مکدونا از جمله نمایشنامهنویسان مطرح معاصر است که آثار شاخص او به فارسی ترجمه و به روی صحنه رفته است. این مطلب گزارشی است از مطرحترین آثار ترجمه شده مکدونا و درونمایههای مشترک آنها.
«غرب حقیقی» شپارد و «جوی قاتل» از تریسیلتس از دیگر مقدسات هنری این نمایشنامهنویس و فیلمساز ایرلندیاند. کسی که با وجود علاقه مفرط به سینما کار هنری خود را از ابتدا با تئاتر شروع کرد و قوت بخشید. آخرین اثری که از مارتین مکدونا به فارسی ترجمه شده، نمایشنامه «یک ماجرای خیلی خیلی سیاه» است. این اثر اولین بار در پاییز سال 2018 در لندن به روی صحنه رفت. این نمایشنامه به تازگی با ترجمه بهرنگ رجبی از سوی انتشارات بیدگل راهی بازار کتاب شده است. به همین بهانه در این گزارش نگاهی داشتهایم به نمایشنامههای مطرح مکدونا که تا به حال به فارسی ترجمه و منتشر شدهاند.
«ملکه زیبایی لینین»، «مرد بالشی»، «ستوان آینیشمور»، «مراسم قطع دست در اسپوکن» و «غرب غمزده» از دیگر نمایشنامههای مکدونا هستند که به فارسی ترجمه شدهاند. اما تب مکدونا در ایران تنها به ترجمه آثار او منتهی نمیشود و برخی از آثار قابل اجرای او به روی صحنه نیز رفتهاند. منظور از قابل اجرا نبودن نمایشنامه در اینجا به معنای تضاد فرهنگی و مسائلی از این قبیل نیست که پای سانسور به وسط بیاید. در اغلب آثار مکدونا چنان خشونتی به لحاظ فضا و فیزیک کاراکترهای اثر رخ میدهد که در اجرا قابل پیاده کردن نیست. نمایشنامه «ستوان آینیشمور» از این جمله است. البته این نمایش مدتی بعد از چاپ با تعدیل صحنههای قتل و خونریزی آن در نقاط مختلفی از دنیا از جمله در ایران به روی صحنه رفت.
این نمایشنامه داستان گربهای خانگی متعلق به یکی از کاراکترهای این اثر به نام «پادریک» است که به دلایل مبهمی میمیرد. «پادریک» که تروریستی بینالمللی است، برای کشف علت مرگ گربهاش و احیانا پیدا کردن قاتل او برنامههایش برای بمبگذاری و کشتار مردم در رستورانها را کنسل میکند و برای یافتن گربه محبوبش از هیچ جنایتی در حق دوستان و افراد خانوادهاش چشم نمیپوشد. این نمایشنامه که سرشار از طنز تلخ است، در سال 2006 نامزد جایزه تونی، برنده جایزه آلفرد رادوک، برنده جایزه لوسیل لورتل و برنده جایزه اوبی شد.
«ملکه زیبایی لینین»، یکی از معروفترین نمایشنامههای مارتین مک دونا به حساب میآید و به خوبی توانسته طرفداران بیشمار این نویسنده خلاق را راضی کند. داستان این نمایشنامه در کوههای کانه مارا میگذرد و ماجرای زنی تنها و ساده به نام مورین فولان را روایت میکند. مگ، مادر پیر و خودخواه مورین است که دخالتش در اولین و احتمالا آخرین رابطه عاشقانه او باعث رقمخوردن مجموعهای از اتفاقاتی میشود که خنده و ترس را همزمان در دل خود جای دادهاند. «ملکه زیبایی لینین» در واقع داستان پیردختری به نام مورین است که سالیان سال به خاطر پرستاری از مادرش از ازدواج محروم مانده است ولی حالا توانسته با دوست دیرینه خود یعنی پاتو ارتباط دوبارهای برقرار کند. این اثر همچنین برگزیده جایزه لوسیل لورتر در سال 1998 است.
