«لنگرگاهی در شن روان»، کتاب مناسب روزهای سوگ
روایتهایی برای درنگ بر مسأله مرگ و مواجهه با آن به مدد ادبیات
پذیرش مرگ کسی که دوستش داریم آسان نیست. مهم نیست که چگونه و کجا با آن مواجه میشویم، قطعاً برایش آماده نیستیم. اما این اتفاق، که خواهناخواه در زندگی همه ما روی میدهد (و برای بسیاری از ما روی داده) واقعیتر از آن است که بشود نادیدهاش گرفت. حرفهای کلیشهای و جملات دمدستی – اگر حالمان را بدتر نکنند – بدون شک کمکی هم به ما نمیکنند. اما شاید شنیدن یا خواندن قصه آدمهایی که تجربه مشابهی داشتهاند، کمی در درک و بعد پذیرش این واقعیت محتوم کمکمان کند.
ما و نیز اجدادمان از گذشتههای بسیار دور، همیشه با مرگ همنشین بودیم؛ اما به قول آندره مالروی فرانسوی، گذشت هزاران سال کافی نبوده تا یاد بگیریم چگونه شاهد آن باشیم و چگونه با آن کنار بیاییم. البته هرکدام از ما به سبک و سیاق خاص خودمان – و حتی شاید گاهی ناآگاهانه - تلاشمان را میکنیم. کتاب «لنگرگاهی در شن روان» نیز یکی از این کوششهاست، البته از نوع آگاهانهاش. کوششی است برای درنگ بر مرگ، و شاید گذر از سوگ به کمک ادبیات و از مسیر بازخوانی تجربیات آدمهای واقعی، آدمهای داغدیده؛ آدمهای درگیر این تضاد که «سوگ میگوید همهچیز تمام شده و دلت میگوید نشده».
مترجم کتاب، الهام شوشتریزاده – داغدیده از مرگ مادربزرگش – در جستجوی یافتن معنایی برای مرگ، این روایتها را کنار هم جمع کرده است. مینویسد «خوب میدانستم که تجربه سوگ، با همه فردیبودنش، از تجربههای مشترک انسانی است. همه آدمها اندوه را به شکلی تجربه میکنند و این تجربهها، هرقدر هم متفاوت، غریبه و نامتجانس نیستند. میدانستم خیلیها درباره سوگ گفتهاند و نوشتهاند و امید داشتم میان این گفتهها و نوشتهها راهی برای تسلا و معنابخشی به تجربه خودم بیابم. تقریباً هرجا نوشتهای با مضمون سوگ پیدا میکردم، میبلعیدمش. خیلی وقتها در خواندههایم معنا یا تسلایی نمییافتم. اما گاهی هم انگار دریچهای به افقی نو باز میشد و نسیمی به درون ملتهبم میرسید. گاهی انگار خود من بودم که حرف میزدم و این شباهت، این پیوند ناب و شگفتانگیز انسانی میان درد من و درد آدمهای زمان و مکانی دیگر، تابآوردن را برایم ممکن میکرد. با ادامه همهگیری کرونا و سنگینشدن سایه اضطراب و غم و ناشی از آن، به نظرم میرسید آنقدرها هم در این مسیر تنها نیستم. خیلی از آدمهای دیگر هم مثل من و نزدیکانم در تلاش برای گذر از سوگ بودند؛ نه فقط برای دوامآوردن، که برای یافتن معنایی در رنج و اندوه فردی و جمعی. گهگاه میان خواندههای پراکندهام به نوشتههایی برمیخوردم که انگار دستم را میگرفتند و چیزی را نشانم میدادند که گاه پیش چشمم بود؛ اما قبلاً ندیده بودمش؛ نوشتههایی از جنسی متفاوت که کمکم میکردند درد و رنج خودم را از دریچهای دیگر – نه لزوماً با نگاهی تعالیگرا – ببینم و قدم به آن سوی حصار اندوه بگذارم. فکر این کتاب هم از همان موقع شکل گرفت، فکر یافتن راهی برای گذر از سوگ به مدد ادبیات.»
ناگفته نماند که کتاب «لنگرگاهی در شن روان» چندی پیش به همت نشر اطراف برای سومین نوبت در بازار کتاب عرضه شده است.
نظر شما