
کتاب «هرمنوتیک پزشکی و پدیدارشناسی سلامت» منتشر شد؛
پزشکی یک فن و هنر و مهارت است/ روایت فردریک اسونوس از فلسفه پزشکی
فردریک اسونوس در این کتاب تلاش دارد تا روشن کند که پزشکی نه یک علم و دانش تخصصی و خاص از نوع علوم آزمایشگاهی، بلکه بیشتر یک فن و هنر و مهارت است. لذا در جای جای آثارش به بررسی نسبت پراکسیس و تئوریا، فرونسیس و تخنه میپردازد.
مومنی در مقدمه با عنوان «فلسفه پزشکی یا فلسفه در پزشکی؟» مینویسد: «اگر تقابل و موضع گیری علیه فلسفه را یکی از تعیّنات تاریخ (علوم انسانی) بدانیم – موضع گیری که به انحای مختلف در موقعیتهای مختلف صورت گرفته و میگیرد- قطعا نسبت فلسفه و پزشکی نیز یکی از همین موضع گیریها است. البته بیش از آن که در هر موضع گیری مساله حق و ناحق بودن مطرح باشد، امری عمیق تر نهفته است. امری وجودی و واقعی که حاکی از بحران یا حداقل وجود رابطه و نسبتی واقعی است. نمیخواهم فلسفه را به یک جنگ و جدال لفظی یا کشمکشی بر سر قدرت محدود کنم؛ لیکن باید روشن کرد که اگر فلسفه را به رشته و زمینهای مانند پزشکی مرتبط میکنیم، هدفی بیش از به انقیاد درآوردن پزشکی تحت حکومت فلسفه را در سر میپرورانیم. خصومتی که هم اکنون بیش از هر زمان دیگری از این قبیل مطالعات و رویکردها و به طور کل از فلسفه به مشام میرسد، قطعا بخشی بخاطر تمایل انسان به خصومت ورزیدن است. خصومت صرفا شمشیر از نیام برکشیدن و قلع و قمع کردن نیست. خصومت، هر نوع حالت وجودی و نحوهای از بودن ما در جهان و با دیگران به قیمت آزار دیگری، نادیده گرفتن وی یا حرف و حدیث او است. خصومت در رفتار ما، گفتار ما و در طرز نگاه کردن ما است؛ حتی اگر لبخندی به لب داشته باشیم. منظور وجود کینهای پنهانی در درون نهاد ما نیست که مزورانه در پس لبخندی پناه نگاه میداریم. منظور عدم توجه به وجود انسانی طرف مقابل در نهایت طبیعت انسانی وی است. منظور این است که کسی را که در برابر ما است صاحب هیچ چیزی ندانیم. او را نه در دور دستها که بلکه در بی کرانهای چنان محو بدانیم که حد و مرزی برای دسترسی نداشته باشد. در این جغرافیایی که نقشه آن را سیاست خصومت ورزیدن تعیین مرز میکند، براستی که هیچ افقی از آشتی و پیوند نیست. قرار نیست که در آشتی و پیوند، تقابلی وجود نداشته باشد، اما لازمه تقابل، مقابله، گفتوگو و نشستن بر سر یک سفره است. فردریک اسونوس تلاش دارد تا با خوانشی از برخی از مفاهیم فلسفی، هرمنوتیک و پدیدارشناسی چنان سفرهای را تدارک ببیند تا افرادی در منتهی الیه تقابل با هم به مقابله و گفتوگو بنشینند. اما پیش از آن لازم است چند نکته روشن شود.
