دوشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۷ - ۰۹:۴۹
*کشف حجاب که شد خونه و زندگیشونو رها کردن و زدن به دریا!

حاج مهدی‌قلی‌خان هدایت، مخبرالسلطنه در کتابش- خاطرات و خطرات- درباره تاثیرات و واکنش‌های اجتماعی کشف حجاب در دوره رضاشاه می‌نویسد. در این یادداشت مروری بر جشن‌هایی است که به مناسبت هفدهم دی و روز کشف حجاب برگزار می‌شد

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- نسیم خلیلی: می‌گویند در ساعت سه بعدازظهر هفدهم دی‌ماه 1314 رضاشاه به همراه همسرش عصمت تاج‌الملوک و دخترانش شمس و اشرف که بی‌حجاب بودند، برای اعطای دیپلم به فارغ‌التحصیلان دختر دانش‌سرای عالی در رشته‌های طب و قابلگی در مراسمی که در میدان جلالیه تهران برپا شده‌ بود، شرکت کردند. در این مراسم روسای مدارس و همسران صاحب‌منصبان عالی رتبه نیز بدون حجاب و با کلاه و پالتوهای بلند ظاهر شده بودند. این ماجرا آغاز یک تصمیم فرهنگی در راستای برنامه تجدد آمرانه‌ای بود که رضاشاه پهلوی به تاسی از آنچه در جهان پیرامون خود - در ترکیه و افغانستان می‌دید – قصد پیاده کردنش را داشت.

از چهاردهم دی ماه به بعد موجی از جشن‌هایی بدین منظور، جشن‌هایی دولت‌ساخته  برای شکستن تابوی بی‌حجابی در بیشتر شهرها برگزار شد که واکنش‌های اجتماعی مختلفی به دنبال داشت واکنش‌هایی که جز اسناد در آثار و نگاشته‌ها و خاطرات شماری از سیاستمداران وقت نیز به روشنی بازتاب پیدا کرده‌ است از جمله در روایت زیر:
«کلاه اجنبی ملیت را از بین برد و برداشتن چادر عفت را. پرده‌ی حجاب باقی‌ بود. زن‌ها لباس بلند پوشیدند و روسری برافکندند و این حجاب، شرعی بود. پلیس دستور یافت روسری را از سر زن‌ها بکشد. روسری‌ها پاره شد، و اگر ارزش داشت، تصاحب. مدتی زد و خورد بین پلیس و زن‌ها دوام داشت. بسیار زن‌ها شنیدم که از خانه بیرون نیامدند. امر شد مبرزین محل مجالس ترتیب بدهند، زن و مرد را دعوت کنند که اختلاط عادی شود، وثوق‌الدوله از پیش قدم‌ها بود. در کافه‌ی بلدیه شب‌نشینی مرتب شد. من هم دعوت داشتم. نوشتم خانمی مجلس‌آرا ندارم و تنها آمدن خلاف نزاکت است.»



این روایتی‌ است که حاج مهدی‌قلی‌خان هدایت، مخبرالسلطنه در کتابش- خاطرات و خطرات- درباره تاثیرات و واکنش‌های اجتماعی کشف حجاب در دوره رضاشاه می‌نویسد مشابه این رویکرد را از سوی متنفذینی که به چنین جشن‌هایی دعوت می‌شده‌اند، در شماری از اسناد تاریخی نیز می‌توان بازیافت مثلا در یکی از اسناد مربوط به برگزاری جشن مختلط مردان و زنان برای تشویق مردم شهر اردکان به کشف حجاب، یکی از دعوت‌شدگان طی دستخطی اعلام می‌دارد که چون همسرش بیمار و تب‌دار است، امکان شرکت در جشن مزبور را ندارد اما از آنجا که چنین بهانه‌‌هایی ظاهرا در آن روزگار فراوان بوده‌ است، نویسنده این دستخط مجبور می‌شود برای اثبات حرف خود از طبیب گواهی بیاورد و طبیب مزبور تصریح می‌دارد که فلان خانم پس از گردش در شهر مبتلا به سرماخوردگی و سرفه شده و قادر به حضور در جشن مزبور نیست.

