
رضا اسماعیلی، شاعر، منتقد ادبی و مدرس دانشگاه به مناسبت زادروز سیمیندخت وحیدی یادداشتی در اختیار ایبنا قرار داده است که در ادامه میخوانید.
طاهره صفارزاده که پیش از انقلاب نیز شاعر صاحب نام و تثبیت شدهای بود و در جامعه ادبی آن روزگار - به عنوان شاعری آوانگارد و صاحب سبک - از آوازهای بلند برخوردار گشته بود، پس از انقلاب دچار تحول فکری شد و مسیر خود را از شاعرانی که با انقلاب زاویه داشتند جدا کرد. وی پس از دیدار حضرت امام (ره)، سلوک ادبی و منش شعری خود را تغییر داد و با ایده تاسیس «حوزه اندیشه و هنر اسلامی»، در مسیری تازه گام برداشت. صفارزاده سپس با سرودن دو مجموعه شعر «بیعت با بیداری» و «دیدار صبح» نام خود را به عنوان شاعر «اندیشه» و «بیداری» در بین شاعران نسل انقلاب به ثبت رساند.
سپیده کاشانی و سیمیندخت وحیدی هر چند پیش از انقلاب نیز شاعر و صاحب کتاب بودند، ولی دوران شکوفایی و درخشش خود را بعد از انقلاب تجربه کردند.
اما فاطمه راکعی و صدیقه وسمقی را باید در گروه شاعرانی به شمار آورد که پیش از انقلاب فعالیت چندانی در حوزه شعر و شاعری نداشتند و با پیروزی انقلاب به صورت جدی و حرفهای گام در وادی ادبیات نهادند. این دو بانوی شاعر در دهه شصت با حضور در جمع شاعران حوزه هنری، در متن و بطن ادبیات انقلاب حضوری نسبتا تاثیرگذار و قابل توجه داشتند، ولی در دو دهه اخیر به علت ورود به عرصه سیاست و گسترش دامنه فعالیتهای سیاسی، حضور ادبیشان به حضوری گسسته، ناپیوسته و حاشیهای تبدیل شد.
سخن گفتن از جایگاه و پایگاه ادبی این پنج بانوی شاعر، محتاج فرصتی فراخ است و در حوصله این یادداشت نمیگنجد. ضمن آن که این یادداشت به انگیزه سالروز تولد غزل بانوی شعر انقلاب، سیمیندخت وحیدی قلمی شده است. با عنایت به این نکته، بدیهی است که در این مجال و مقال، باید به شعر و شاعرانگی سیمیندخت وحیدی بپردازیم که از آغاز تا به امروز، در عرصه شعر انقلاب حضوری مومنانه، نجیب و تاثیرگذار داشته است.
خانم وحیدی - بی هیچ اغراقی - از نسل شاعران مجاهد و مبارز انقلاب است. سابقه مبارزاتی این بانوی شاعر به پیش از انقلاب برمیگردد. به سالهای بعد از قیام ۱۵ خرداد که جامعه به رهبری امام خمینی(ره) در التهاب مبارزه با نظام ستمشاهی میسوخت. چنان که خود در مصاحبهای گفته است: «در خانواده من مبارزه با رژیم منفور پهلوی سالهای زیادی قبل از انقلاب آغاز شد... یک سال قبل از انقلاب در سفری که به خارج از کشور داشتم، موفق شدم مقدار زیادی از اعلامیههای امام و نشریات و جزوات ممنوعه را به ایران وارد کنم. در روزهای قبل از انقلاب اشعار و قطعات تبلیغی من به وسیله دانشجویان مبارز از دانشگاهی به دانشگاهی دیگر میرفت و در اختیار جوانان و هموطنان قرار میگرفت که منجر به بازداشت چند روزه من شد...»
(مجله شاهد، شماره 126، پانزدهم بهمن 1365)
از این منظر، خطاب «شاعر انقلاب» به این بانوی شاعر، عنوانی تشریفاتی و تنها به اعتبار سرودن شعر برای انقلاب اسلامی نیست. بلکه عنوانی با مُسمّی و حقیقی است، به معنای واقعی کلمه، یعنی شاعر «مبارز و انقلابی».
آری، وی به راستی و درستی و بی هیچ مبالغهای شایسته عنوان «شاعر انقلاب» است. چرا که وی از تبار شاعران دردمند و زخم خوردهای است که در کوران حوادث انقلاب بالیده و قد کشیده و به عنوان شاعر انقلاب شناخته شده است. نه از تبار شاعرانی که از برکت این عنوان، خود را برکشیده و به جایی رسیدهاند.
مهربانو سیمیندخت وحیدی، که سلوک نجیبانه و مؤمنانهاش در عرصه شعر ما را به یاد «پروین» آسمان ادب میاندازد، جمال مادرانه شعر رسالت مدار انقلاب است. شاعری که با نسیم نوازشش - همواره مادرانه - شاعران جوان را نواخته و همچون درختی سبز، بر سر طالبان شعر و ادب سایه انداخته است. وی در شمار شاعرانی است که در اکثر دیدارهای رهبری، با بزرگواری تمام و بی هیچ منتی، نوبت شعرخوانی خویش را به شاعران جوان واگذار کرده است که این منش ایثارگرانه میتواند برای جامعه ادبی ما سرمشقی شایسته باشد.
