یادآوری میشود، دكتر ابوتراب نفیسی، استاد پیشكسوت پزشكی و از اعضای فرهنگستان علوم پزشكی جمهوری اسلامی ایران بود که آذرماه 1386 بدرود حیات گفت. وی که در سال 1293 در روستای «پوده» در جنوب غربی شهر اصفهان به دنیا آمد، در سال 1310 موفق به اخذ دیپلم شد و سپس به تهران آمد و در مدرسه عالی طب به تحصیل پرداخت و در سال 1316 پس از پایان دوره پزشكی برای انجام خدمت نظام وظیفه به اصفهان بازگشت. او پس از پایان خدمت علاوه بر كار طبابت در آموزشگاه عالی بهداری به تدریس پرداخت كه كار تدریس وی بعدها در دانشكده پزشكی اصفهان ادامه یافت و برای تكمیل تخصص خود در رشته قلب در سال 1959 میلادی به آمریكا رفت. وی از سال 1369 به عنوان عضو پیوسته فرهنگستان علوم پزشكی پذیرفته شد. از دكتر ابوتراب نفیسی چندین مقاله تحقیقی و چندین رساله از جمله «مبانی مذهبی طب سنتی ایران» به یادگار مانده است.
بر اساس این گزارش، محمود دولتآبادی در این آیین رونمایی کتاب گفت: این کتاب را باید ستایش کنم چون به موضوع و به شخصیتی به نام ابوتراب نفیسی پرداخته که برای همه ما عزیز بوده است.
مهدی نفیسی هم در سخنانی گفت: این کتاب داستان یکسال از زندگی پدر من که آلزایمر گرفته و خواهرم را روایت میکند در مواجهه با بحرانی که برای پدر پیش آمده است و مرحله نخست بیماری آلزایمر تا یکسال را نشان میدهد.
او ادامه داد: این کتاب درواقع درباره بحران آلزایمر در این خانواده است که پدر پس از بیماری از مطب دست میکشد و خانهنشین میشود. دختر در مطب پدر کار میکند و بعد از آلزایمر پرستار پدر میشود.
این متخصص در حوزه مردمشناسی گفت: نقطه قوت این کتاب از نگاه من، روایت آن در یک بازه زمانی خاص و مشخص است چون اگر نویسنده میخواست بیشتر وارد مراحل بعدی بیماری بشود، شاید به داستان لطمه وارد میشد.
نفیسی یادآور شد: اینکه شیوه نگارش کتاب به صورت داستان است یا ناداستان، جای بحث بیشتری دارد ولی به نظر من این کتاب تجربه خود زیسته نویسنده با پدرش است.
وی در ادامه گفت: نویسنده با قلم شیوای خود و به توصیه پدر که میگوید بنویس تا بار شانه ات خالی شود، این داستان را روایت کرده است. دیالوگهای داستان کوتاه و بجا است. فصل اول و دوم کتاب، سفر خانواده به شمال را در جستجوی ویلایی که زیرآب رفته است، روایت میکند و اولین نشانههای زوال و فراموشی را در خانواده منعکس میکند.
مهدی نفیسی ادامه داد: در تمام طول داستان مه ای از حزن کتاب را گرفته که با آلزایمر پدر بیشتر و بیشتر میشود. اوج داستان در فصلی است که پدر میخواهد به یک کنفرانس پزشکی در تهران برود و دختر نگران سلامتی و حال پدرش است و اینکه در زمان سخنرانی، چیزی را فراموش نکند. درنهایت دختر به تهران سفر میکند و از دور مراقب پدر است.
در ادامه نفیسه نفیسی با اشاره به اینکه اسم کتاب از شعر فروغ فرخزاد الهام گرفته شده است، بخشی از کتاب را خواند: «دلم میخواهد بدانم وقتی این دریا که آنقدر همیشه مهربان و نوازشگر بود با خشم و تلخی برسروروی ویلا میکوبید گل ساعتی سردر ویلا چه میکرد؟ کجا فروافتاد آیا؟ گل ساعتی با عقربههای سیاهی که انگار همیشه روی ساعت شش صبح ایستاده بود».
نفیسی با اشاره به اینکه نوشتن خاطرات شخصی و به چاپ رساندن آنها مثل یک کشف برای من بود، گفت: این را از خود پدرم آموختم که نحوه نگاهشان به مسایل و حتی بیماری بیماران برایشان خاص بود و روایت خود بیمار از بیماری را میپرسیدند.
وی یادآور شد: برای من برخورد با آلزایمر پدرم بسیار سخت و گاهی با حزن همراه بود. پدری که در اواخر بیماری واژه گرم را یادشان نمیآمد و میگفتند آب را برایم مهربان کن. سعی کردم با استفاده از روایتها و آیههای قرآنی، داستان را شیرینتر روایت کنم.
یادآور میشود نقاشی روی جلد این کتاب از نوشین نفیسی است و کتاب هم در 105 صفحهبا شمارگان 1000 نسخه توسط نشر دهکده سلامت منتشر شده است.
نظر شما