فلسفه پزشکی چیزی نیست جز چند و چون در باب دانش و رشته پزشکی؛ دانشی که موضوع آن سلامت است. پس فلسفه پزشکی یعنی چند و چون و بحث و فحص راجب سلامت. این که آیا سلامت یا سلامتی امری تولیدی است یا این که حالتی است که وضع و برقرار میگردد - حالتی که بنا به دلایلی از دست رفته است و هم و غم پزشک و بیمار اعاده و برقراری مجدد آن حالت است - امری است محل بحث و جدل. در نزد مردمان کهن و در اعصار قدیمتر، بیماری محصول عملیات پیچیده نیروهای مزاحم و متداخلی بود که – به قول انسانشناسانی چون لوی برول و فریز و دیگران- بنا بر قوانین آمیختگی، بازنماییهای عرفانی، حیات و جاندار انگاری بر روح و جسم بیمار وارد میشد. تعریف مردمان و اقوامی مانند فیجی از بیماری، "آن که وارد میشود" است. این ورود و این وارد شده، نیازمند خروج و اخراج توسط کسی بوده که عموما با علم و آشنایی به قوانین و اسرار عالم، با انجام مراسمات و آیینی خاص دست به اخراج آن نیروی مزاحم و متداخل میزد. بیماری در این عالم، امری وجودی و واقعی و هم ردیف با موجودات واقعی است. سلامت در این عالم نه تولید که بلکه برقراری و اعاده حالتی است از قبل موجود که اساسا حالت پیش فرض وجود و در جهان بودن ما است. لذا پزشک در این عالم بیشتر نقش شفادهندهای دارد که باعث بهبودی میگردد نه معالج و درمانگری که همچون صنعت گر، چیزی – سلامتی - را تولید و خلق میکند. نظریه اخلاط چهارگانه و تعادل و هماهنگی قوا در نزد بقراط یا گالن نظریهای دیرپا و ریشه دار و حاکی از تقابلی اساسی میان این دو دیدگاه است: آیا سلامتی امری است که توسط پزشک یا درمانگر تولید میشود یا این که وضع و حالتی است که مجددا برقرار میگردد؟
پزشکی نیز مانند بسیاری دیگر از رشتهها حاکی از دو طرف و دو رابطه است. لیکن اینجا این رابطه بسیار به بی رابطگی و بی نسبتی شبیه است تا نسبت و رابطه. یکی که بیمار است و ناخوش احوال. دیگری که سرحال است و سالم. یکی که در بی علمی و بی دانشی و بی خبری از علل وضعیت خود به سر میبرد و دیگری که عالم به اوضاع است. یکی که طالب کمک است و دیگری که بی نیاز است و غنی. یکی که در یک کلام در ضعف وجودی است و دیگری در قوّت و شدّت وجود. رابطه و نسبت این دو طرف ناهمگون چیست؟ بدیهی است برای برقراری رابطه و نسبت میان این طرفین، باید جغرافیایی ترسیم نمود که بتوان مرزهای این طرفین را به هم نزدیک نمود. ادغام افقها و مرزهای این طرفین، وظیفهای است که فردریک اسونوس تلاش دارد تا بهرهگیری از فلسفه هرمنوتیک و پدیدارشناسی مارتینهایدگر وهانس گئورگ گادامر به انجام رساند. برای این منظور وی لازم میداند تا سلامت و بیماری را به شیوهای خلاقانه تعریف نماید.»
چرا مطالعه این کتاب؟
مومنی درباره اهمیت مطالعه این اثر نوشته است: «فردریک اسونوس در این کتاب (و البته بسیاری از مقالات دیگرش) تلاش دارد تا روشن نماید که پزشکی نه یک علم و دانش تخصصی و خاص از نوع علوم آزمایشگاهی، بلکه بیشتر یک فن و هنر و مهارت است. لذا در جای جای اثارش به بررسی نسبت پراکسیس و تئوریا، فرونسیس و تخنه میپردازد. فرونیموس یا انسان حکیم کسی است که میداند در این شرایط خاص، زمان و مکان خاص چه باید کرد. پزشک فرونتیک نیز کسی است که با علم و دانش کلی که دارد میداند چگونه با این بیمار خاص و فردی چگونه رفتار کند تا لایق عنوان پزشک خوب باشد. برای این منظور وی باید روشن نماید که پزشکی بیشتر از جنس نوعی مهارت عملی است که در زمینهای خاص – یعنی ملاقات و تفسیری مبتنی بر گفت و گو – عمل مینماید. لذا تلاش مینماید تا بیمار و پزشک را افرادی لحاظ کند که با وجود دو افق و جهان زیسته متفاوت و چه بسا متقابل، در نوعی نشست و ملاقات تفسیری به نزد هم میآیند. برای روشن تر کردن مولفههای این نظریه وی سلامت را به گونهای وجه و حالت در خانه بودن تعریف مینماید. وضعیت در جهان بودنی که خانهگون و از جنس و نوع در خانه بودن است. بیماری فقدان و از دست رفتن این وضعیت خانهگون و در جهان بودن خانهگونه است. پزشک صرفا متخصصی آشنا به بیوشیمی و عملکرد بیولوژیکال انسان نیست زیرا انسان صرفا ارگانیسمی بیولوژیکی نیست؛ انسان دارای نحوه و حالتی از در جهان بودن است که این حالت و وضعیت، حالت و وضعیت ابتدایی و اصیل آدمی است که برای ما ناشفاف، ناآشکار و پنهان است. تنها هنگامی که خللی در این وضعیت به وجود آید و در جهان بودن ما تبدیل به امری نا امن٬ نا آرام و نا خانه گون گردد است که به وجود آن حالت و وضعیت ابتدایی پی میبریم. درست مانند وجود خاص ابزار و تو دستی بودنی که تا دچار عیب و ایراد نگردد متوجه آن نمیشویم. بیماری (Disease) متفاوت است از ناخوشی (Illness). میتوان بدون بیماری خاصی، بیمار و ناخوش احوال بود. چرا که وجود انسان منحصر در وجود ارگانیسم بیولوژیکی وی نیست.