نکته دیگر این که استاد وحیدی، بانوی جبهه و جنگ و فرهنگ است و نامش با خاطرات و خطرات نسل انقلاب گره خورده است. بانوی شاعری که نام بلندش ما را به روزهای پر تپشِ ایثار و شهادت، و خون و خطر و حماسه میبرد. به هشت فصل عشق، خرمشهر، شلمچه، هویزه و ... وی در سالهای پر افتخار دفاع مقدس و برای روحیه بخشیدن به رزمندگان، بارها و بارها برای شعرخوانی به دیار عاشقان سفر کرد و بی هیچ اغراقی حضوری تاثیرگذار در جبهههای نبرد حق علیه باطل داشت.
آى مردم! به خدا داغ كبوتر ديدم
هر كجا گام زدم لاله پرپر ديدم
شرمسارم اگر از درد خبر آوردم
يا ز خاكستر يك مرد خبر آوردم
مرد سبزى كه دلش باخبر از عالم بود
با گلِ خنده و با سوز نهان مَحرم بود
مرد سبزى كه شبى سرخ ترين گل را داد
آسمانى شد و آبى شد و بر خاك افتاد
امروز نیز با زمزمه غزلهای زلال و با طراوت این بانوی هنرمند و درد آشنا، حال خوشی به ما دست میدهد. چرا که ما در آیینه شعرهای روشن و از دل برآمده او، سیمای انسانی آرمانی و نجیب را به تماشا مینشینیم که آرزوی هنوز و همیشه مولانا و همه شاعران روز و روزگار ماست: «از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.»
اکنون، این چهره ماندگار شعر و ادب، نجیب و فروتنانه در همسايگی ما زندگی میکند. بانويی فرهيخته، انديشمند و انسان دوست که زندگی خود را وقف خدمت به فرهنگ انقلاب کرده است. اين بانوی اصیل که به حق نام پرافتخار «مادر شعر انقلاب» بر پیشانی روشنش نقش بسته است، اکنون در ميان ماست، با ماست، ولی افسوس که ما از او غافليم! و درد بی مهری درد کمی نیست، چنان که خود در غزلی گفته است:
گرچه دارم غربتی سنگين، ولی يارم خداست
در پناه خويش دارد، ايزد يکتا مرا
او در کوچههای خاکی دنیا به آسمان اشاره میکند، و با لهجه عید و امید فریاد میزند: «حس میکنم زندگی را». (1) او «در قاب گلها» (2) به ما لبخند میزند، از «موجهای بیقرار» (3) میگوید، از «یک آسمان شقایق» (4) ، از زیبایی «نگاه آیینه ها» (5) و...، ما اما چشم بستهايم و بی تفاوت از کنار نام بزرگ او میگذريم؛ تا ناگهان يک روز آن اتفاق ناگزير میافتد و ما ناباورانه انگشت دريغ بر لب میگزيم و برای هميشه در حسرت ديدار دوباره او میمانيم. راستی بر ما چه رفته است که از ديدن قلهها باز ماندهايم؟! گويا باد ما را با خود برده است که در آيينه زمان، از ديدن هويت فرهنگی خويش غافلیم. از ديدن قلههايی چون سيميندخت وحيدی که با هدایتها و مجاهدتهای خود، ما را با رسالتها و اصالتهای فرهنگی خویش آشتی داده و اين قافله و قبيله را از فرو افتادن در دامچاله «مسخ» و«از خود بيگانگی» رهانیده است.
بدون شک؛ «وحيدی» و وحيدیها تک ستارههای پر فروغ منظومه فرهنگی ما هستند، ولی افسوس که ما در چنبره روزمرّگی از ديدن و فهميدن این ستارههای دنبالهدار غافليم! اما اینک زمان آن رسیده است که جان و جهانمان را به خلوت دعوت کنیم، مقابل آیینه بایستیم، و فرزانه و مومنانه در آیینه به دنبال انسانی بگردیم که در شتاب جنون آمیز روزها و هنوزها گم کردهایم! به دنبال «آیینگی» خودمان.
با آرزوی بهروزی و سلامتی برای غزل بانوی شعر انقلاب، در پایان این نوشتار، شما را به زمزمه غزلی زیبا از او دعوت میکنم:
برای رویش شب بوها، ز خاک فرصت دیگر هست
مجال سبزتری در دل؛ برای عشق میسر هست
از آفتاب اگر چندی، فضای خانه شود خالی
به عرش سینه ما مهری، از آفتاب فراتر هست
به شهر سوختهام زخمی، اگر که مانده به جا، اما
به هر طر ف نظر اندازم، هزار نخل تناور هست
به خاک میهن ما چشمی، مباد آن که طمع ورزد
که بر هلاک طمع ورزان، جهاد سرخ مکرر هست
مخواه از من و چشم من، به غیر شیوه بیداری
که هر کجای وطن ما را، حریم قدسی سنگر هست
هنوز باغ وطن خُرّم، به یُمن دیده بارانی است
هنوز فصل بهاران را، غریب نعره تندر هست
ز تن گرم چه جوانی شد، بهارم ارچه خزانی شد
هنوز فرصت بالیدن، به یک دو شاخه دیگر هست
هنوز برگ تر شعرم، پُر از طراوت شبنمهاست
به شاخسار غزلهایم، شکوفههای معطر هست
از آن شبی که دلم پر زد، به آسمان و نیامد باز
در آشیان دلم چشمی، در انتظار کبوتر هست..
_____
پینوشت:
1 – 2 – 3 – 4 – 5 - عناوین تعدادی از آثار خانم سیمیندخت وحیدی.
نظر شما