جلال آل‌احمد نیز روایت جالب و تامل‌برانگیزی در این زمینه در داستان جشن فرخنده‌اش که در کتاب پنج‌ داستان او چاپ شده‌ است، نقل می‌کند؛ بر اساس محتوای این داستان که درباره مقدمات برگزاری جشنی با حضور زنان بی‌حجاب متنفذین است، رییس کمیسری و یکی دو بازاری به خانه پدر جلال که روحانی نامدار محله است می‌آیند تا او را مجاب کنند برای روز جشن موقتا دختری «سرواز» را صیغه کند و با او در جشن حضور به هم برساند و بدین‌ وسیله در تبلیغ این ماجرای حکومتی نقش‌آفرین باشد، آل‌احمد با زبان و ادبیات داستان‌وار خود واقعه را از چشم پسربچه قصه - که خودش باشد- چنین نقل می‌کند:

«هوا داشت تاریک می‌شد که رفتم دم در. یک صاحب‌منصب بود و دنبالش یک زن سرواز. یعنی چارقد به سر. هم‌سن‌های خواهر بزرگم. چارقد کوتاه گل‌منگلی داشت. هیچ زنی با این ریخت توی خانه ما نیامده بود. کیف به دست داشت و نوک پنجه راه می‌رفت. سلام کردم و رفتم کنار. هر دو آمدند تو، روی کول صاحب منصب دو تا قپه بود و من نمی‌شناختمش. یعنی چه کار داشت؟ اول شب با این زن سرواز؟ {نویسنده ادامه می‌دهد که آنها به همراه کمیسر و یکی دو بازاری به اتاق پدر که مرد معمم و معتبری بود رفتند و راوی موقع رفتن آن دختر چارقدبه‌سر است که ماجرای عجیب تصمیم بزرگان شهر را می‌فهمد، تصمیمی هول‌انگیز که اصرار و فشار حکومت را بر متنفذین شهرها و محلات برای اجرای بی‌کم و کاست فرامین‌اش در برگزاری جشن‌های این‌چنینی می‌نمایاند} دختره داشت می‌گفت: آخه صیغه یعنی چی آقاجون؟ و صاحب منصب گفت: همه‌ش واسه دوساعته دخترجون. همین قدر که باهاش بری مهمونی... {...} یعنی از چه حرف می‌زدند؟ یعنی قرار بود دختره صیغه بابام بشود؟ برای چه؟ آها...آها فهمیدم.»



و قصه با مسافرت ناگهانی پدر به قم برای فرار از شرکت در جشن فرخنده تبلیغ بی‌حجابی به پایان می‌رسد. قصه‌ای از رنج زنانی که گاه همه امنیت عاطفی‌شان نیز از سوی حکومت و برای اجرای فرمانی که با روحیه غالب جامعه سازگار نبود، در مخاطره می‌دیدند.

از آنچه روایت شد می‌توان به روشنی چنین نتیجه گرفت که موضوع کشف حجاب، موضوع پذیرفته‌شده‌ای در اجتماع آن روزگار نبوده‌ است و روشن است وقتی مخبرالسلطنه‌ای که سال‌ها با درباریان و حکومت زیسته و حشر و نشر داشته و در واقع از متنفذین طراز اول به شمار می‌رفته چنین تدافعی با مدرنیزاسیون آمرانه دستگاه رضاشاهی برخورد می‌کرده، اقشار ساده کوی و برزن تا چه اندازه پریشان‌حال و مستاصل بوده‌‌اند بازتاب‌های رفتار این مردم را اگر نتوان در اسناد جست‌وجو کرد، چنانکه پیش از این هم اشاره شد، در میان روایت‌های ادبیات داستانی می‌توان گه‌گدار ردپاهایی از آن را یافت.