وجود خاص انسانی وجودی در جهان بودن و با دیگران بودن است که میتواند به انحای گوناگون دستخوش نابودی و از هم پاشیدگی گردد. درمان این وضعیت صرفا تجویز دارو برای رفع حالتی و به وجود آوردن حالتی دیگر نیست؛ درمان این وضعیت نوعی شفادهی است؛ برقراری تعادل و نحوهی بودنی است که از دست رفته است. پزشک مفسری است که با در اختیار داشتن ابزارهای گوناگون میتواند این حالت و وضعیت خانهگون را اعاده نماید. برای این منظور گفتوگوی وی با بیمار نوعی مواجهه و نشست تفسیری است که از خلال ادغام افقهایی متفاوت و با بکارگیری الگوهای مشارکت و تعامل سعی در حصول بهترین نتیجه ممکن برای این بیمار خاص را دارد. این نتیجه قرار نیست که همیشه به درمان و معالجه ختم گردد؛ بلکه ممکن است مانند مورد پیتر(مثال موجود در کتاب هرمنوتیک پزشکی) که به سندرم خستگی مزمن دچار شده است به کمک پزشک سعی نماید تا در جهان بودن جدید خود را پذیرفته و سعی کند تا با آن تعامل و ارتباط برقرار کند. لازمه همه این اقدامات و البته کار تحقیقی فردریک اسونوس این است که از خصومت اجتناب ورزیم؛ خصومتی که معمولا به همراه نوعی نگاه از بالا به پایین قرار دارد. الگوی موجود در این تحقیق نه الگویی عمودی بلکه افقی است. طرفین – با وجود اختلافات و چه بسا برتریهایی خاص-در سطح و در کنار هم قرار دارند. از تابش این افکار بر منشور حقیقت طیفهای مختلف رنگی آشکار میشود که علی رغم اختلافات فراوان، بیان کننده یک حقیقت است: انسان موجودی صرفا بیولوژیک نیست. پزشک متخصص و تعمیرکار این ماشین معیوب نیست. سلامتی نه ایجاد یا تولید که برقراری وضعیتی خانه گون است. سلامتی متعلق علوم آزمایشگاهی نیست. سلامتی و بیماری جنبههای اگزیستانسیال از موجودی است که در جهان قرار دارد. سلامتی نداشتن هیچ گونه علائم بیماری یا خارج از عرف بودن نیست.
آن چه که اکنون برای ما غریب مینماید همین نحو نگریستن است. مگر میشود بدون درمان شدن، سالم بود؟ حتما موجودی واقعی و مضر در نهاد ما رخنه کرده است که جز از طریق تجویز دارویی برای آن نمیتوان از شر آن خلاص شد. منظور این نیست که چیزی به نام بیماری یا عوامل بیماری زا وجود ندارند؛ بلکه مراد عطف توجه به این خطرات پزشکی گردانی و تقدم و اولویت فارماکولوژی و بیوشیمی است. سوای تغییراتی که شرکتهای فراورده دارویی و موسسات مشابه در تعریف نرمها و هنجارهای سلامت و بیماری ارائه میکنند، تحویل انسان به ماشین خواسته دکارتی نهفته در بطن علوم امروزی است. اگر فلسفه گفتوگو به منظور تقرب به حقیقت است، فردریک اسونوس تلاش دارد تا در این کتاب به نتایج و لوازم واقعهی philosophectomy (برداشتن زائده فلسفه) از علوم پزشکی بپردازد.»
