کتاب «بچههای زیبا» به قلم مسعود امینناجی، روایت زندگی سخت کودکانی که برای امرار معاش در مترو کار میکنند.
کتاب فیلمنامهای است درباره زندگی کودکان معصومی که تمام تلاش خود را میکنند تا با کاری با شرافت برای خانواده خود خوراک، پوشاک و مسکن تهیه کنند و گاهی اوقات اتفاقاتی برایشان میافتد که دستخوش تغییرات اجتماعی و یا زیستمحیطی میشوند که نمیدانند چه باید بکنند اما طرف دیگر این اتفاق هستند کسانی که گاهی با یک تماس تلفنی تمام مشکلاتشان حل خواهد شد و این بچهها که باید در سنین کودکی بازی و شادی کنند درگیر مسائلی هستند که برای سن آنها خیلی بزرگ است و گاهی انسانهای بزرگ نمیدانند چه باید بکنند و در حل آن عاجزند.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
«سکانس هفت داخلی
داخل مترو حسن در حال فریاد زدن
جوراب دارم جوراب سه تا ده تومان مغازهدار دونهای ده تومان میده همین یک دونه مونده. مردی در حال خرید و پول دادن بود که بلندگوی مترو اعلام میکند ایستگاه بعد میدانانقلاب
سکانس هشت داخلی
حسن در ایستگاه میدان انقلاب پیاده میشود، روی صندلی مینشیند منتظر دوست خود حسین است افراد دونه دونه مترو میآیند اما از حسین خبری نیست حسن از پلههای مترو بالا میآید خسته و گرسنه
سکانس نه بیرونی
روی سکویی مینشیند. از داخل کیفش لقمهای که آماده کرده بود را برمیدارد و آن را میخورد که ناگهان آقای احمدی و عباسی -مامور- بالای سرش میایستند حسن از جایش بلند میشود و تا مامور را به همراه بیسیم میبیند شروع به فرار میکند و آقای عباسی و احمدی به دنبال او میدوند.»
چاپ اول این کتاب در 38 صفحه، شمارگان 1000 نسخه و با قیمت 25000 تومان راهی کتابفروشیها شد.
نظر شما