در نشست نقد و بررسی «آوازهای روسی» عنوان شد؛
«آوازهای روسی» بهتر از «بادبادک باز» ادبیات افغانستان را نمایندگی میکند
مجید اسطیری نویسنده و منتقد ادبی، جایگاه رمان «آوازهای روسی» نوشته احمد مدقق را در مقایسه با «بادبادک باز» در نمایندگیِ ادبیات افغانستان، رفیعتر و آن را «اثری جدیتر از اثر عامهپسند خالد حسینی» خواند.
در ابتدای نشست احمد مدقق بخشی از کتاب خود، «آوازهای روسی» را برای مخاطبان خواند و در ادامه مهدی کفاش نویسنده و منتقد ادبی در سخنانی با اشاره به زبان این اثر، گفت: در این کتاب، ما با زبانی روبرو هستیم که بین زبان محاورهای ما و زبان شایع افغانستان که به این زبان گفتوگو میکنند، اشتراک دارد. من از روی جلد اثر شروع میکنم که مرتبط با همین زبان داستان است؛ فونتی که روی جلد استفاده شده، به ما یادآوری میکند که با زبانی نزدیک به زبان دری مواجهیم؛ نویسنده زبان داستان را به گونه ای انتخاب کرده که هم افغانستانیها و هم ایرانیها بتوانند با این کتاب ارتباط برقرار کنند.
کفاش: «آوازهای روسی» گامی است در جهت تناورتر کردن زبان فارسی
کفاش ادامه داد: فارغ از صورت زبانی نکتهای که قابل تأکید است، اتفاقی است که برای زبان فارسی در این اثر میافتد. این اثری به نوعی زبان فارسی را گسترش میدهد و این اتفاق مبارکی در ادبیات فارسی ماست، چرا که این روزها به جهت فعالیت رسانهها و شبکههای اجتماعی، دایره واژگانی زبان فارسی کوچک میشود اما این اثر گامی در تناورتر کردن زبان فارسی برداشته است.
نویسنده رمان «وقت معلوم» با اشاره به اینکه تمام داستان روی سه، چهار هسته دراماتیک بنا گذاشته شده است، گفت: یکی از هستههای دراماتیک رمان «آوازهای روسی» همین جمله «پسر خان اگر ظلم نکند چه کند؟» است. در تمام داستان ما از ابتدا تا انتها شرح ظلمهای مکرر و احساس ندامتهای شخصیت داستان را که «یعقوب» است، میبینیم. نویسنده در واقع با این اِلمانها دارد برایمان تراژدی میسازد؛ خطاهای کوچکی که اتفاقهای بزرگ را رقم میزند.
این نویسنده به موضع تاریخی اثر هم اشاره کرد و گفت: یک نکته مهم در فصل نهم رمان وجود دارد. در این فصل طی دو صفحه سه نسبت تاریخی در افغانستان بیان میشود که از زمان صفویه افغانستانیها گرفتارش بودهاند؛ اول اینکه مسأله افغانستان را باید دیگری حل کند. دوم اینکه کسی نمیتواند بر افغانستان تسلط پیدا کند مگر یک افغانی را سر کار بیاورد؛ و سنت سوم، سنتی است که نویسنده در داستان بنا میگذارد و میخواهد کشف کند.
کفاش در پایان بخش اول سخنانش گفت: ما در این داستان با دو داستان برخورد میکنیم؛ یک داستان که در سطح اتفاق میافتد و داستان دیگر که در عمق با آن مواجهایم. این هنر احمد مدقق است که دو داستان را به موازات هم پیش میبرد. در پایان داستان هم ما نمیدانیم رخشانه مرده است یا نه؛ چرا که نشانهای نداریم. این تمهیدات رندی و دانش داستانی نویسنده را به رخ میکشد.
در بخش دیگر برنامه، مجید اسطیری نویسنده و منتقد ادبی نظراتش را در مورد اثر بیان کرد و با اشاره به موضوع تراژدی، گفت: تراژدی قواعدی کهن دارد که ارسطو آن را تعریف کرده است. یکی از مهمترین آنها برانگیختن حس ترس و ترحم در مخاطب است. حسی که نه تنها در انتهای «اُدیپ» شهریار که در انتهای «سوگنامه رستم و سهراب» و «شاه لیر» نیز سراغ ما میآید. برانگیختن این احساسات قرار است منتهی به ایجاد کاتارسیس (تزکیه عاطفی – اخلاقی) در مخاطب شود.