پروفسور زانر در پیشگفتاری بر این کتاب نوشته است: «کتاب فردریک اسونوس خواندنی است. وی نه تنها درکی نافذ از گستره وسیعی از موضوعات و اشخاص را در فلسفه و پزشکی در معرض نمایش میگذارد، بلکه موفق میشود این موضوعات را به چنان شیوه خلاقانهای به هم نزدیک کند که به نحوی مقبول نشان دهد چگونه این دو رشته مهم به شکلی عمیق میتوانند - و در نهایت باید - متقابلاً روشنگر هم باشند. اسونوس میگوید که پزشکی موضوعاتی عمیق ولیکن بهندرت واضح را آشکار میکند که درک درست آنها نیازمند توضیح دقیق پدیدارشناسانه و هرمنوتیکی است. از طرف دیگر، نشان داده شده است که برای معناداری موضوعاتی که مدتهای مدید در پزشکی غربی مدفون بودهاند، رویکردهای فلسفی خاصی -بهخصوص پدیدارشناسی هیدگر و هرمنوتیک گادامر- توان بالقوهای دارند که تاکنون تشخیص داده نشده است. آنچه از «خوانش» وی از آن موضوعات بر میآید هستیشناسی و معرفتشناسی مهم و برجستهای از پزشکی است – خوانشی از مفاهیمی محوری چون «سلامت» و «ناخوشی» گرفته تا آنچه عمدتا رابطه پزشک ـ بیمار نامیده میشود، و تا تفسیری ساختاری از «اهداف» و «روشهای» مسلط پزشکی.
علاوه بر این، همانطور که نویسنده کاملا روشن میکند آنچه فینفسه نیاز به نوعی رویکرد پدیدارشناسانه را از نوعی که وی بدان مشغول است نشان میدهد، سنتهای تاریخی غنی پزشکی است. مهمترین ویژگیهای آن تاریخ که وی بهدرستی درمییابد، ابتدا، عبارتاند از اینکه نکته اساسی پزشکی مواجهه یا «ملاقات» با بیماران است؛ در ثانی پزشکی باید بهمنزله نوع خاصی فن فهمیده شود. در حالی که، درست است که بهاصطلاح بخش عمده پزشکی رخداد بالینی است، اسونوس استدلال میکند که تعداد اندکی از آنهایی که درباره پزشکی نوشتهاند بر خود مواجهه، ملاقات پزشک و بیمار تمرکز کردهاند. آنچه در عوض توجه زیادی جلب کرده نتایج یا عواقب آن ملاقات است – سلامت، ظرفیت، رضایت، خودمختاری. با وجود مخالفت نکردن اسونوس با جذابیت چنان موضوعاتی، واقعیت این است که پزشکی تنها بهندرت در پرتو موضوعات هستیشناسانه و معرفتشناسانه مهمی ادراک شده است که بیش از هر چیز دیگری، ماهیت پزشکی را آشکار میکنند.
اسونوس بهوضوح درمییابد که چگونه پزشکی معاصر تحت تأثیر روابط نزدیکی بوده که در طول 100 سال گذشته با علوم زیست پزشکی بسط یافته است. اگرچه، همانطور که او پیشنهاد میکند چنان علومی خود انواع خاصی از فعالیت انسان هستند که نهتنها بر پزشکی بلکه بر جهان عادی نیز تأثیرگذارند. نهتنها این تاثیر باید به شکلی انتقادی درک شود، بلکه به زعم وی پدیدارشناسی پزشکی تمام عیار باید شامل توضیحات انتقادی از جهتیابیهای مرکزی و مفاهیم زیست پزشکی و علوم طبیعی باشد. اگرچه وی متعرض این موضوع ثانوی نمیشود، ورای تعداد پیشنهادهای اغوا کننده ناشی از دغدغه اصلی وی درباره پزشکی بهمثابه طبابت بالینی، روشن است که او گستردگی این موضوع را بهخوبی درک میکند.
