مروری بر اثر توماس هریس
کلاریس استارلینگ در حال گذراندن دوره آموزشی خود بهعنوان عضوی از یگان علوم رفتاری در دایره رسیدگی به جرایم افبیآی است. او در این حین، برای تحقیق در یکی از مخوفترین و عجیبترین پروندههای جنایی تاریخ افبیآی، انتخاب میشود. جک کرافورد از کلاریس میخواهد تا در روند این پرونده با هانیبال لکتر مکالمهای داشته باشد؛ کسی که سابقا روانپزشک بوده و اکنون بهعنوان یک جانی خطرناک در یک آسایشگاه روانی فوقامنیتی نگهداری میشود. لکتر که به خاطر گرایشهای آدمخوارانهاش به حبس ابد در این تیمارستان محکوم شده، رابطهای عجیب و بهنوعی احساسی با استارلینگ شکل میدهد، رابطهای مبتنی بر کمکی متقابل. آنها با هم کار میکنند تا حرکات و افکار بوفالو بیل؛ یک بیمار روانی تبهکار و زیرک را ردیابی کنند.
با آشکار شدن اسراری از گذشته استارلینگ، همکاری نامعمولی بین این دو شکل می گیرد. کلاریس از قاتل تحت تعقیب در هراس نیست، بلکه این مرد پشت میلهها است که او را تا سر حد مرگ میترساند. دو شخصیت منفی بسیار درخشان در این کتاب معرفی میشوند؛ اولی قاتلی زنجیرهای و تحت تعقیب به نام بوفالو بیل و دیگری نابغهای دربند که از یکسو به کلاریس در حل پرونده و مهمتر از آن در گشایش گرههای ذهنی و درونی کلاریس کمک میکند و از سوی دیگر، افکاری شیطانی را درسر میپروراند.
این کتاب در سال 1988 برنده جایزه برام استوکر و در سال 1989 نامزد جایزه بهترین داستان فانتزی جهان شد.
معجونی از نبوغ و دلهره با حضور پزشکی دیوانه
«سکوت برهها» فیلمی با درونمایههای علمی و روانشناختی به کارگردانی جاناتان دمی، محصول سال 1991 آمریکاست که بازیگرانی همچون جودی فاستر، آنتونی هاپکینز و اسکات گلن در آن هنرمندانه به ایفای نقش پرداختهاند. نویسنده فیلمنامه «سکوت برهها»، تد تلی است.
«سکوت برهها» در 14 فوریه 1991 میلادی اکران شد و با بودجه 19 میلیون دلاری برای ساخت، در گیشه بیش از 272 میلیون دلار فروش داشت. این فیلم پس از «در یک شب اتفاق افتاد» و «دیوانه از قفس پرید» که برنده همه 5 شاخه اصلی جایزه اسکار شدند، در شصتوچهارمین دوره معتبرترین جایزه سینمایی جهان، موفق به دریافت اسکار بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه اقتباسی شد. «سکوت برهها» تنها فیلم برنده جایزه اسکار بهترین فیلم در ژانر ترسناک در تاریخ سینماست. پیش از این «جنگیر» در سال 1973 و «آروارهها» در سال 1975 میلادی، برای دریافت این جایزه نامزد شده بودند، ولی موفق به دریافت آن نشدند.
در سال 2018 مجله امپایر «سکوت برهها» را در رتبه 48 فهرست 500 فیلم برتر تاریخ سینما قرار داد. در رتبهبندی برترین تریلرهای تاریخ سینمای آمریکا که در سال 2001 توسط بنیاد فیلم آمریکا انجام گرفت نیز سکوت برهها رتبه پنجم را به خود اختصاص داد. همچنین شخصیت هانیبال لکتر با بازی آنتونی هاپکینز، براساس دیگر رتبهبندی بنیاد فیلم آمریکا «۱۰۰ سال ۱۰۰ قهرمان و شرور» در سال 2003 در رتبه اول بهترین شرورهای تاریخ سینما قرار گرفت.
خلاصهای از یک تریلر موفق
کلاریس استارلینگ (جودی فاستر)، توسط جک کرافورد (اسکات گلن) از آکادمی آموزشی افبیآی در کوانتیکوو، ویرجینیا انتخاب میشود. کرافورد به استارلینگ مأموریت میدهد که با هانیبال لکتر (آنتونی هاپکینز) که یک روانشناس و قاتل زنجیرهای است، گفتوگو کند، چراکه اعتقاد دارد که لکتر ممکن است بتواند به آنها در پیدا کردن «بیل بوفالو» قاتلی زنجیرهای که پوست قربانیانش را از تن جدا میکند، کمک نماید.
کلاریس به خواسته جک کرافورد به بیمارستان روانی در بالتیمور میرود و در آنجا دکتر فردریک چیلتون (آنتونی هیلد) او را به سلول دکتر هانیبال لکتر راهنمایی میکند. در ابتدا دکتر لکتر آرام است، اما به ناگهان عصبانی میشود، چراکه پی میبرد استارلینگ سعی دارد درباره پرونده بوفالو بیل از او اطلاعات دریافت کند. درحالیکه استارلینگ با ترس در حال ترک راهروی مخصوص سلولهای بیماران روانی خطرناک است، یکی از بیماران به کلاریس توهین بدی میکند که لکتر این عمل را بسیار زشت میپندارد و استارلینگ را صدا میکند که برگردد و به او میگوید که به دنبال یکی از بیماران سابقش بگردد. این راهنمایی، استارلینگ را به یک زیرزمین سوق میدهد که در آنجا جسد یکی از بیماران سابق لکتر را پیدا میکند...
