لاجوردی در مقدمه این کتاب آورده است: «بخش عمده این مجلد متشکل است از ترجمه فارسی ده مقاله فلسفی هیلری پاتنم. این مقالهها در بازه سالهای ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰ منتشر شدهاند و به نظرم، با هر معیار معقولی، تعدادی از این مقالهها در شمار مقالههای کلاسی فلسفهاند. مقالهها طیف وسیعی از حوزهها را شاملاند: فلسفه ذهن، فلسفه زبان، فلسفه علم، فلسفه ریاضیات، مابعدالطبیعه.»
وی در ادامه در معرفی پاتنم مینویسد: «هیلری پاتنم در ۱۹۲۶ در ایالات متحده امریکا متولد شد. از کمی بعد از تولد تا ۱۹۱۱ در فرانسه زندگی کرد (و در این مدت انگلیسی یاد نگرفت)، و این به سبب پروژه پدرش در ترجمه آثاری از فرانسوا رابله بود. پاتنم در ۱۹۵۱ در دانشکده فلسفه دانشگاه کالیفرنیا در لس آنجلس رساله دکتریاش را زیر نظر هانس رایشنباخ تمام کرد و بعد از چند سالی تحقیق و تدریس در پرینستن و جاهای دیگر، از 1965 در دانشگاه هاروارد بود. پاتنم در ۲۰۱۶ درگذشت و تا پایان عمر فعال و پرنویس بود، و از ۲۰۱۴ وبلاگ هم مینوشت.»
در جایی دیگر نیز آورده است: «خواندن این مقالهها میبردمان به قلب بعضی از مهمترین مباحث سنت انگلیسی - آمریکایی فلسفه در نیمه دوم قرن بیستم - در فلسفه زبان: بحث احکام تحلیلی و تألیفی، برونگرایی در معنا، معناشناسی نامهای گونههای طبیعی، استدلالی فلسفه زبانی بر ضد شکاکیت؛ در فلسفه علم: جدال با پوزیتیویسم منطقی، و اقامه استدلالهایی برای این رأی که نظریات نوعاً نه با ابطال و مثالهای ناقض بلکه فقط با برآمدن نظریههای رقیب است که بر میافتند؛ در فلسفه ذهن کارکردگرایی و نقد آن؛ در فلسفه ریاضیات: اولین ایدههای ریاضیات چونان منطق وجهی؛ در مابعدالطبیعه: احياء ذاتگرایی (هم ذاتگرایی ارسطویی و هم شکلهای انقلابیاش)، و طغیان پاتنم بر ضد صحبت خالص مابعدالطبیعی از ضرورت و امكان. و غیر ذلک.»
وی در معرفی مقالات این مجلد مینویسد: «ده مقاله این مجلد در سه بخش میآیند: 1. فلسفه زبان (چهار مقاله)، II. فلسفه علم (چهار مقاله)، III. فلسفه ذهن (دو مقاله، و یک نقد کتاب). این تقسیمبندی نه فقط در مورد كل آثار پاتنم که حتی در مورد مقالههای همین مجلد نیز جامع نیست و مثلا میشود بخش جداگانهای تأسیس کرد با عنوان فلسفه ریاضیات و بخش دیگری با عنوان مابعدالطبیعه. به علاوه، مرزهای این بخشها نیز دقیق نیست و مثلاً مقاله مشهور 1962 دست کم همان قدر که دربردارنده بحثی است مهم در فلسفه علم، شامل بحثی مهم در مابعدالطبيعة نیز هست. غرض از این تقسیمبندی سردستی تسهیل کار خوانندهای است که با این مقالهها آشنایی قبلی ندارد، و احتمالاً کمک به مدرسی که قصد دارد درسی در آثار پاتنم بگوید. این تدوینگر در ابتدای هر یک از سه بخش این مجلد دو کتابشناختی مقالههای ترجمه شده در آن بخش را آورده است، به همراه و بسیار مختصر در مورد بعضی آثار مربوط از پاتنم و دیگران. ... »
پاتنم در مقالهای با عنوان «نگاهی دوباره به دو جزم» آورده است: «من معتقدم زمان آن فرارسیده که نگاهی دیگر به مقاله پرآوازه کواین (1951) دو جزم تجربهگرایی بیندازیم. تحلیلی از این مقاله که معمولاً در سمینارهای فلسفه ارائه میشود بسیار ساده است: کواین در حال حمله به تمایز تحلیلی - تألیفی بوده است. استدلال او صرفاً این بوده است که همه تلاشها برای تعریف این تمایز دوریاند. گمان میکنم چنین نگاهی به آنچه در آن مقاله در جریان بوده بیش از حد ساده است. (تصدیق مداوم اهمیت زیاد دو جزم نشان میدهد بسیاری از خوانندگان در سطحی از سطوح لابد متوجهاند که اتفاق ژرف و سرنوشتسازی برای فلسفه در جریان بوده است.)