یکی از تحلیلهای بسیار خلاقانه وی در شیوهای یافت میشود که او مفاهیم کلیدی بسطیافته توسط هیدگر بهخصوص در هستی و زمان را به کار میگیرد تا راه خود را از خلال ویژگیهای عمده و مهم طبابت – یعنی مواجهه بالینی در پیش گیرد. به هر حال، در «خوانش» تماما جذاب وی از گادامر است که خوانندگان با ویژگیهای خلاقانه و اغواکننده این کتاب مهم سروکار خواهند داشت. بعد از نقد محتاطانه ریکور و دیگر مباحث متأخر هرمنوتیک، اسونوس نتیجه میگیرد که هیچیک از آن مباحث برای بررسی ابعاد طبابت صلاحیت و شایستگی تمام و کمالی ندارند – ابعادی که ویژگی عمدهشان نه «متن» بلکه «گفتوگو» است. اسونوس بعد از نشان دادن چگونگی تناسب مفاهیم اصلی گادامر با هستیشناسی هیدگر، به تبیین پدیدارشناسانه خود از مواجهه بالینی اقدام میکند- و اینجا همانطور که بیان کردم، حال و هوای آشنایی است که وی بهخوبی میشناسد و جایی است که خلاقیت و بینش وی آشکارترین امر است.»
فردریک اسونوس نویسنده کتاب هم درباره این اثر میگوید: «پرسشهایی که در این اثر پاسخ داده شدهاند اولا و بالذات پرسشهایی اخلاقی نیستند ـ بلکه پرسشهایی وجودشناسانه و معرفتشناسانهاند ـ اما کماکان مثال تولد مجدد اخلاق پزشکی برای پوشش استعاره فلسفهبرداری به کار رفته در بالا مفید است. به نظر می رسد عملیاتی که در پزشکی جدید معتقد به انجامدادن آن در حدود سال 1800 بودهاند بیشتر شبیه اپندکتومی بوده است ـ یعنی برداشتن بخش کهنه، بلااستفاده و احتمالا عفونتزا از پیکره پزشکی. اما حقیقتا ثابت شده که آنچه برداشته شده بیشتر بخشی حیاتی از دستگاه گوارش بوده است: امروزه تولد مجدد فلسفه در پزشکی دقیقا به ناتوانی پزشکی در هضم دانش جدید و جذب آن به شیوهای مناسب مربوط است. لذا مأموریت فلسفه معاصر پزشکی را میتوان همچون بازـ سازی این عملکردهایهاضمه در ارگانیسم پزشکی تصور کرد. تلاش من در تبیین این مأموریت در این اثر بیانکننده روششناسیای است که هدف آن کشف مجدد و فعال کردن این بخش تراشیده و برداشتهشده با بررسی و توضیح دقیق فعالیتهای فن پزشکی است. در نتیجه مسئله، قلمهزنی ـ تخصیص زهدان آمادهشده فلسفی به بدن پزشکی ـ نیست بلکه ترجیحا پیداکردن و توضیح دادن فلسفه پزشکی در و به وسیله خود پزشکی است.
در نتیجه پاسخهای من به پرسشهای «پزشکی چیست؟» و «دانش پزشکی چیست؟»، به شیوهای کنجکاوانه هر آنچه را هر پزشک متخصصی از قبل میداند صورتبندی میکند. اینجا تأکید بر صورتبندی امری حیاتی است، زیرا حتی اگر پزشک متخصص بداند که منظور از ناخوشاحوالی صرفا بیماری نیست، بلکه شکل و صورتی از زندگی است، و اینکه پزشکی صرفا علم نیست، بلکه اولا و اساسا گفتوگو و تفاهم است، با این حال وی فعلا فاقد زبانی برای مقولهبندی این دانش به شیوهای نظاممند است. دقیقا به همین دلیل است که نشان خواهم داد پدیدارشناسی و هرمنوتیک بسیار زیاد ارشمندند. جنبههای «غیرعلمی» پزشکی به جای اینکه بهمنزله بخشی بیمارگونه از قلمرو «هنر پزشکی» طبقهبندی شوند ممکن است توسط مفاهیم این نظریات بهوضوح آشکار شوند و نقش مرکزی در عمل پزشکی را اصلاح کنند.