هنگامیکه بوفالو بیل پس از ارتکاب چندین جنایت، دختر یک سناتور را بهعنوان شکار بعدی خود میدزدد، کرافورد به استارلینگ اجازه میدهد که به دروغ این پیشنهاد را به لکتر بدهد که در صورتیکه به آنها در پیدا کردن این قاتل جنیرهای کمک کند، او را به زندانی دیگر منتقل کنند. لکتر یک بازی متقابل را با استارلینگ شروع و به او پیشنهاد میکند که اطلاعات جامعی در مورد بوفالو بیل در اختیار آنها قرار بدهد و در عوض استارلینگ نیز از گذشته خود برای لکتر بگوید، چیزی که قبلا کرافورد به استارلینگ هشدار داده بود که برای لکتر بازگو نکند، چراکه این روانپزشک جانی با نبوغ خود میتواند در اعماق ذهن و وجود استارلینگ رخنه کند. چیلتون که پنهانی به مکالمات استارلینگ گوش میدهد، پیشنهاد انتقال لکتر را با سناتور در میان گذاشته و لکتر را به ممفیس منتقل میکند. در مقابل، لکتر مقداری اطلاعات در مورد بیل بوفالو به مقامات ارائه میدهد.
بار دیگر استارلینگ دکتر لکتر را در سلول اختصاصیاش در تنسی ملاقات میکند و از او میخواهد که نامی را که برای مقامات گفته رمزگشایی کند؛ ولی لکتر درخواست استارلینگ را برای کمک رد و او را مجبور میکند که خاطرات دوران کودکی اش را بازگو کند. استارلینگ به لکتر میگوید که چگونه پدرش که پلیس بوده کشته شده و او که طفلی یتیم بوده به مزرعه یکی از خویشاوندان منتقل شده و هنگامی که در آن مزرعه با صحنه سلاخی گوسفندان روبهرو میشود و تلاش نافرجامی برای نجات یکی از گوسفندان داشته، او را به یتیمخانه میفرستند. لکتر نیز در مقابل پرونده بیل بوفالو را که استارلینگ قبلا به او داده بود، به او باز میگرداند که در این لحظه استارلینگ توسط دکتر چیلتون و تعدادی پلیس از آنجا به بیرون هدایت میشود.
در همان روز لکتر به شیوهای ترسناک و خونین که ناشی از شاکله شخصیتی و نبوغ خودش است، دو تن از نگهبانان را کشته و در میان دهها نگهبان و تدابیر شدید امنیتی از سلول و ساختمانی که در آن زندانی است، فرار میکند.
استارلینگ گفتههای لکتر را به دقت بررسی میکند و میفهمد که بوفالو بیل اولین قربانیاش را شخصا میشناخته است. استارلینگ به خانه اولین قربانی میرود و در آنجا متوجه میشود که بوفالو بیل یک خیاط است، چراکه لباسها و الگوی آنها دقیقا شبیه الگوی کندهشدن پوست قربانیان است. استارلینگ به کرافورد زنگ میزند تا او را از این موضوع آگاه سازد که بوفالو بیل سعی دارد لباسی از پوست قربانیانش برای خود تهیه کند، ولی کرافورد به او میگوید آنها قاتل را شناسایی و در حال عزیمت به شهری دیگر برای دستگیری فردی به نام جیم گامب هستند که چندین بار تقاضای جراحی تغییر جنسیت داده است.
استارلینگ به تحقیقات خود ادامه میدهد و سرانجام یه خانه جک گوردون میرسد و در آنجا متوجه میشود که جک همان جیم گامب با بازی «تد لواین» است. از اینجا تعقیب و گریزی دلهرهآور در فضای نیمهتاریک، نمور، ترسناک و عجیب خانه جیم گامب آغاز میشود. استارلینگ او را تا یک زیرزمین دنبال میکند، جاییکه دختر ربوده شده سناتور را زنده و نیمه برهنه درون یک چاه مییابد. گامب پس از خاموش کردن چراغهای زیرزمین، در تاریکی و با استفاده از دوربین دید در شب استارلینگ را دنبال میکند، ولی هنگامی که میخواهد اسلحهاش را برای شلیک به استارلینگ آماده کند، کلاریس متوجه مکان گامب شده و به او شلیک کرده و او را میکشد.
در خاتمه فیلم در جشن فارغالتحصیلی آکادمی «اف بی آی»، دکتر لکتر که برای تعقیب و کشتن دکتر فردریک چیلتون؛ مسئول بیمارستان روانی به آفریقا سفر کرده، طی تماس تلفنی به کلاریس میگوید: «سراغ تو نمیآیم، چون دنیا با وجود آدمهایی چون تو جالبتر است.»
ترکیبی سیال، خلاق و پیشرو
«سکوت برهها» صحنه هنرمندی آنتونی هاپکینز و جودی فاستر با بازیهای تحسینبرانگیز، اسکات گلن و بازیگرانی توانمند دیگری است که نتیجه تلاش آنها این فیلم را بهعنوان یکی از موفقترین فیلمهای تاریخ سینما در یادها ثبت کرد. محور و بُنمایه اصلی این اثر سینمایی ماندگار، سفر به اعماق وجود انسانها برای یافتن گرههایی است که بر زندگی و شخصیت بیرونی آنها تأثیر گذاشته است. این فیلم بدون شک یکی از آثار خلاق و بسیار پیشروتر از استانداردهای زمانهاش بود. از اولین نمایش فیلم سالها میگذرد، اما «سکوت برهها» با حضور مجموعهای از بازیگران درجه یک، کارگردانیِ حرفهای و رعایت استانداردهای کیفی تولید در سطح بالا، همچنان ویژگیهای منحصربهفردش را بهعنوان ترکیبی سیال از «فیلم ترسناک گوتیک»، «تریلر روانشناسانه» و «درام پلیسی» حفظ کرده است.
نظر شما