کتاب «تو شهید نمیشوی»، روایتهایی از حیات جاودانه شهید مدافع حرم، شهید محمودرضا بیضایی با استقبال مخاطبان و توسط انتشارات «راه یار» به چاپ بیستویکم رسید.
کتاب «تو شهید نمیشوی»، روایتهایی از حیات جاودانه شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی به قلم برادرش احمدرضا است. محمودرضا که به آرمان جهانی امام خمینی(ره) یعنی تشکیل حکومت جهانی اسلام میاندیشید، مطالعات دینی و سیاسیاش تعطیل نمیشد و با زبان عربی و لهجههای عراقی و سوری آشنایی داشت. با آغاز جنگ در سوریه از سال ۱۳۹۰ برای یاری جبهه مقاومت و دفاع از حریم آلالله(ع) عازم سوریه شد. او در آخرین اعزامش که دی ۱۳۹۲ بود، به یکی از یاران نزدیکش گفته بود این سفرش بیبازگشت است.
سرانجام در ۲۹ دی ۱۳۹۲ همزمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم(ص) و امام جعفرصادق(ع) در منطقه «قاسمیه» دمشق در مقابله تروریستهای تکفیری به شهادت میرسد. در ادامه برشهایی از کتاب را میخوانید.
سلام بر شهادت
چند هفته بعد از شهادتش، یکی از همسنگرهایش جملهای را به زبان عربی برایم پیامک کرد که اولش نوشته بود: «این سخنی از محمودرضاست.» جمله این بود: «إذا کانَ المُنادِی زینب (س) فأهلا بِالشَهادة.» یعنی اگر دعوت کننده زینب(س) است، پس سلام بر شهادت.
چیزی در جواب آن بزرگوار نوشتم که در دو دقیقه بعد خودش تماس گرفت. از او پرسیدم: «این حرف را محمودرضا کجا زده؟» گفت: «آخرین باری که تهران بود و با هم کلاس برگزار کردیم، این جمله را اول کلاس روی تخته سیاه نوشت. من هم آن را توی دفتر یادداشت کردم.» تاریخ کلاس را پرسیدم، گفت: «۲۷ آذر بود.» حساب کردم، ۳۲ روز قبل از شهادتش بود.
چطور بخوابم؟
میدان انقلاب، سر خیابان کارگر جنوبی با هم قرار داشتیم. یک پراید سفید رنگ داشت که آن روز با همان آمد. سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر همیشه مینشستیم توی ماشین و بعد روبوسی میکردیم. آن روز، موقع روبوسی دیدم چشمهایش سرخ است و سر و ریشش پر از خاک. از زور خواب به سختی حرف میزد. حتی کلمات را اشتباه ادا میکرد. مرتب دستش را میکشید روی سرش. به زور چشمهایش را باز نگه داشته بود.
گفتم: «چرا این طوری هستی؟» گفت: «سه چهار روز است درست نخوابیدم و خانه هم نرفتهام.» گفتم: «بیابان بودی؟» گفت: «آره» میدانستم دوره آموزشی برگزار کرده است. گفتم: «خب این طوری درست نیست. زن و بچه هم حق و حقوقی دارند. چرا خانه نرفتهای؟» گفت: «بعضی از اینهایی که مهمان ما هستند (منظورش نیروهای مقاومت بود) خیلی مستضعفاند. طرف کاپشنش را فروخته آمده، چطور اینها را ول کنم بروم توی خانه بخوابم؟»
آماده شهادت یا آرزوی شهادت
یکی از چیزهایی عجیبی که با هم برای آن تصمیم گرفتیم نحوه رسیدن به خبر شهادتش بود، از لابهلای حرفهایی که با محمودرضا در خلوت میزدیم و از حالتهایی که داشت، معلوم بود که هوای شهادت دارد.
چهار ماه قبل از شهادتش بود که پشت تلفن، برای اولین بار به صراحت از شهادتش گفت. در اولین دیدارم با محمودرضا بعد از آن تماس تلفنی به او گفتم این بار که به سوریه میرود، شماره تماس مرا به یکی از هم سنگرهایش در تهران بدهد که اگر خبری بود، قبل از رسیدن به خانواده، اول به من برسد! از او قول گرفتم که این کار را بکند. بعد از شهادتش که گاهی یادم میافتد چطور سرچنین چیزی با هم تصمیم گرفتیم. بُهتَم میگیرد. نمیدانم چطور، اما خیلی عادی صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم. محمودرضا به من فهماند که آماده شهادت بودن با آرزوی شهادت داشتن فرق دارد.
چاپ بیستویکم کتاب «تو شهید نمیشوی» در شمارگان 2000 نسخه و قیمت 15هزار تومان توسط انتشارات «راه یار» راهی بازار نشر شده است و علاقمندان برای تهیه آن، علاوه بر کتابفروشیها میتوانند به صفحات مجازی ناشر به نشانی raheyarpub یا سایت vaketab.ir مراجعه کنند و یا با شمارههای 02142795454 و 02537746490 تماس بگیرند.
نظر شما