این امر که واقعا بسیار جاهطلبانه به نظر میرسد، و میخواهم بیدرنگ انکار کنم که آنچه قصد داشتهام در این اثر انجام دهم تنها بیانکننده گامهایی چند در مسیر چنان نظریه پدیدارشناسانه و هرمنوتیکی از فن پزشکی است. با این حال معتقدم که مسیر کلی اتخاذشده در این اثر مطلقا صحیح و دارای بیشترین اهمیت است. همانطور که در بالا گفتم، پزشکی امروزه نیازمند پادزهر فلسفه به منظور سرگرداننشدن در هزارتوی جزئیات، و چشمپوشی از وسوسهها و خطرات گستاخی ناشی از پیشرفت تأثیربرانگیز علوم پزشکی در طول نیمه دوم این قرن است. لذا، همانطور که ممکن است خواننده قبلا توجه کرده باشد، تمرکز بر هستیشناسی و معرفتشناسی پزشکی به جای اخلاق پزشکی در این اثر مانع دیدگاهی هنجاری نیست. توصیف و هنجار، «هست» و «باید»، به هم مربوطاند، زیرا طرح توضیح و صورتبندی ساختاری پنهان از طبابت همچنین با مقدمات مبنایی عمل میکند که این ساختار باید به آن به منظور تسهیل هدف این فن ـ بازیابی سلامت بیمار توجه کند.
نظریه من تنها قادر خواهد بود تا آنچه را از قبل در فن پزشکی موجود است ـ و لذا به شکلی غیرتأملی، توسط همکاران مواجهه بالینی فهمیده شده است تبیین، پیدا و صورتبندی کند. به نحوی شبیه تحلیل مفهومی کاربرد زبان عادی در فلسفه تحلیلی است، پدیدارشناسی معنا و ساختار فعالیتهایی را روشن و تبیین میکند که در جهان عادی انجام میشوند.
بنابراین صرفا گفتن اینکه سلامت و پزشکی رخدادهایی هرمنوتیکی و پدیدارشناسانهاند بهراستی روشی چندان آموزنده نیست، زیرا هر چیزی را که به تجربه و فعالیت انسانی مربوط است میتوان به طور پدیدارشناسانه تحلیل کرد. مهم این است که نظریات پدیدارشناسی و هرمنوتیک به شکلی خاص برای این نوع از تحلیل مربوط به سلامت و پزشکی مناسب است، زیرا در آن نظریات ویژگیهایی را تبیین میکنند که در غیر این صورت در رویکرد علمی منحصرا طبیعی به موضوعات مغفول میمانند. بنابراین وضعیت توجه پدیدارشناس پزشکی از حالت و وضعیت دانشمند پزشکی متفاوت است، و در نتیجه آنها در اکتشاف چیزهای مختلف در بررسیشان از پدیدارهایی واحد ـ ناخوشی و بهبودی ـ یا، آنطور که دانشمند پزشکی تمایل دارد بیان کند ـ بیماری و درمان موفقاند. پزشکی امروزه، همانطور که همه میدانند، قطعا از فقدان کلی نظریه رنج نمیبرد، بلکه ترجیحا، آنطور که من تلاش دارم تا در آنچه از پی میآید روشن کنم، از فقدان نظریه پدیدارشناسانه و هرمنوتیکی در رنج است.
از روی کنجکاوی، همانطور که خواهیم دید، ظاهرا بسیاری جایگاه مناسبی را برای پدیدارشناسی و هرمنوتیک در پزشکی ندیدهاند. این نظریات عمدتا نوعی زیست منحصر به علوم انسانی داشتهاند. بخشی از دلیل این امر با بررسی تاریخی مسیر پزشکی جدید در فصل اول این اثر ارائه خواهد شد. نادیدهگرفتن بخش «انسانی» پزشکی با تمرکز بر تحقیق علمی پزشکی و موضوعات زیستشناسانه آن پرورده و تغذیه شده است؛ تحقیق و موضوعاتی که به جای اینکه در ارتباط با مواجهه میان پزشک و بیمار باشند در تقابل با ویژگیهای خاص «زیسته» آن قرار دارند.»
