار خارج شدهاند.
اندره انسانی به شدت منزوی است که سالهاست با کتابهایش زندگی میکند و هیچ هم صحبتی ندارد، او به واسطه مطالعه زیادش درگیر دغدغههای فلسفی زیادی شده و می شود در یک کلام گفت که او انسانی فلسفهباف است. دکتر از میان همه بیمارانش، جذب ایوان و شخصیتش میشود، دلش میخواهد هر روز به او سر بزند و با او همکلام شود. در واقع از دید دکتر، ایوان تنها انسان عاقلی است که میشود با او چند کلام حرف حساب زد.
روزی که یک دکتر جدید وارد تیمارستان میشود، دکتر یفیمیچ را در حال گفتوگویی گرم با بیمار اتاق شماره 6 میبیند و به این شک دچار میشود که ممکن است خود دکتر یفیمیچ نیز دیوانه شده باشد. از این رو مسئولان دکتر یفیمیچ را به بهانهای فرامیخوانند و از او سوالهایی میکند تا ببیند آیا دکتر یفیمیچ هنوز هوش و حواس درست دارد یا نه. اتفاقات اصلی کتاب را میتوان از اینجا به بعد شاهد بود.
به طور کلی کتاب، رنج را مورد بررسی قرار داده است. اینکه رنج چیست و برخورد بشر با رنج باید چگونه باشد. اگر رنج انسان را به سوی تکامل هدایت میکند و لازمه بشر است پس چرا باید به کمک دارو یا هر عامل دیگری، از رنج و درد کاست؟ آیا اگر از زندگی انسان، رنج را حذف کنیم، سطح و ارزش زندگیاش در حد زندگی یک آمیب (تک سلولی) پایین میآید؟
درک رنج بدون لمس آن ممکن نیست، و عصیان در مقابلش هم بدونِ پذیرش آن امکان ندارد. در نهایت دکتری که به دور از درد، آرامش، و نادیده گرفتن رنج دم میزد، زمانی که در اتاق شماره 6 در کنار ایوان از نزدیک رنج را لمس کرد تازه فریادش برای زندگی بالا رفت و مشت بر دیوارها کوفت. عصیان در مقابل رنج واکنش لازم بشر است. چیزی که در طبیعتش نهفته و به آزادی خواهیاش معنا میدهد. رنج بخش جداییناپذیر ذات زندگی است و اعتراض در مقابل رنج متحمل، بخش جداییناپذیر ذات بشر! و اما آزادی، اگر هم وجود داشته باشد، جایی نیست جز پشت درهای عصیان.
در بخشی از کتاب چنین میخوانیم: «آه، چرا انسان زندگی جاودان ندارد؟ این همه شیارها و کانونهای مغز به چه درد میخورند، قوهی بینایی، گفتار، احساس، نبوغ به چه درد میخورند اگر قرار است همگی بروند زیر خاک و در نهایت به همراه پوستهی زمین سرد بشوند و بعد میلیونها سال بدون معنا و بدون هدف همراه زمین دور خورشید بچرخند؟ برای سرد شدن و چرخیدن که هیچ لازم نیست انسان را با این عقل والا و تقریبا الهی از نیستی آورد و بعد، انگار برای ریشخند کردنش، دوباره او را به گل تبدیل کرد.
لعنت به این زندگی! از همه تلختر و ناراحتکنندهتر این است که در آخر این زندگی به خاطر رنجها هیچ پاداشی نصیب آدم نمیشود، بر خلاف اپرا هیچ صحنههای باشکوه پایانی نیست بلکه فقط مرگ است.»
آنتون پاولوویچ چخوف، زاده 29 ژانویه 1860 و درگذشته 15 ژوئن 1904، داستاننویس و نمایشنامهنویس روس بود. او در زمان حیاتش بیش از 700 اثر ادبی خلق کرد. چخوف را مهمترین داستان کوتاهنویس برمیشمارند. او در زمینه نمایشنامهنویسی نیز آثار برجستهای از خود به جا گذاشته است به طوری که عدهای او را پس از شکسپیر، بزرگترین نمایشنامه نویس تاریخ قلمداد میکنند. چخوف در سالهای پایانی تحصیلات متوسطهاش در تاگانروگ به تئاتر میرفت و در همین زمان، نخستین نمایشنامه خود را نوشت. او در همین سالها مجله غیررسمی و دستنویس الکن را منتشر میکرد که از سوی برادرانش به مسکو هم برده میشد.
چخوف در سال 1879 تحصیلات اولیه را تمام کرد و به مسکو رفت و در رشته پزشکی در دانشگاه مسکو مشغول تحصیل شد. او بعد از پایان تحصیلاتش در رشته پزشکی، به طور حرفهای به داستاننویسی و نمایشنامهنویسی روی آورد. چخوف در فوریه سال 1886 با آ.سووربن سردبیر روزنامه عصر جدید آشنا شد و داستانهایی در این روزنامه با نام اصلی چخوف منتشر شد. با گذشت زمان، بیماری سل چخوف شدت گرفت و او در آوریل 1887 به تاگانروگ و کوههای مقدس رفت و در تابستان در باپکینا اقامت گزید. آنتون چخوف سرانجام در 44 سالگی بر اثر خونریزی مغزی درگذشت. چخوف افزون بر کتاب اتاق شماره 6 در زمان حیاتش بیش از 700 اثر ادبی خلق کرد. چخوف را مهمترین نویسنده در زمینه داستان کوتاه میدانند و وی را پس از شکسپیر، بزرگترین نمایشنامهنویس نیز میدانند.
کتاب «اتاق شماره 6» نوشته آنتوان چخوف با ترجمه ناصر حسینیمهر در 448 صفحه و با قیمت 300 هزار تومان با جلد گالینگور از سوی انتشارات ماهریس منتشر شد.
نظر شما