اسطیری: از بین رفتن آخرین تعلیق اثر، موجب اُفت کار شده است
وی ادامه داد: از عهد ارسطو تا به امروز هر داستانی هدفش ایجاد کاتارسیس و برانگیختن ترس و ترحم در مخاطب باشد زیر چتر تراژدی قرار میگیرد؛ و رمان «آوازهای روسی» نیز همین گونه است؛ یک رمان خواندنی درباره برههای از تاریخ افغانستان که کمتر اثر ادبی دربارهاش تولید شده است؛ یعنی برآمدن کمونیستها پس از مبارزات مجاهدین. داستان درباره یک خانزاده افغان در سالهای نفوذ جریانهای چپ است. جوانی به نام «یعقوب» که از روستایشان به سودای تحصیلات عالیه به کابل مهاجرت کرده و با ارزشها و مرام کمونیستی که در میان دانشجویان ترویج میشود، روبرو شده اما دل بریدن از امتیازات طبقاتی که در ولایت آبا و اجدادیشان دارد، اندکی برایش سخت است. اما شخصیت داستان به دیار خودش که «ورث» نام دارد؛ بازنمیگردد؛ چون آن نظام سنتی کهنه را قبول ندارد و به عنوان یک فرد تحصیلکرده برایش ممکن نیست بازگردد و خانزادهای قدرتمند و زورگو باشد.
نویسنده مجموعه داستان «تخران» به تم عاشقانه کتاب که به مبحث تراژیک رمان کمک میکند، اشاره کرد و گفت: در این میانه شاهد ماجرای یک عشق شکست خورده هستیم که یادآوریاش برای یعقوب دردناک است. عشق او به مبارکه دختر یکی از رعیتهای پدرش. عشقی ناکام است که تا آخرین فرازهای رمان هم گریبان او را رها نمیکند. شاید بتوان گفت سیر شکستهای پیاپی یعقوب که قرار است تراژدی او را بسازد، از همین شکست عشقی در به چنگ آوردن مبارکه شروع میشود. این عشق در فرازهای میانی رمان در وجود یک دختر شهری به نام رخشانه تجلی پیدا میکند. دختری که در کودکی در شهر بلیت بختآزمایی میفروخته و نماینده مردم فرودست است.
وی افزود: اگر سیر تحول شخصیت یعقوب را دنبال کنیم میبینیم که او با دل بستن به آرمانهای چپ از زیر چتر اقتدار سنت خارج میشود تا فردیتش را بیابد. اما در میانه اثر او را میبینیم که در چاپخانه حزب کمونیست افغانستان میان تلنباری از کاغذها و اعلامیهها و منشورات و بیانیهها خودش را گم کرده است. حالا رخشانه با رنگ قرمز تند عشق وارد میشود تا گوهر وجود او را به محک عشق بسنجد.
مجید اسطیری در ادامه دو نقد را به اثر وارد دانست و بیان کرد: نقد اول در مورد تعلیق کار است. کشته شدن پدر یعقوب، رفتن رخشانه، ازدواج مبارکه با نعیم همه تمهیدهایی بود که برای تعلیق تکلیفشان مشخص شد و آخرین تعلیق بعد از دیدار و مرگ مبارکه از بین میرود. از بین رفتن آخرین تعلیق باعث افت کار میشود. در ۵۰ صفحه آخر اثر احمد مدقق و یعقوب فقط سرنوشت مجاهدین را دنبال میکنند و کمتر مسأله شخصی یعقوب مطرح است. از این جهت احساس میکنم این ایراد به رمان وارد است. شاید میشد 50 صفحه پایانی خلاصهتر برگزار میشد. نکته دیگر در مورد ساختار و پرداخت کار است. اینکه نظام تداعیها کمی کار را پیچیده کرد؛ تداعیها در این کار خیلی پر رنگ است. خواننده حرفهای و مخاطبان جدی رمان باید کار را بخوانند. اگر نظام تداعی منسجمتر میشد و از فلش بکهای کمتری استفاده میکرد، کار خوش خوانتر میشد. الان مخاطب عام یک مقدار در تداعیها خودش را گم میکند.
