حاج محمد کلاری به لحاظ اجتماعی و صنفی، دارای جایگاه و پایگاهی مردمی و مستحکم بود و بهنوعی میتوان ایشان را مصلح اجتماعی و صنفی نامید.
محمد کلاری؛ مردی که از نو باید شناخت
پدرم مردی بود بسیار محکم و با صلابت که روحیه مقتدر و مردانه را با مهر و عاطفه مادرانه توامان در وجودش موج میزد و با شخصیت منعطفی که دارا بود بهراحتی احساساتش را متناسب با شرایط بروز میداد؛ مرد مهربانی که جوانان بیشتر از همسالانش جذب شخصیت والایش میشدند بهطوری که ساعتها از مصاحبت با یکدیگر لذت میبردند.
رابطه من با پدرم بسیار عاطفی و صمیمی بود. از همان اوان کودکی علاقه بسیار زیادی به ایشان داشتم، بخش عمده خاطرات خوش کودکیام مرهون وجود ایشان است. در زمانی که تحت تاثیر فیلمها و کارتونها خودم را به ظاهر قهرمانان در میآوردم این پدرم بود که با من همراهی میکرد و همبازی من میشد. حتی ابایی نداشت از اینکه در جمعهای شلوغ یا حتی خیابان خودش را به اندازه من کودک کند و پابهپای من بدود و جست و خیز کند.
آنقدر به ایشان علاقه داشتم که برای اینکه در سفرها مرا همراه خودش ببرد، زمین و زمان را به هم میدوختم تا بلکه همسفرش باشم. اگر قبول میکرد که بیشتر مواقع هم مقبول میافتاد، بهترین و بیشترین لذتهای دنیا نصیبم میشد. از هیچ کاری برای خوش بودن و شاد بودن من دریغ نمیکرد و اگر هم شرایط برای سفر من مهیا نبود، در هر سفر بهترین اسباببازیها را برایم سوغات میآورد.
در دوره نوجوانی بهترین حامی من بود، طوری برخورد میکرد که همیشه انتظارش را داشتم انگار چیزی به اسم عدم درک متقابل بین ما وجود نداشت. همیشه همان رفتاری که انتظار داشتم انجام میداد؛ به بهترین شکل و در بهترین زمان. رفتارش هیچ زمان دچار «حسرتهای» دوره نوجوانی و جوانی نشدم در واقع اصلا حسشان نکردم.
منش و رفتارش طوری بود که باعث شد اعتمادبهنفس بالایی پیدا کنم و صاحب عزت نفسی بالا باشم. چهره آرام و مصممش همراه با لبخندهای همیشگیاش تسکین فشارهای روزمره زندگیام بود. تقریبا از ۲۰ سالگی در هر سفر و حضوری همراهش بودم؛ البته تا قبل از آن هم بود اما جسته گریخته این همراهی برای من یک کلاس درس کامل از رفتار اجتماعی و ارتباط و تعامل با مردم و شخصیتهای مختلف بود.
یکی از نکاتی که از ایشان برایم به یادگار مانده، مردمداری هست. همیشه میگفتند؛ اگر میخواهی در زندگی موفق باشی، مردم را دوست داشته باش زیرا این مردم هستند که باعث میشوند تو در زندگی صاحب جایگاه شوی؛ پس مردم را محترم بشمار و با آنها به مدارا رفتار کن. بهقدری به این اصل اعتقاد داشت که حتی در فرازی از وصیتنامه خویش به این موضوع اشاره و به آن توصیه کردهاند.
به لحاظ اجتماعی و صنفی، دارای جایگاه و پایگاهی مردمی و مستحکم بود و بهنوعی میتوان ایشان را مصلح اجتماعی و صنفی نامید. در صنف چاپ نمونهای بیتکرار بود و از عنفوان جوانی که وارد سندیکای چاپ شد، همواره نقش پررنگی در بهبود اوضاع داشت. مدیری بود که در عین اقتدار در امور اجرایی، متانتی مثالزدنی داشت. یاد دارم که در دوران طولانی اجرایی، در مسند ریاست اتحادیه چاپخانهداران، بولتن ماهانه اتحادیه را به گروهی که با ایشان اختلاف نظر کاری داشتند واگذار کردند و بهقدری به کار خویش که سرشار از صداقت و خلوص بود ایمان داشت که واهمهای از هیچ گروه و رقیبی نداشت.
پدرم بسیار اهل گذشت و بخشش بود و بسیاری از افراد را که موجبات ناراحتی ایشان را فراهم میکردند، با سعه صدر میبخشیدند. انسانی بود پاک که کینه و عداوت جایی در وجودش نداشت و برای آبروی افراد بسیار احترام قائل بود و در برابر درخواست همکاران و پیشکسوتان، همواره سفارش به سکوت و گذشت میکرد.
پدرم قلبی رئوف داشت و همواره پیگیر و جویای حال افراد این صنف بود و ماحصل این تفکر زیبا، تاسیس کاروان مهربانی بود که چه دلها شاد و چه یادها گرامی داشته شد.
بهعنوان فرزند، بهعینه شاهد تلاش و کوشش پدر نسبت به کسب منافع برای صنف چاپ بوده و بارها و بارها از نزدیک شاهد همت والا و سختکوشی برای تعامل با ارگانهای مختلف برای کسب امتیازات عالی برای اعضای صنف بودم که یکی از ماندگارترین آنها بنای مدرن و امروزی ساختمان اتحادیه است.
حاج محمد، نه تنها پدر من؛ که پدر مهربان و خوشروی صنفی به بزرگی چاپ بود؛ پدری که نماد عینی شرافت و عزت و بزرگی بود. هیچگاه به مسائل، جناحی نگاه نمیکرد و همین فراجناحی بودن، جایگاهی مقتدر و بینظیر برای ایشان در صنف به وجود آورده بود و در میان پیر و جوان و خرد و کلان صنفی و اجتماع، دارای محبوبیت و شأنی والا بود.
همیشه خدا را به خاطر نعمتِ داشتن چنین پدری شکرگذار بودم و افسوس از دست دادن این نعمت همیشه با من خواهد ماند. وجودش چنان کوهی با صلابت بود که به او تکیه داشتیم و سایهسارش، التیام روحمان بود، انسانی والا که همواره و از جوانی عاشق و خادم اهل بیت علیه السلام بود و مدال خدمت به سید الشهدا را به زیبایی بر سینه داشت.
و امان از تابستان داغ که چنین گوهر بیمثالی را در مرز هشتاد سالگی به جاودانگی رهنمون نمود و مشیت الهی را لبیک گفت و به دیدار معبود شتافت و نمونه بارز و مصداق آیه شریفه «عاش سعیدا و مات سعیدا» بود. در روز وداع، حاج محمد برای آخرینبار به اتحادیه رفت ولی اینبار به روی دستان خیل بیشمار دوستانش که شکوهمندانه او را تا جایگاه ابدیش بدرقه و مشایعت کردند و قدرشناسانه بزرگی این مرد بزرگ را به رخ کشیدند.
هر چند وجودش را در کنارم ندارم ولی افکار، اعمال و رفتارش را، چراغ راه زندگی خویش و گرمای وجودش را هماره حس میکنم و به داشتن چنین پدر بینظیری، به خود میبالم و علو درجاتش را از خدای منان خواستارم.
نظر شما