«ده هزار جلد کتاب نفیس و کمیاب به صورت یک جا به قیمت ۲۰۰ میلیون تومان به فروش میرسد.» این آگهی بود که چند هفته پیش یکی از کاربران روی صفحه دیوار تهران منتشر کرد.
آگهی که نه فقط در دیوار بلکه در شبکههای اجتماعی هم با بازدید بالایی روبرو شد. منصور غفاری نویسنده و پژوهشگر ادبیات به قول خودش سالهاست که کتاب از دستش بر زمین گذاشته نشده است. او متولد سال ۱۳۶۳ تهران است اما امروز در اردبیل زندگی میکند. چندین کتابخانه دارد و دیوارهای خانهاش را سرتاسر کتاب پر کرده است.
«من و سه خواهرم از اول با کتاب بزرگ شدیم. مادرم از روی جنایت و مکافات، کتابهای صمد بهرنگی و صادق هدایت برایمان دیکته میگفت. به خاطر همین حین مدرسه املا نوشتن از روی بابا آب داد برایمان خنده دار بود. معلم میگفت این املاها و اسامی چیست داخل دفترت نوشتی؟ با مادرم حرف زدند و او را رییس انجمن اولیا و مربیان مدرسه کردند.»
او امروز در کتابخانه شخصیاش حدود ۱۵۰ هزار کتاب دارد و به همین دلیل با جدا کردن برخی از کتابهای تکراری تصمیم به فروش ۱۰ هزار جلد آن در دیوار گرفته است. ۱۰ هزار جلد کتابی که به راحتی به دست نیامده و برای جمع کردن آن سختی زیادی کشیده است. در این چند روز به جز چند مشتری که از او خواستهاند مجموعهاش را دانهای پنج هزار تومان بفروشند، فرد دیگری با او تماس نگرفته است. «من به خاطر نیاز مالی کتابهایم را نمیفروشم. از همه اینها یک نسخه برای خودم دارم و نمیخواهم کتاب احتکار کنم. این کتابها منبع و مرجع هستند و خواستم عموم مردم از آن استفاده کنند. خریداران عمده فکر می کنند از روی نیاز مالی میفروشم در حالی که میتوانم تا پیدا شدن فردی که به این مجموعه نیاز دارد صبر کنم.»
با اینکه این پژوهشگر حوزه ادبیات حدود ۱۵۰ هزار جلد کتاب دارد، اما مطمئن است که هیچ گاه برخی از کتابهایش را نخواهد فروخت. «چاپهای اول بینوایان، دکتر ژیواگو، دکتر هوگو، مردی که میخندند و آرشیوهای قدیمی انتشارات خوارزمی را خیلی دوست دارم و دلم نمیآید هیچ وقت آنها را بفروشم.»
برای این پژوهشگر حوزه ادبیات غیر از کتاب خواندن، انگیزههای دیگری هم برای کتاب خریدن وجود داشته است. او روایت میکند: «من گاهی غیر از خرید جزئی، کتابخانههای شخصی افراد را میخرم. یکی دلخوشیهای من پیدا کردن نامههای افراد بین کتابهاست. یک بار یک نفر کتابخانهای به من فروخت که آنقدر نامه از بین آن درآمد که توانستم نامههای آن را طبقه بندی و دستهبندی کنم. پرسان پرسان صاحب نامهها را پیدا کردم. معلوم شد اینها نامههایی بوده که 40 سال پیش دو نامزد آنها را به هم میفرستاند. آن دو نفر ازدواج کرده بودند و حالا دو پسر بزرگ داشتند. فهمیدم نامزدی آنها 4 سال طول کشیده بود که به دلیل رخدادی حین نامزدی ممکن بود از هم جدا شوند.»
