کتاب «آرزوهای دستساز» تلاش چند جوان برای شکلگیری یک شرکت دانشبنیان را روایت میکند. میلاد حبیبی هوجقان؛ نویسنده این کتاب در مقدمه آن نوشته است: «براساس بسیاری از تجربههای پرهزینه و زیانبار، حتی جریانهای غربگرا نیز دیگر به این نتیجه رسیدهاند که تنها راه فائق آمدن بر کاستیها و مشکلات، نه برقراری رابطه با بیگانه، بلکه توجه به توان و ظرفیتهای داخلی است. کتاب پیشرو، اگرچه با هدف روایت پیشرفت نگارش شده است، اما میتوان آنرا تجربه زیستهای از جنبش دانشجویی نیز قلمداد کرد که مجالی برای خلق فرصتهای جدید پیدا کرده است؛ جنبشی که علیرغم تمام ظرفیتها و کارکردهایش، بنا به دلایل مختلفی چون نبود روایت و تولید هویت، تاکنون جایگاهش شناخته نشده است.»
این کتاب در 14 بخش با عنوانهای «پیشواز»، «ناسازگار و بازیگوش»، «رفاقت و رقابت»، «دانشکده فیزیک»، «دفتر بسیج»، «شورای صنفی»، «در جستوجوی ایده»، «تأسیس شرکت»، «مجتمع کوثر»، «ورق برگشت»، «سرمایهگذار»، «سنگلاخ شراکت»، «سورتر خیار» و «آینده روشن»، حکایت تلاش و همت چند جوان نخبه و جهادی است که میخواهند ابتکار و خلاقیت ایرانی را به نمایش بگذارند. در ادامه چند اپیزود از داستان این نبوغ و پشتکار روایت میشود.
«چشم مردم» و اما و اگرهایش
«بچهها هرچقدر رفتند و آمدند، پلیس ساز مخالف کوک کرد و ایده چشم مردم را نپذیرفت. برای خودشان دلایلی داشتند؛ دلایلی که رنگوبوی بهانه داشت و بچهها هنوز آنقدر باتجربه و کاربلد نشده بودند که متوجه این قضیه بشوند. اما آنها سمجتر از این حرفها بودند که به این راحتی قانع بشوند و کوتاه بیایند. تصمیم گرفتند پشتسرهم بروند و بیایند تا راهی باز کنند. بالأخره این حجم از سماجت، پای بچهها را به اتاق آقای «حمید کاظمی» باز کرد. آقای کاظمی که مدیرکل اداره مراقبت و الکترونیک معاونت فاوای ناجا بود، از ایده بچهها خوشش آمد و از قضا خودش هم در ذهنش ایدههایی داشت. در ناجا آقای کاظمی تنها کسی بود که به بچهها اعتماد کرد و پای شنیدن حرفشان نشست. برای حل مشکلات راهحل داشت، اما اختیار نه چندان! با وجود این، اگرچه حمایت از یک مشت بچه تازهکار و بیسابقه برایش دردسر داشت، اما او به وظیفهاش فکر میکرد، نه عاقبتش. از همه مهمتر اینکه برخلاف جو موجود، به جوانهای کلهشق و خلاق اعتقاد و اعتماد عجیبی داشت. نحوه تعامل بچهها با آقای کاظمی هم طوری بود که باعث شد او با خیال راحت جلو بیاید. طرح بچهها کاملا دقیق و علمی بود و تمام مسائل اجرایی را در آن لحاظ کرده بودند. آقای کاظمی با سوالهای عیار بچهها را سنجید و بعد از آن ایده خودش را با ایده آنها هَم زد و به آنها پیشنهاد داد «دوربین سرعتسنج و ثبت تخلف خودرویی» را بسازند.»
آدمهایی که در کوچهپسکوچههای فراموشی گم شدهاند
«اینکه شرکت حوالی میدان انقلاب بود، برایم دردسر داشت. هر روز باید از وسط کلی کتابفروشی رد میشدم؛ کتابفروشیهایی که قهرمانهای پشت ویترینشان فرگوسن و جابز و زاکربرگ بودند. میتوانستم بپذیرم که آنها کارهای بزرگی کرده و تجربههای ارزشمندی داشتهاند، اما نمیتوانستم قبول کنم که فقط آنها میتوانند ما را در رسیدن به آرزوهایمان کمک کنند. هرچقدر دنبال آدمهای خودمان میگشتم، خبری نبود که نبود. آدمهای این آب و خاک و این مختصات. آدمهایی که زیر این اجاق چهلساله میدمیدند تا گُر بگیرند، اما با گمنامی در کوچهپسکوچههای فراموشی گم شده بودند... کفه ترازو بدجور به یک طرف سنگینی میکرد. انگار تابه حال در گوشهوکنار کسی را نداشتهایم که بتوانیم به آن افتخار کنیم. تمام دانشمندان و متخصصان و کارآفرینانی که میتوانستند به پشتوانه حمایت مردم، آینده بهتری را بهوجود بیاورند. رسیدن به شرکت، همه این افسوسها را چند برابر میکرد. از همان روز اول بچههای شرکت بدون هیچ حمایتی از هر طرف زخم میخوردند. به نسبت زحمتهایی که میکشیدند، در بین مردم جایگاهی نداشتند و هیچوقت زحماتشان دیده نمیشد. بودن یا نبودنشان جز برای خودشان و تا حدودی اطرافیانشان، برای هیچکس دیگری اهمیتی نداشت. اما به هر زحمتی که بود سرپا ایستادند و کار ساخت دستگاهها را با همکاری آقای کاظمی و سرمایهگذاری حاج آقای کاشانی شروع کردند.»
نخستین چاپ کتاب «آرزوهای دستساز» در 184 صفحه با شمارگان 2 هزار نسخه به بهای 18 هزار تومان از سوی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی راهی بازار نشر شده است.
نظر شما