«ملکه زیبایی لینین» به کارگردانی همایون غنیزاده با بازی ویشکا آسایش و سعید چنگیزیان در اواخر سال 1392 در سالن اصلی تئاترشهر در تهران به روی صحنه رفته است.
صحنهای از نمایش «ملکه زیبایی لینین» به کارگردانی همایون غنیزاده
«مرد بالشی» از دیگر آثار شاخص این فیلمساز و نمایشنامهنویس معاصر است. این اثر نیز جزو آثار خشن مکدوناست و تلخی عظیمی در آن موج میزند. داستان این نمایشنامه در یک شهر با حکومت مستبد و دیکتاتور میگذرد. در اینجا نامی از شهر برده نمیشود ولی به طنز در جایجای این نمایشنامه نشانههایی درباره آن داده میشود که به خصوصیات یک حکومت بسته و خودکامه بسیار نزدیک است. شکنجه در زندانها یا اعدام بدون محاکمه و نبود اثری از آزادی بیان از جمله این نشانههاست.
مسالهای که گاه منتقدان به اینگونه آثار مک دونا دارند به باورپذیربودن این میزان از خشونت بازمیگردد اما به هر حال این خشونت در جهان واقع وجود دارد و حتا با در نظر گرفتن وجه سوررئالیستی آثار مکدونا باز هم باید بپذیریم که خشونت در جهان واقع به این شکل و در این حجم وجود دارد همچنانکه در جنگهای داخلی آفریقا نوجوانان و کودکانی اسلحه در دست گرفتهاند و حتی پدر و مادر، خواهر و برادرهایشان را کشتهاند. مکدونا در «ستوان آینیشمور» و «مرد بالشی» این وجه از خشونت بشر را سخاوتمندانه مقابل چشم خواننده و تماشاگر به تصویر میکشد.
مارتین مکدونا به دنبال بیان یک خشونت عجیب و ریشهدار در انسان است که در کنار آن وجه پرمهر و مهربان، همیشه این خشونت پنهان را نیز دارد که گاهی آشکار میشود.
صحنهای از نمایش «مرد بالشی» به کارگردانی آیدا کیخایی و محمد یعقوبی
این نمایش در سال 1392 به کارگردانی آیدا کیخایی و محمد یعقوبی با بازی نوید محمدزاده، علی سرابی و پیام دهکردی در فرهنگسرای ارسباران به روی صحنه رفت و همچنین در سال جاری در ماههای آذر و دی در عمارت نوفل لوشاتو به کارگردانی یاسمن خسروان نیز اجرا داشته است.
ذهن مکدونا پیچیده و خلاق است. او مدام در کنشهای داستانیاش خواننده را شگفتزده میکند. نمونه بارز این متن «غرب غمزده» است. این اثر روایتی است از جامعه غرب و روابط و رفتارهای درونی انسانها در آن. افرادی که همه چیز را خودخواهانه در تملک خود درآوردهاند تا زمانه به نفع شخصی آنان رقم بخورد. این اثر در نقد روابط غیر اصولی و غیراخلاقی انسانهاست. رفتارهایی مانند خشونت، خساست، خودمختاری و افراط و تفریط. زاویه دید مکدونا در این اثر متوجه انسانهایی است که روزانه به افراط در هر کاری مشغولند و شخصیتهای نمایش با پیروی از این مسئله به رفتارهای خود جهت میدهند تا زندگی خود را چنان که خالق نمایشنامه میخواهد، بسازند.
کارکرد دراماتیک «غرب غمزده» در جهانشمول بودن آن است و با توجه به جامعه فرضی داستان که غربی است، تماشاگر و خواننده متن میتواند به راحتی آن را به هر نقطهای از جهان تعمیم بدهد و در پایان خواننده این غمزدگی را تنها در غرب نمیبیند و با جایجای زندگی خود پیوند میزند.
صحنهای از نمایش «غرب غمزده»
این نمایش نیز از اقبال صحنه ایران برخودار بوده و در سال 1393 به کارگردانی رامین صادقی در سالن استاد رکنالدین خسروی در تماشاخانه سهنقطه به روی صحنه رفته است. «غرب غمزده» همچنین در تیرماه سال جاری نیز به کارگردانی دانیال نمازی در عمارت نوفللوشاتو اجرا داشته است.