برای او هر کتابخانه، حاوی قصهای جداگانه بوده است. به همین خاطر عادت دارد هر بار کتاب خانهای خریده دانه دانه بین کتابهای آن را گشته تا نامهها یا دست نوشتههای بین آن را پیدا کند. او بر اساس این تجربه یک فیلمنامه هم نوشته که دوست دارد روزی آن را بسازد. نویسنده کتاب «مترسک خیانت ممنوع است» تعریف میکند: «برای مثال یک بار دیگر هم وصیتنامهای از لای کتابهای فروخته شده پیدا کردم و به خانواده فروشنده برگرداندم یا یک بار لای قرآن فرد متوفی پول پیدا کردم. به خاطر همین اتفاقهاست که هر بار یک کتابخانه میخرم شماره تلفن و آدرس افراد را میگیرم تا اگر این وسایل را پیدا کردم راهی برای پس دادنشان داشته باشم.»
هزار جلد کتاب از دیوار خریدهام
او بیشتر نیازش را نه به صورت عمده، بلکه با خرید جزئی تهیه کرده است. « مثلا گاهی وقتی از تبریز یا از تهران برمیگردم یک چمدان کتاب با خودم میآورم یا روزی نیست که از دیوار خرید نکنم. همین امروز از دیوار کتاب تاریخ عشق ترجمه خانم علیدوستی را خرید کردم. معمولا وقتی به کتاب دسترسی نباشد از دیوار میخرم؛ شاید تا امروز از این سایت هزار جلد خرید کردهام. قبل از دیوار هم بیشتر به کتاب های قدیمی و دست دوم اعتماد دارم. به خاطر همین بیشتر کتابهایم دست دوم است.»
همه کتابخانهای را که برای فروش گذاشته، کتابهای حوزه ادبیات پر کرده اما رشته تحصیلی او حسابداری بوده است. غفاری درباره علاقه خود به ادبیات میگوید:« به خاطر اصرار پدرم رشته حسابداری را انتخاب کردم و ۱۵ سال از ادبیات دور افتادم. اگر از اول ادبیات خوانده بودم مسیر زندگیام عوض میشد. هشت سال حسابدار ارشد بود اما نتوانستم ادامه دهم تا اینکه یک روز همه چیز را رها کردم و دانشجوی ترم یک ارشد ادبیات شدم. حقوق بالایی داشتم و رئیس و خانوادهام بارها شماتتم کردند اما ما دکان و پیشه خود را سوختهایم. دیوانگی جزئی از ادبیات است و من هم مستثنی نیستم. ادبیات محض را تمام کردم و دوباره دانشجوی ادبیات ملل شدم. ادبیات برای من شبیه به یک معشوقه است. وقتی به عنوان حسابدار جایی مشغول به کار شده بودم، هر بار از سر کار بیرون می آمدم فکر میکردم خوب است یک لیوان آب انار شش هزار تومانی بخرم اما دست آخر پشیمان میشدم. با خودم میگفتم جمعه میتوانم با آن دو کتاب بخرم.»
او علاوه بر کتاب و مجله، فیلم و صفحه گرامافون، دستگاه گرامافون و تمبر هم جمع میکند که اگرچه به کاملی کتابهایش نیست اما میگوید بدون آنها چیزی از زندگیاش ناقص میشود. «این آرشیو کتاب، مجله محصول سبک زندگی من از کودکیام است. من در مدرسه تمام پول توی جیبیهایم را خرج خرید کتاب میکردم و هیچ وقت در نوجوانی فکر ماشین و بقیه چیزهایی که مردم به آن فکر میکردند نبودم. علاوه بر کتاب، از هفت سالگی آرشیو اختصاصی مجلات سینمایی هم جمع میکردم که اگر دفتر سینمایی یا علاقهمندی بخواهد آنها را میفروشم.» او میگوید بدون آرشیوهایی که از فیلمها جمع کرده نمیتواند زندگی کند چرا که معتقد است ادبیات، سینما و موسیقی ما را از جهان بیرون بینیاز میکند. «انگار بدون این سه جهان چیزی کم خواهد داشت.»
نظر شما