استدلال خواهم کرد چیز مهمی که در مقاله کواین در جریان بوده از آنچه کواین و مدافعاناش (و نه فقط منتقداناش) تصور میکردهاند نیز ظریفتر و پیچیدهتر است. بعضی از استدلالهای کواین متوجه یک تلقی از تحلیلیت بودهاند، بعضی متوجه تلقيای دیگر. به علاوه، استدلالهای کواین از کیفیت یکسانی برخوردار نبودهاند. یکی از تلقیهای متعدد از تحلیلیت که کواین در دو جزم تجربهگرایی بدانها تاخته است به یکی از روایتهای کانت از تحلیلیت (یعنی، اینکه حکم تحلیلی حکمی است که سلباش به تناقضی میانجامد)، یا به تقریری زبانشناختی از روایت کانت، نزدیک بود: جمله تحلیلی است اگر بتواند از یکی از صدقهای منطق از طریق قراردادن مترادفها به جای مترادفها به دست آید. اجازه دهید این را تلقی زبانشناختی از تحلیلیت بنامیم. بر ضد این تلقی، استدلال کواین فقط اندکی از این فراتر میرود که کواین نمیتواند چگونگی تعریف ترادف را تصور کند. اما کواین تلقي بسیار متفاوتی را هم بررسی میکند: تلقى صدق تحلیلی به صورت صدقی که فارغ از هر چیز دیگری تایید میشود. من چنین ادعا خواهم کرد که این تلقی سنتی از پیشینی بودن، یا در واقع یکی از تلقیهای سنتی از پیشینی بودن، است. این تلقی، یا اقسام گوناگوناش، از روزگار مردم باستان در سرتاسر فلسفه، و در همه شاخههای مختلف فلسفه، نقشی محوری بازی کرده است. به علاوه، گمان میکنم حمله کواین به این تلقی صحیح بود. و استدلال کواین علیه این تلقی به هیچ وجه به دوری بودن تعاریف ربطی نداشت.»
وی در ادامه همین بحث مینویسد: «اگر حق با من باشد، کواین فیلسوفی است با اهمیت تاریخی. او اهمیت تاریخی دارد زیرا نخستین فیلسوف سطح بالایی بود که هم انگاره پیشینی بودن را رد کرد و هم لااقل رؤوس کلی تصوری معقول از روش شناسی عاری از پیشینی را به دست داد. البته، اگر من اشتباه کرده باشم و چیزی چونان صدق پیشینی در کار باشد، آنوقت بیتردید دارم درباره اهمیت کواین در تاریخ فلسفه گزافهگویی میکنم.»
پاتنم در مقالهای دیگر با عنوان «ذهنها و ماشینها» آورده است: «معماها و مباحث گوناگونی که مسأله سنتی ذهن و بدن را تشکیل میدهند، سرشتی سراسر زبانی و منطقی دارند: همه آن اندک واقعیات تجربی که شاید در این حوزه وجود داشته باشند همان قدر یک نظر را پشتیبانی میکنند که نظر دیگر را. امید ندارم که این ادعا را در این مقاله ثابت کنم، اما امیدوارم که کاری در جهت معقولترکردناش انجام دهم. مشخصاً، تلاش خواهم کرد که نشان دهم که همه این مباحث در ارتباط با هر سیستم محاسبهگر دارای قابلیت جواب دادن به سؤالات درباره ساختار خودش مطرح میشوند، و لذا هیچ ربطی به ماهیت منحصر به فرد (اگر منحصر به فرد باشد) تجربه انفسی انسان ندارد.»
نظر شما