از دیگر شگردهای مکدونا طنز سیاهش است. به راستی گفتن و به تصویر کشیدن چنین مضامین تلخ و آزاردهندهای به جز بهرهبردن از زبان طنز میسر است؟ یکی از آثاری که این مشخصه در آن بیداد میکند، نمایشنامه «مراسم قطع دست در اسپوکن» است.
«مراسم قطع دست در اسپوکن» در یکی از اتاقهای هتلی ارزان قیمت، واقع در آمریکا آغاز میشود. «کارمایکل» مردی چهل هفت ساله، که تنها یک دست دارد، روی چمدانی نشسته است. پس از مدتی متصدی پذیرش، بستهای را به کارمایکل میدهد، کارمایکل بسته را باز میکند و دستی سیاه رنگ از آن بیرون میآورد. کارمایکل شخصی است که بیستوهفت سال پیش، زمانی که در شهری به نام اسپوکن، بیرون خانه مادرش توپبازی میکرد، در اثر شکنجه عدهای قاتل و بچهدزد دست خود را از دست داده و بیستوهفت سال است که به دنبال دست خود میگردد...»
این اثر نیز به کارگردانی سیاوش بهادریراد در اسفند 1394 در سالن ارغنون به روی صحنه رفته است.
اما آخرین اثری که تا به حال از مکدونا به فارسی ترجمه شده، «یک ماجرای خیلی خیلی خیلی سیاه» است که ذکر آن پیشتر رفت. تفاوتی که این اثر با باقی نمایشنامههای آن دارد در هویت قهرمانانش است. مکدونا این بار برای گفتن قصه خشن و در عین حال طنزآلود همیشگی خود از شخصیتهای آشنای ادبیات مانند هانس کریستین اندرسن و چارلز دیکنز بهره برده است. او با ارائه تصویری سیاه و شریر از این دو چهره محبوب ادبی به طرزی خلاقانه آشناییزدایی کرده است.
کشتن، اسیر کردن، تهمت زدن و از میان برداشتن رقبا برای رسیدن به قدرت از عناصر مفهومی این اثر است. در اینجا خواننده دیگر با آن هانس کریستین دوستداشتنی ادبیات که به نوعی نگارنده رویای شیرین تمام کودکان جهان است روبهرو نیست و آن چهرهای را میبیند که مک دونا میخواهد و آنقدر شیفته این قصهپردازی و طنازی سیاه میشود که در پایان این وجه از این چهرههای همیشه خوب تاریخ ادبیات را نیز باور میکند.
خوشبختانه اغلب نمایشنامههای مکدونا به زبان فارسی ترجمه شدهاند؛ «ملکهی زیبایی لینین» با ترجمه حمید احیاء از سوی انتشارات نیلا، «چلاق آینیشمان» با ترجمهی شادی فرزین از انتشارات نیلا، «ستوان آینیشمور» و «مرد بالشی» با ترجمه زهرا جواهری از سوی نشر افراز، «جمجمهای در کانهمارا»، «مامورهای اعدام»، «غرب غمزده» و «یک ماجرای خیلی خیلی سیاه» با ترجمه بهرنگ رجبی از سوی انتشارات بیدگل و «مراسم قطع دست در اسپوکن» با ترجمه بهرنگ رجبی از سوی انتشارات افراز آثاری هستند که تا به حال از این نمایشنامهنویس شهیر ایرلندی در ایران منتشر شدهاند.
در کارنامه مکدونا فیلمنامه نویسی و کارگردانی سه فیلم سینمایی نیز دیده میشود؛ «در بروژ»، «هفت روانی» و «سه بیلبورد خارج از ابینگ،میزوری». آخرین اثر سینمایی مکدونا یعنی «سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری» در نودمین دوره جوایز اسکار و پنجمین دوره گلدن گلوب و بفتا توانست برنده جوایز بسیاری شود.
نظر شما