او درباره هدف خود از نگارش این اثر مینویسد:«ابتدا هدف من از کار و فعالیت روی این مطالعه، نگارش کتابی بوده است که نهتنها توسط فلاسفه بلکه توسط کسانی که درگیر طبابت بالینی، چه به صورت تحقیقی و چه به صورت فنی، هستند نیز خوانده شود. همانطورکه بهتدریج دریافتم این خواسته حقیقتا به انحای مختلف، نوعی جاهطلبی دیوانهکننده است و میترسم در خواندن کل اثرم بر این اساس تا حدی شکست خورده باشم. افقهای نظری گروههای مختلف خوانندگان بالقوهای که در فوق مشخص شدند اغلب متفاوتتر از آن چیزی است که برای هر کسی به راهحلی مناسب مجال دهد. چنانچه کسی بخواهد نوشتهاش در نسبتهایی قابل مدیریت باقی بماند تدارک مقدماتی مکفی برای هر موضوع فلسفی استفاده‑شده دشوار است. بنابراین این کتاب شامل مقدماتی در باب نظریات فلسفی پدیدارشناسی و هرمنوتیکی و مقدمهای مختصر بر فلسفه پزشکی است، ولی ـ بجز نمونههایی آزمایشی در این بخش ـ شامل هیچ مقدمهای بر موضوع فلسفه فینفسه نیست. همچنین دریافتم که خودداری از برخی مباحث تقریبا نظری با دیگر فلاسفه در نوشتهام ناممکن است.
به جای فداکردن اصطلاحشناسی فلسفی، در اینجا توافقی را به صورت استراتژی خوانشی پیشنهاد میکنم که مبتنی بر سه فصل این اثر است. به شکلی اجتنابناپذیر، این توافق هر خوانندهای را خشنود نخواهد کرد؛ اما امیدوارم که تعداد بیشتری از خوانندگان را به همراهی با من تا به پایان این اثر قادر سازد و از رهاکردن من از نیمه ممانعت کند. فصل دوم ـ پدیدارشناسی سلامت و بیماری ـ احتمالا دیر فهمترین قسمت برای خوانندهای است که در فلسفه سنتی آموزش ندیده است. مارتین هیدگر، کسی که نظریاتش نقشی محوری در چارچوبی که من در اینجا به منظور فهم هدف فن پزشکی بسط میدهم ـ سلامت بازیافتشده ـ نقش دارد برای بسیاری از فیلسوفان معاصر جدید ناشناخته است. اگرچه شایعه قابل فهم نبودن وی که در جوامع فلسفی آنگلوساکسون ایجاد شده، قطعا نادرست است، پیروی از خط استدلالی که من دنبال میکنم در حالی که مقدمهای را به فلسفه وی تدارک میبینم و سپس در درون آن به طرزی انتقادی به منظور فهم بهتر پدیدارهای سلامت و بیماری عمل میکنم، امکان دارد به هر روی تأییدکننده کاری دشوار برای فرد مبتدی فلسفی باشد. بنابراین خوانندهای که به نظریه سلامت و شیوههای تحلیل پدیدارشناسانه علاقهمند نیست میتواند پس از اتمام فصل اول بلافاصله به فصل سوم کتاب رجوع کند. این استراتژی احتمالا خواننده را در دنبال کردن همه استدلالهای فصل سوم ـ هرمنوتیک پزشکی یاری نخواهد کرد، زیرا در آن فصل قصد دارم تا از هوادار نظریهای استفاده کنم ـهانس گئورگ گادامر ـ که دانشجو و پیرو هیدگر است؛ با همه این اوصاف چنان پرشی برای خواننده علاقهمند به طبابت ممکن و عاقلانه است. از طرف دیگر فیلسوفی که صرفا به هرمنوتیک و پدیدارشناسی و تحلیل فلسفی سلامت و طبابت علاقهمند است، میتواند پیش زمینه تاریخی ارائهشده در فصل اول ـ مواجهه بالینی ـ را نادیده بگیرد و پس از اتمام این مقدمه بلافاصله به فصل دوم مراجعه کند. برای خوانندهای که هر کدام از این استراتژیهای پرشی را پذیرفته است قطعا باید به ترتیب خواندن بخشهای نتیجهگیری فصلهای یکم ودوم را توصیه کنم. بخشهای نتیجهگیری این فصول فهم از قلم افتادگیها را ممکن میگردانند.»
کتاب «هرمنوتیک پزشکی و پدیدارشناسی سلامت» تالیف فردریک اسونوس به ترجمه ناصر مومنی در 423 صفحه به بهای 90 هزار تومان از سوی انتشارات پگاه روزگار نو به تازگی منتشر شده است.
نظر شما