کفاش: یکی از ضعفهای رمان «آوازهای روسی» نداشتن شخصیت مادر است
مهدی کفاش در بخش دوم نقدش به یک مساله اشاره کرد و در مخالفت با سخنان مجید اسطیری، گفت: من اثر را خیلی تراژدی نمیدانم. اگر عنصر زن را از تیپ در بیاوریم، ادیپ فرو میریزد. من یکی از ضعفهای رمان مدقق را فقدان مادر میدانم. یک مادر هم در تمام رمان نداریم، کأنّه مردهای افغانستان از جایی دیگر آمدند و هیچ مادری به خودشان ندیدهاند. اما مسالهای که میخواهم به آن اشاره کنم این است که شخصیتترین و قوامترین آدم در کل رمان رخشانه است. اتفاقاً رخشانه از جغرافیای داستان بدجوری به بیرون پرت میشود. نویسنده باید این زن را با تمام پیچیدگیهایش در کل داستان حفظ میکرد. باید این خط پررنگتر میشد و رخشانه بیشتر از اینها خودش را بر داستان تحمیل میکرد.
نویسنده «قرار مهنا» داستان را به سه پاره تقسیم کرد و افزود: با همه نقدها، محاسن و معایب اثر، «آوازهای روسی» را جزو آثار شاخص سال ۹۶ میدانم. به نظرم باید این اثر در چارچوب خودش و با آثاری هم وزن خودش مثل «رهش» سنجیده شود. آن وقت میبینیم این اثر از چه قامت و استواری برخوردار است.
مجید اسطیری در بخش دوم صحبتهایش به تفاوت تراژدی در فرهنگ و ادبیات شرق و غرب اشاره کرد و گفت: نباید از یاد برد که در ادبیات مشرق زمین نمیتوان به دنبال تراژدی گشت و سوگنامه رستم و سهراب را نیز نمیتوان تراژدی نامید چرا که علیرغم احساس ترس و ترحم، هستی شناسی آن با هستی شناسی اثری مثل «اُدیپ شهریار» اساساً متفاوت است. در تراژدی قهاریت خدایان با ذلت نامداران اثبات میشود در صورتی که در شرق خدا چنین خصلتی ندارد.
وی افزود: یکی از شخصیتهای مهم رمان عبدالرحیم است که واکاوی رابطه او با یعقوب هستی شناسی رمان را بر ما آشکار میکند و نشان میدهد که اگرچه کل اثر زیر سایه «وحدت تاثیر» ترس و ترحم است اما با یک تراژدی به معنای غربی آن سر و کار نداریم. رابطه عمیق و مشفقانه یعقوب با عبدالرحیم که طلبهای مهربان و رئوف است، اشاره به باور دینی عمیق او دارد که حتی پیوستن به جریان چپ هم نمیتواند آن را از بین ببرد. با چنین باوری قطعاً در جهان یعقوب این خداوند نیست که میخواهد با نشاندن او به خاک مذلت قهاریت خود را به او اثبات کند. نتیجتاً میتوان گفت با یک نگاه شرقی و شاهنامهوار با سوگنامه روبرو هستیم نه یک نگاه غربی و اُدیپ وار به تراژدی.
اسطیری: «آوازهای روسی» بهتر از «بادبادک باز» ادبیات افغانستان را نمایندگی میکند
اسطیری در مقایسهای بین رمان «بادبادک باز» و «آوازهای روسی» یادآور شد: هنگام خواندن «آوازهای روسی» ناخودآگاه در ذهنم این اثر را با «بادبادک باز» خالد حسینی مقایسه میکردم. خیلی جاها به ذهنم رسید که کار آقای مدقق بهتر است. علی رغم اینکه «بادبادک باز» جهانی است و در کشورهای مختلف خوانده شده، ولی اگر قرار باشد بین این دو داوری کنیم که کدام ادبیات افغانستان را نمایندگی میکند، به نظرم کار احمد مدقق خیلی بهتر نمایندگی میکند. چون تصاویر و توضیحات روشن تری از افغانستان به مخاطب میدهد. مساله بعد این است که «آوازهای روسی» قدرت بیشتری در تبیین مسأله دارد. خالد حسینی خیلی از دور دستی بر آتش اوضاع سیاسی افغانستان دارد. خیلی نمیتواند تجزیه و تحلیل کند. اما مدقق بهتر مساله را تبیین کرده است. از سویی «آوازهای روسی» یک اثر حرفهای است اما «بادبادک باز» کار عامه پسندی است.
این نویسنده در پایان به موضوع نثر در رمان «آوازهای روسی» پرداخت و افزود: نکتهای که باید در مورد نثر «آوازهای روسی» ذکر شود، این است که مدقق سعی کرده فارسی افغانستان را کمی رقیق کند تا مخاطب فارسی زبان ایرانی در خواندن اثر دچار مشکل نشود و احتیاجی به پانویس هم نباشد. نتیجه کار نثری بسیار شیرین و شیوا است که خواندن اثر را بسیار روان و لذتبخش میکند.
نظرات