مهدی کریمی، منتقد ادبی در یادداشتی به رمانِ «وقت سعد»، اثر کلاریسی لیسپکتور با ترجمه نریمان افشاری پرداخته است. این کتاب از سوی نشر هیرمند منتشر شده است.
«من حرفهای نیستم فقط هرموقع دلم میخواهد مینویسم. من آماتورم و اصرار دارم که همینطور بمانم. نویسنده حرفهای تعهد شخصی به نوشتن دارد یا به دیگری تعهد دارد که بنویسد. من اصرار دارم تا حرفهای نباشم تا آزادیام را حفظ کنم.»
هنر او در، درست تعریف کردن داستانش است آن هم در موضوعی که نوشتنش، کار هرکسی نیست و روی لبه تیغ حرکت کردن است بهطوریکه اگر اثرش درست خلق نشود بهآسانی یک فرصت ناب خلاقه از دست رفته و اثری که میتوانست سرمشقی، در خلق اثری، همتکنیکی و همداستانپردازانه باشد نابود میشد؛ در این میان باید به نقش ترجمه نیز اشاره شود که اگر از پس انتقال هنر نویسنده بر نمیآمد که البته برآمده، این افسوس نیز وجود داشت و یک معرفی بد از یکاثر خلاق را سبب میشد.
او سه اثر داستانی نوشته که با همین سه اثر بر بلندای ادبیات داستانی جای گرفته است. «وقت سعد» درباره نویسندهای است که میخواهد رمانی درباره دختری که فقط یکبار او را دیده بنویسد و در اینراه حقایقی پیرامون خود و زندگیاش، کشف میکند.
ویژگی اصلی کتاب، داستان در داستان بودنش است. این ویژگی پیشتر هم در ادبیات داستانی تجربهشده بود اما موضوعی که کار نویسنده را بدیع میکند این نکته است که داستان برپایه سه ضلع شخصیت، نویسنده و مخاطب است که شکل میگیرد.
کتاب ظاهرا دو شخصیت دارد؛ «راوی» که یک نویسنده است در حال نوشتن داستانی درباره «دختری» است که همه مشخصات مفلوکبودن در این جامعه امروزی را دارد، دختری که فقیر است، یتیم است، بیکس و کار است، زشت است و مهارتهای لازم برای زندگی امروزی را مطلقا بلد نیست و نکته جالب درباره او این است که او اصلا احساس بدبختی از وضعیتش را ندارد و از زندگی خود راضی است؛ بهاینخاطر که فکر میکند زندگیاش درستاست و ایرادی و نقصانی ندارد و همینطور است که هست.
نویسنده راوی، حین نوشتن داستان اذعان دارد که داستانش سنتی است اما به واقع اینطور نیست و داستان او ویژگی یک داستان مدرن دارد و شخصیت به معنی سنتیاش ندارد و در برشهای زندگی است که شخصیتهای را میسازد داستان با وجودی که نویسنده درون داستان نمیخواهد خلاقانه باشد، حاصل کارش خلاقه است و نویسنده شخصیت داستان، به دریافتها و برداشتهایی در ارتباط با زندگی خودش میرسد و زندگی خودش را واکاوی میکند و خودش را همچون یک شخصیت و در قیاس با سرگذشت قهرمان داستانش تحلیل میکند و متوجه میشود که چقدر زندگی خودشهم نزدیک است بهزندگی ایندختر و در عین حال هم او بهدریافتها و برداشتهایی هم در ارتباط با کاری که دارد میکند.- عمل نوشتن و زندگی در معنی عامش - میرسد.
حال او نیز به شخصیت داستان تبدیل میشود و جایش را به مرور با قهرمان داستانش عوض میکند؛ کتاب، روایت تاثیر است، روایت چگونگی خلقشدن شخصیتی در داستان نویسنده و ناتوانی نویسنده از تغییر دادن سرنوشت قهرمانش.
شاید این جمله نویسنده کلید داستان باشد:
«پس برخلاف روش معمولم باید داستانی بنویسم که یک آغاز و «یک پایان باشکوه» داشته باشد. داستانی که وقتی تمام شد سکوت برقرار شود و باران ببارد.»
این نکته خبر از پایان تاثیربرانگیز داستان میدهد اما نویسنده با مهارت تمام تا پایان با هنرش مخاطب را غافلگیر میکند و نمیگوید که چه هدفی دارد. این نویسنده که از آن صحبت شد نویسنده واقعی اثر است. نویسنده شخصیت هرچه جلوتر میرود مثل خیاطی است که قرار است خودش در کوزه بیفتد:
«من درباره چیزها میدانم؛ چون زندهام. هر زندهای میداند، حتی اگر نداند که میداند. پس خواننده عزیز؛ شما خیلی بیش از آنچه تصور میکنی میدانی، فقط خودت را به ندانستن زدهای.»
و در این جاست که نویسنده، آگاهانه پای «مخاطب» را نیز به عنوان یک شخصیت به داستان باز و او را هم به عنوان ضلع سوم وارد و در ماجرا دخیل میکند و با او هم به عنوان مخاطب حرف میزند:
«به هر حال واقعیت این است که من هم نسبت به شخصیت اصلی ام یعنی دختری از شمال شرق، احساس دلسوزی ندارم چون میخواهم این داستان سرد و بی روح باشد. این حق من است که به شکل غمگنانهای سرد باشم اما شما چنین حقی ندارید. پس به شما اجازه سرد و بیروح بودن را نمیدهم.»
کتاب در لایهای دیگر رمانیست درباره نوشتن و میشود این دریافت را فراتر از داستانبودن از آن داشت با ایننگاه که جدا از وجود نویسنده بهعنوان یک شخصیت و کنش و واکنشی که این عمل برای او دارد میتواند بهمثابه تجربهای آموختنی، برای فراگیری و درک درست شخصیتپردازی و خلق موقعیت آنهم در بستریکه بهظاهر پوسته مضمونی بسیار سادهای دارد باشد در داستانی که انگار، درباره یک زندگی و مرگ است اما در اصل درباره دو زندگی و مرگ است؛ مرگ شخصیت و مرگ مولف:
«من مینویسم چون در این جهان کار دیگری برای انجام دادن ندارم؛ من موجودی زائدم و در دنیای آدمها جایی برای من نیست.»
ویژگی جالبتوجه دیگر کتاب، در ایناست که کتاب، مولفههای داستان بلند را دارد اما رمانیست با کمترینشخصیت ممکن؛ رمانی که موضوعی انسانی و با محوریت کلمه و درونمایه خود را در حداقل کلمهها بهتصویر میکشد و درباره هرآنچه که میتواند از زیستِانسانی فردی دریغشود، سخنمیگوید.
و قابل ذکر است که یک فیلم اقتباسی به کارگردانی «سوازانا آمارال» نیز، براساس اینکتاب ساخته شده است.
نظر شما