ردپاهایی که تنها به پایتخت یا یک اقلیم خاص در ایران مربوط نیست مثلا در قصه داستان یک شهر احمد محمود به این روایت درباره کشف حجاب و واکنش مردم جنوب بر می‌خوریم که نامتعارف‌بودگی آن را برای مردم به روشن‌ترین وجه بازنمایی می‌کند: «کشف حجاب که شد همه زدن به دریا. دست زن و بچه‌هاشونو گرفتن و رفتن قطر، دوبی، شارجه... کار و بار و خونه و زندگیشونو رها کردن و زدن به دریا» این روایت در عین آنکه از واقعیت یک واکنش تند مردمی حکایت دارد، شکلی نمادین نیز به خود گرفته‌ است، مردمی که از فشار آنچه به آنها و زندگی روزمره‌شان، پوشش و خوراک و زیستشان تحمیل می‌شده‌ است، به دریا می‌زده‌اند.

البته این رویکرد شاید قهری‌ترین رویکرد ممکن به شمار رود اما آنچه غلبه دارد، نوعی مدارای خشمگنانه و راه‌هایی برای فرار از قانون جدید است که گاه ثمراتی هم به دنبال داشته‌ است جلال آل‌احمد در همان داستان جشن فرخنده خود اشاره می‌کند که پس از ماجرای کشف حجاب برخی از بزرگان در خانه خود حمام ساخته‌اند تا زنان خانواده و اقوام مجبور به بیرون رفتن از خانه برای بحث حمام نباشند و به این ترتیب چندان دور از واقعیت نیست اگر بگوییم کم‌کم با این تکاپوها بیشتر خانواده‌ها کوشیدند به فکر ساخت حمام در خانه‌های خود باشند، یعنی یک محدودیت در پوشش خود زمینه‌ای برای یک اتفاق دیگر شد که نه حکومتی و آمرانه که خودجوش و مردمی بوده‌ است:



«این حمام سر خانه هم عزایی شده‌ بود. از وقتی توی کوچه چادر از سر زن‌ها می‌کشیدند، بابام تصمیم گرفته‌ بود حمام بسازد و هفته‌ای هفت روز دود و دمی داشتیم که نگو. و بدیش این بود که همه زن‌های خانواده می‌آمدند و بدتر این که هیزم آوردنش با من بود. از ته زیرزمین آن سر حیاط باید دست کم ده بغل هیزم می‌آوردم و می‌ریختم پای تون حمام که ته مطبخ بود. دست‌کم دو روز یک بار.»
افزون بر این در برخی گزارش‌ها از تلاش زنان برای دسترسی به حمام‌های عمومی نه از راه مرسوم کوچه و خیابان بلکه راه‌های روی بام خانه‌ها یاد شده‌ است که خود مهارت و هوش راه‌یابی ویژه‌ای می‌طلبید.

اما بد نیست این گزارش را با روایتی از مهرانگیز دولتشاهی، دختر دولتشاهی وزیر دربار و دخترعموی عصمت‌الملوک همسر سوم رضاشاه که توصیفی است از محفلی که زنان بی‌حجاب در آن حضور داشته‌اند به پایان ببریم چراکه می‌تواند چشم‌اندازی باشد از واکنشی احساسی‌تر در برابر قائله کشف حجاب: «بعضی‌ها می‌آمدند و خودشان را اداره می‌کردند. بعضی‌ها برایشان خیلی بی‌حجابی ناراحت‌کننده بود. یک وقتی عموجانم به من گفت که مهری‌ جان برو آن اتاق رسیدگی بکن ببین چه هست، می‌گویند خانم آسید کاظم حالش به هم خورده. بیچاره خانم آسید کاظم یزدی نتوانسته بود بی‌حجابی را در میان جمعیت تحمل بکند و حالش بد شده‌ بود و او را برده بودند آن اتاق و گلاب به او می‌زدند.» این روایت را فاطمه صادقی در کتابی که درزمینه کشف حجاب، تحت عنوان «کشف حجاب بازخوانی یک مداخله مدرن» نوشته، نقل می‌کند، کتابی که می‌تواند منبع مطالعاتی خوبی در کنار دیگر کتاب‌ها برای فهم چرایی و چگونگی این رویداد باشد.

* تیتر برگرفته از سخن احمد محمود در قصه داستان یک شهر درباره کشف حجاب است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها