21 مرداد ماه 1397، روزی که با این استاد پیشکسوت نقاشی در خبرگزاری ایبنا، قرار داشتم تا برایم از گذشتهها، خاطرهها، دغدغهها و یک عمر فعالیتش بگوید، هرگز تصور نمیکردم 10 روز بعد یعنی در 31 مرداد 1397 خبر درگذشت این استاد پیشکسوت نقاشی و گرافیک ایران را بشنوم. قرارمان ساعت 10 و 30 دقیقه صبح بود و من برای دیدنش لحظهشماری میکردم. تا اینکه مرد سپیدمویی با لبخند، عصا زنان به همراه خانمی مهربان که معلوم بود همسرش است، در چهارچوب درب ورودی نمایان شد. انتظار نداشتم او را در سن 72 سالگی با عصا ببینم، احساس میکردم باید سرحالتر باشد. وقتی از او دلیل عصا به دست گرفتنش را پرسیدم، همسرش با خنده پاسخ داد: «صندوقی همیشه دوست داشت زود پیر شود و موهایش سفید شود. به همین دلیل از سالها قبل عصا به دست میگرفت و من هرچه سعی میکردم او را راضی کنم که عصا را کنار بگذارد موفق نشدم و الان کاملاً به آن وابسته شده است.» بعد از این گپوگفت از استاد صندوقی خواستم برایم از خودش، خاطراتش و دغدغههایش بگوید و این آخرین گفتوگویی بود که با هم داشتیم، آخرین مصاحبهای که بعد از درگذشتش منتشر میشود.
از دوره کودکیتان بگوید، از چه زمانی به نقاشی و تصویرگری علاقهمند شدید؟
من در سال 1325 در همدان متولد شدم. پدرم روس تبار بود. او در اکتبر 1917 به خاطر شایعه مسلمانکشی به همراه خانوادهاش به آدانای ترکیه مهاجرت کرد و تا 20 سالگی در آنجا میماند. سپس برای خدمت سربازی به شهر وان ترکیه رفت. در آنجا 3 روز مرخصی میگیرد و به ایران میآید تا 2 الی 3 روز بگردد اما این 3 روز به 70 سال میرسد و ازدواج میکند و در ایران ماندگار میشود. پدرم از کودکی ذوق نقاشی داشت ولی مادرش او را بخاطر یک سری مسائل مذهبی که آن موقع در زمینه تصویرگری وجود داشت، از نقاشی منع میکرد و این گرایش، از پدرم به من رسید. البته برادرم که 4 سال از من بزرگتر بود نیز به هنر و نوشتن علاقه داشت. وقتی کتابهای مدرسهاش را رنگآمیزی میکرد، من مانند دستیاری کنار او میایستادم و رنگهای مختلف را به او میدادم و از همان موقع به نقاشی علاقهمند شدم.
در زمینه موضوع مورد علاقهتان، کتاب یا مجلهای هم مطالعه میکردید؟
بله، در دهه 30 در همدان، کتاب کودک نبود ولی مجله کیهان بچهها بود و من اولین خریدار مجله کیهان بچهها بودم. تصاویر آن را نگاه میکردم. حتی فیلمهایی که میدیدم به دلیل علاقهای که به قهرمانهای فیلمها داشتم آنها را شبیهسازی میکردم و برادرم مرا تشویق میکرد. در آن زمان مجلات دستساز کوچکی هم با کمک برادرم در تیراژ یک نسخه تهیه کردیم. ما کمتر با بچههای محله همبازی میشدیم و بیشتر وقتمان در خانه بودیم، برادرم مینوشت و من تصویرسازی میکردم و این تصویرسازی از بچگی در من نهادینه شد.
آیا رشته تحصیلیتان هم مرتبط با هنر و نقاشی بود؟
بله من در سال 1340 با مشقات فراوان به همراه برادرم که 15 سال از من بزرگتر بود به تهران آمدم و در هنرستان هنرهای زیبای پسران که الان به هنرستان تجسمی پسران تبدیل شده است ثبت نام کردم ولی 15 روز دیرتر رسیدم و کلاس تشکیل شده بود. خیلی ناراحت بودم که از کلاس عقب ماندهام و به شدت گریه میکردم. استاد مهدی ویشکایی در آن زمان مسئول هنرستان بود، وقتی مرا دید، گفت: «کسی که به خاطر هنر گریه کند ارزش این را دارد که سرکلاس برود» و مربیمان راضی شد که من سرکلاس بروم.
کلاس اول ابتدایی که بودم بچهها در كلاس شلوغ ميكردند، معلممان براي ساعتي كلاس را ترك كرد و به بچهها گفت: «تا برميگردم هر كدامتان يك نقاشي بكشيد.» و من تصويري از يک خرگوش کشيدم. سایر همکلاسيهايم خوششان آمد و از من خواستند برايشان يکي از همان تصوير طراحي کنم. اما مبصرمان مرا تهديد کرد که به معلم ميگويد من تقلب کردهام تا مرا تنبیه کند. اما من حتی معنای تقلب را نمیدانستم و با چهرهاي نگران منتظر آمدن معلم بودم. وقتي در کلاس باز و معلم وارد شد اضطراب داشتم و هر لحظه فکر ميکردم معلم از کلاس اخراجم ميکند. اما برخلاف تصورم وقتي معلم نقاشيها را ديد و متوجه شد که همه نقاشيها را من کشيدهام، مرا صدا زد و گفت: «اسمت چیست؟» گفتم: «صادق» ولی صندوقی را نگفتم. چون از فامیلی صندوقی خجالت میکشیدم (البته ما در اصل صَندَوَقی بودیم ولی چون تلفظش سخت بود همه میگفتند صندوقی) معلم دستی به سرم کشید و از بچهها خواست مرا تشویق کنند و همین تشویق سبب شد که من به نقاشی علاقه بیشتری پیدا کنم. شاید اگر معلم ما در آن دوران مرا تنبیه میکرد من دیگر هرگز سمت نقاشی نمیرفتم.
در دوران کودکی و نوجوانی بیشتر به مطالعه چه کتابهایی علاقه داشتید؟
من همیشه کتاب میخواندم. «بینوایان» نخستین کتابی بود که خواندم و هنوز هم داستانش در ذهنم مانده است. در دوران جوانی هم علاقه زیادی به حسینقلی مستعان داشتم و در هرکتابی که نامی از او میدیدم، میخواندم. مثلا کتاب «کجا میروی» از هنریک سینکیویچ.
معمولا از چه موضوعاتی برای نقاشی الهام میگرفتید؟
بیشتر از فیلمهایی که در سینما میدیدم مثل چهل دزد بغداد الگو میگرفتم. بعضی از نقاشیها را صد درصد از جایی کپی میکردم بعضیها 50 درصد و بعضیها هم کاملا فانتزی و تخیلی بود مانند تصاویری که برای کتابهای ژول ورن میکشیدم و جالب بود که بعدها میدیدم در سریالهای تلویزیونی دقیقا همان نقاشیهای من را استفاده میکردند. هنوز هم گاهی اوقات که به تصاویر گذشته نگاه میکنم تعجب میکنم که آیا من این همه تصویر را کشیدهام.
کارتان را با چه سبکی شروع کردید؟
در آن زمان رئال کار میکردم اما حادثه ناگواری رخ داد که تاثیر بسیاری بدی در روحیهام گذاشت و بعد از آن به سبک اکسپرسیونیسم روی آوردم.
چه حادثهای؟
در آن زمان من هنوز در هنرستان درس میخواندم. ما وضعیت مالی خیلی خوبی نداشتیم. پدرم کبابی داشت و با گسترش فست فود و ساندویچ در آن زمان ورشکسته شد و ما هم اجارهنشین بودیم و خرج و مخارج هم زیاد بود. برادرم خط خوبی داشت و برای کسب درآمد جلوی پستخانه شروع به عریضهنویسی کرد. مدتی بعد از سوی یکی از خانوادههای متمول تهران کارت دعوتی به دستش رسید که باید آن را با خط خوش مینوشت و برادرم هم با هزینه کمی آن کار را انجام داد. آن شخص متمول از کار برادرم خوشش آمده بود و شرح حالش را پرسیده بود. سپس برادرم را برای استخدام به شهربانی کل برده بود. اما برادرم به دلیل مشکل قلبی داشت، موقع نوشتن رزومه برای شهربانی فوت کرد. این حادثه تاثیر بسیار بدی در روحیهام گذاشت و سبکم را تغییر دادم.
بیشتر از چه موضوعاتی برای نقاشی الهام میگرفتید؟
بعد از فوت برادرم به سپاه دانش رفتم و معلم روستایی در حوالی اسفراین شدم. در خلوت روستا هم از طبیعت الهام میگرفتم و هم نقاشیهای انتزاعی با الهام از سبک سقاخانهای میکشیدم. اسفراین نزدیک مشهد بود و من گاهی در سفر به مشهد از نقاشیهای مسجد گوهرشاد نیز الهام میگرفتم و با نقاشیهای خودم ترکیب میکردم. در آن زمان بیشتر به دنبال تجسس و حرکت در نقاشی بودم. روزی در روستا استراحت میکردم که دیدم در اثر برخورد باد با پردههای توری، خطها حرکت میکنند. خیلی سریع روی کاغذ چند خط عمودی زیر آن روی کاغذ دیگری چند خط افقی کشیدم و دیدم چه حرکت زیبایی اتفاق افتاد. سپس به تهران آمدم تا لوازم مورد نیاز برای این کار را خریداری کنم و این کار را انجام دهم. اما مقابل دانشگاه تهران کتابی از ویکتور وازارلی، مبتکر «آپآرت» دیدم. آن کتاب را خریدم و دیدم «آپآرت» همان حرکتی است که من در گوشه روستا به آن رسیدهام و با خود فکر کردم او در پاریس با اینهمه امکانات به چیزی رسیده که من در گوشه روستا به آن رسیدهام و در یک لحظه اعتماد به نفسم را از دست دادم اما بعد دوباره امیدوار شدم که من میتوانم کارهای بزرگتری انجام دهم. اما به دلیل مشکلات زندگی خرج پدرم و ازدواج و مشکلات بچهداری قدری از راهی که میخواستم بروم دور شدم. من برای تصویرگریهایم از افرادی که در کنارم بودند خیلی الهام میگرفتم. مثلا در«آلیس در سرزمین عجایب» تصویری که برای آلیس کشیدهام را از دختر کوچکم الهام گرفتهام.
نقاشی و تصویرگری چقدر در انتخابهای مهم زندگیتان مانند ازدواج، نقش داشت؟
تصویرگری و نقاشی تاثیر زیادی در ازدواجم داشت. من زمانی که سپاه دانش بودم عکسی در یک مجله خارجی دیدم که خیلی به آن علاقه داشتم. من این عکس را از مجله بریده بودم و به دیوار اتاقم در روستا چسبانده بودم و به روستائیان میگفتم این عکس نامزد من است. بعد از مدتی که سپاهی دانش تمام شد و به تهران برگشتم، سال 1348 در کوچه خانمی را دیدم که خیلی شبیه همان عکس بود با این تفاوت که این خانم چادری بود. و آن آغازی بود برای ازدواج و شروع زندگی ما که حاصل آن 3 دختر است.
آیا دخترانتان هم به نقاشی و تصویرگری علاقه دارند؟
دختر بزرگم کارشناس نقاشی است. دختر دومم خوشنویس است و خط تحریریِ بسیار خوبی دارد. دختر سومم هم دکترای ادبیات است به نام شادی صندوقی و تا بهحال 2 کتاب شعر از او چاپ شده است، او زمانی هم مجری تلویزیون بود و همیشه میگفت فکر نکن چون پسر نداری اسمت ماندگار نمیشود من نامت را ماندگار میکنم. چون همیشه در زندگی میگفتم: «خوشا به حال افرادی که جاودانگی قبل از مرگ دارند.»
آیا در آن زمان نقاشی و تصویرگری، کفاف مخارج زندگیتان را میداد؟
برعکس اینکه خیلی سرم در کتاب بود، اصلا سر رشتهای در حساب نداشتم و همه کارها و حساب و کتابهای زندگی برعهده همسرم بود. در آن زمان ما مستأجر بودیم و ماهی 100 تومان کرایه خانه میدادیم و چون درآمدی که داشتم کفاف خرج و مخارجمان را نمیداد نزدیک آخر ماه که بود، تمثالی میکشیدم و خرج کرایه آن ماه را درمیآوردم. آنها اصرار داشتند که من همیشه این کار را انجام دهم. و پول دریافت کنم اما من از زمانی که برای تحصیل به تهران آمده بودم معتقد بودم هنر قداست دارد و هرگز نباید هنر را برای پول انجام داد. در آن زمان استاد سلحشور در انستیتوی تربیت مربیان، مربی خوشنویسی بود. او مرتب به من اصرار میکرد که ساعتی به دفتر او بروم و برایش کار کنم و تصویرگری انجام دهم. اما من به دلیل اعتقادی که به قداست هنر داشتم، قبول نمیکردم تا اینکه یک روز، جمعه صبح، در منزل بودم که زن صاحبخانه به دخترم که کنار شیر آب و حوض در حیاط خانه، مشغول بازی بود، اخم و غضب کرد و او با بغض به خانه آمد. از همان جا تصمیم گرفتم هنر برای هنر را رها کنم و به جنبه اقتصادی هنر هم توجه کنم. به قول چارلی چاپلین که میگفت «من از دیدن خون متنفرم اما در رگهایم جریان دارد و بدون خون هم نمیتوانم زندگی کنم». بعد از آن به دفتر آقای سلحشور رفتم و در کمتر از یکسال با درایت همسرم در مسائل مالی صاحبخانه شدیم. البته کار کردن من در دفتر استاد سلحشور حالت استخدامی نداشت و من در سال 1348 در آموزش و پرورش استخدام شده بودم و برای معلمی به روستایی در مهاباد رفتم در آنجا همه دروس از اول ابتدایی تا پنجم را در مدرسه تدریس میکردم و به این کار ادامه دادم تا زمانی که بازنشسته شدم.
نخستین تصویری که چاپ شد چه زمانی بود؟
17 ساله بودم که نخستین تصویرم که درباره عاشورا بود، روی جلد مجله «صبح امروز» چاپ شد و بعدها بسیار مورد تقلید قرار گرفت. وقتی این کار چاپ شد برادر بزرگترم که در آن زمان مریض بود رو به قبله ایستاد و خدا را شکر کرد.
نخستین کتابی که با تصویرگری شما منتشر شد، چه کتابی بود؟
«ببرهای غریبه» اثر شکوه میرزادگی نخستین کتابی بود که تصویرگری آن را انجام دادم. در آن زمان استاد سلحشور که مرا میشناخت، مرا به عمویش در اداره مرکز تحقیقات و مطالعات ملی میهنی، معرفی کرد. آنها به دنبال تصویرگری برای این کتاب بودند. من هم از همه جا بیخبر به آنجا رفتم و این خانم را دیدم. این کتاب درباره شیری بود که ببرها میخواستند به او حمله کنند. من این کتاب را تصویرگری کردم و بیشتر تصاویر شخصیتهای آن را از کارتونهای معروف آن دوره گرفته بودم که با استقبال خوبی مواجه شد. بعد از آن هم «گل آفتاب» را تصویرگری کردم.
بخش عمدهای از آثار شما درباره تصویرگری آثار دینی و مذهبی است، از چه زمانی به تصویرگری این آثار پرداختید؟
بعد از اینکه «گل آفتاب» را تصویرگری کردم. آقای دعوتی از من دعوت به همکاری کرد و از سال 1351تصویرگری کتابهای دینی و قصههای قرآنی را شروع کردم. در آن زمان تازه خانه خریده بودم و باید ماهی 10هزار تومان قسط خانه میدادم و نمیدانستم آیا میتوانم ماهانه 10هزار تومان کار آماده کنم یا نه؟ یکی از دوستان به شوخی به من میگفت: «تو تصویرگری پیامبران را انجام میدهی و ما 124 هزار پیامبر داریم اگر برای هر تصویری هزار تومان دریافت کنی، مشلکت حل میشود!»
شما مدتی در مجلات رشد فعالیت داشتهاید، از آشناییتان با مجلات رشد برایمان بگویید.
من در آموزش و پرورش مدیر امور تربیتی بودم و از آنجا به دفتر تکنولوژی آموزشی منتقل شدم. اما چون از آنجا ناراضی بودم و احساس می کنم کار ماندگاری انجام نمی شود، به سازمان چاپ و توزیع کتابهای درسی در خیابان ایرانشهر منتقل شدم. اما آنجا هم آن چیزی نبود که به نظر من ماندگار باشد و درخواست دادم مرا به بخش آموزشی منتقل کنند. حتی به نخستوزیر وقت هم نامه نوشته بودم که مرا به بخش آموزشی منتقل کنند، چون بخش آموزشی 3 ماه تعطیلی داشت و شرایط آن برای من از نظر کاری بهتر بود. در آن زمان دکتر حداد به من گفت چند سال است با مهندس موسوی (نخستوزیر وقت) دوست هستی؟ من هم گفتم 12 سال. همان موقع آقای حداد با مهندس تماس گرفت و گفت: «نقاش که هندوانه نیست که من از سر چهارراه بخرم. من نمیتوانم با انتقال او موافقت کنم.» و آقای حداد از من خواست که در همان قسمت بمانم ولی هر روزی که کار دارم، سرکار نیایم. و از همان موقع همکاری من با مجلات رشد رسما آغاز شد. استاد غلامعلی مکتبی و خانم میکائیلیان نیز در آنجا بودند و همنشین خوبی برای من بودند و چیزهایی از آنها آموختم.
چه زمانی به بخش کتابهای درسی رفتید؟
در همان زمان که در بخش مجلات رشد بودم احساس کردم کار ماندگاری نیست و از آقای حداد خواستم مرا به بخش دیگری منتقل کنند. او مرا به بخش کتابهای درسی منتقل کرد و گفت این کار ماندگارتر است و الان خیلیها مرا به نام همین کتابهای درسی میشناسند.
نخستین تصویری که برای کتابهای درسی کشیدید چه تصویری بود؟
امیرکبیر، نخستین تصویری بود که برای کتابهای درسی کشیدم. البته این تصویر را زمانی کشیدم که در بخش کتابهای درسی کار نمیکردم. از بخش کتابهای درسی سفارش کردند تصویری از امیرکبیر بکشم که در کتاب درسی دوم راهنمایی کار شد. بعد از آن تصویر شیخ فضلالله نوری را کشیدم که روی جلد کتاب تاریخ چاپ شد. از تصویر روی جلد و پشت کتاب کتابهای درسی اول ابتدایی کار کردهام تا آخر دبیرستان و این کار تصویرگری برای کتابهای درسی را تا سال 1377که بازنشسته شدم ادامه دادم.
از معروفترین تصویرگریهایی که انجام دادید و خیلیها شما را با آن نام میشناسند، تصویرگری «داستان اصحاب فیل» بود، به نظر شما راز ماندگاری این تصویر چه بود؟
این تصویر و تصویر غدیرخم از جمله تصاویری هستند که خیلی ماندگار شدند. حتی به یاد دارم روز عید غدیر، بنر خیلی بزرگی از این نقاشی در خیابان زده بودند. تصویرگری «داستان اصحاب فیل» هم خیلی کار مشکلی بود چون میدانستم پرندگان ابابیل چیزی شبیه پرستو هستند اما نمیدانستم چیزی که در دهانشان است باید چه اندازه باشد که سرها را بشکند. هرچهقدر هم با کارشناسان دینی صحبت میکردم تا اطلاعات بیشتری بدست بیاورم، موفق نمیشدم. به همین دلیل دست به دامن تجسم شدم و از صحنههای مختلفی هم که از فیلمها میدیدم، بهره گرفتم. باید طوری کار میکردم که باورپذیر باشد به همین دلیل بیشتر تصویر را به مردمی اختصاص دادم که زخمی شده بودند و پرندهها را در آسمان خیلی کمرنگ کار کردم. کار خیلی مشکلی بود اما جالب است که این تصویر خیلی هم ماندگار شد.
از بین انبوه تصویرگریهایی که در کارنامهتان دارید، به کدامیک علاقه بیشتری دارید؟
تصویری که از پوریای ولی کشیدم. باجناقی به نام «ولی» داشتم که از کرمانشاهیهای تنومند است و من چهره او را برای پوریای ولی تصویر کردم. یک روز که باجناقم برای کوهنوری به درکه میرود در رستورانی تصویر خودش را میبیند که به نام پوریای ولی زیر شیشه میز قرار داده شده و با تعجب میگوید این تصویر من است! و صاحب رستوران هم تعجب میکند و میخندد و از او پول نمیگیرد.
بخش عمدهای از کارهای شما مربوط به تصویرگری برای کتابهای ژول ورن است، از چه زمانی تصمیم گرفتید علاوه بر کتابهای درسی برای آثار غیردرسی و شاهکارهای ادبی جهان هم تصویرگری کنید؟
من تصمیم نداشتم برای این آثار تصویرگری کنم. تصویرگری این کتابها به من سفارش داده شد. حدود سال 1362 بود که اقای مقتدری، مدیر انتشارات ارغوان 3 کتاب از ژول ورن داشت که روی دستش مانده بود و نمیدانست چه کار کند. من به او گفتم که میتوانم کاری کنم کتابهایت پرفروش شوند و برای آنها تصویرگری کردم و این کتابها بسیار پرفروش شدند. کمکم رمانهای کلاسیک برای نوجوانان را تصویرگری میکردم. البته برایم خیلی مهم بود طوری تصویرگری کنم که نوجوانان بفهمند و برایشان باورپذیر باشد.
چگونه متوجه میشدید که تصویرگری که انجام دادهاید برای نوجوانان باورپذیر است؟
این کتابها را ابتدا به فرزندان خودم میدادم که بخوانند. بعد از آنها میخواستم تصویری را که از داستان و شخصیتهای مختلف داستان در ذهنشان نقش بسته را برایم تعریف کنند و براساس گفتههای آنها تصویرگری میکردم. بابت خواندن این کتابها به بچههایم پول توجیبی میدادم و هرچه کتاب حجیمتر بود پول توجیبی آنها هم بیشتر بود و آنها هم با علاقه این کتابها را میخواندند و برای من تعریف میکردند و در اثر همین کارها بود که همه کتابخوان شدند.
سختترین تصویرگری که انجام دادید کدام تصویر بود؟
تصویری که برای داستان اصحاب فیل کشیدم. چون واقعا کشیدن تصویر پرندگانی که چیزی در دهانشان دارند که سرها را میشکند، خیلی سخت بود و دو روز طول کشید.
شما آثار نویسندگان زیادی را تصویرگری کردهاید، تصویرگری برای آثار کدام نویسنده برایتان خوشایندتر بود؟
مرحوم محمود ریاحی. خیلی مرد نازنین و خوبی بود. همیشه به من میگفت: «طوری تصویرگری کن که لازم نباشد من چند بار برای دیدن تصاویر رفت و آمد کنم.» او از ماشین میترسید و سرانجام هم در اثر تصادف درگذشت. همچنین کار با فواد فاروقی هم دوست داشتم. 6 کتاب برای آقای ریاحی و 3 کتاب برای آقای فاروقی تصویرگری کردم.
آیا زمان نقاشی و تصویرگری عادت خاصی دارید؟
معمولا موسیقی کلاسیک گوش میدهم. قبلا وقتی شروع به نقاشی کشیدن میکردم یکسره ادامه میدادم اما الان دیگر نمیتوانم یکسره ادامه دهم. ما همیشه کمبود جا داشتیم و من اتاق و میزی برای کار نداشتم و معمولا شبها که بچههای میخوابیدند شروع به نقاشی میکردم. بچههای من همیشه میگویند: «ما شبها با صدای قلموی تو که در آب میزدی و نقاشی میکشیدی به خواب میرفتیم.»
کارتان را با چه ابزاری شروع کردید؟
با مداد رنگ. و به همه افرادی که به نقاشی علاقه دارند نیز همیشه توصیه میکنم کارشان را با مداد رنگی شروع کنند. چون آب رنگ دردسرهای خاص خودش را دارد.
تا بهحال چند نمایشگاه از آثارتان برگزار کردهاید؟
هیچ وقت در ایران نمایشگاه انفرادی نداشتم و همیشه معتقد بودم نمایشگاه من ویترین کتابفروشیهاست. فقط چند نمایشگاه گروهی در ایران داشتهام. اما در شهرهای تورین و رم در ایتالیا دو نمایشگاه انفرادی داشتم که با استقبال زیادی روبهرو شد. حتی طراح صحنه رومئو و ژولیت وقتی به نمایشگاه من آمد و تصاویری که از شاهنامه کشیده بودم را دید، بسیار تعجب کرد و گفت این تصاویر کار یک گروه و تیم است و نمیتواند کار یک شخص باشد.
اشاره کردید همه کارهایی که انجام دادید در زمینه تصویرگری کتابهایی برای نوجوانان بوده است، به نظر شما چه ویژگی سبب شد نسل من و نسل بعد از من بتواند با تصاویر شما به خوبی ارتباط برقرار کند؟
معمولاً دهه شصتیها به کتاب علاقهترمندتر بودند و چون من دو بچه دهه شصتی داشتم و از دید آنها کار میکردم، تصاویری که میکشیدم با روحیه نوجوانان تطابق بیشتری داشت. مثلا تصویری که از امام محمد غزالی در 17 سالگی کار کردم با الهام از زندگی شخصی او بود و تصویری ماندگار شد و بسیاری از افراد از آن الگوبرداری کردند. البته الهام از فیلمهای خارجی هم در این مساله بیتاثیر نبود. جالب این است که من 4 طرح روی جلد با موضوع جنگ خندق دارم که از فیلمهای خارجی الهام گرفتم، چون به تصویرکشیدن مختصات خندقها دشوار بود. دکتر حداد از من میپرسید که چگونه این تصاویر را ترسیم میکنید؟» من هم صادقانه گفتم: «خدا پدر هالیوود را بیامرزد! ما برای بیشتر این تصاویر از فیلمهای هالیوودی الگو میگیریم.» او هم از صداقت من خوشش آمد.
به نظر شما تصویرگران کتاب کودک باید چه معیارها و مواردی را مدنظر داشته باشند؟
مهمترین نکته این است که برای کودکان باید از رنگهای اصلی استفاده شود، رنگهای ترکیبی زیاد جواب نمیدهد. اما خیلیها نسبت به این مساله بیتوجهاند و باعث دفع مخاطب میشود. دومین نکته این است که هرچیزی را باید به صورت طبیعتی به تصویر کشید. الان گاهی با تصاویری روبهرو میشویم که مخاطب را سردرگم میکند؛ مثلا کودکی را با چهار انگشت میکشند. جالب این است که همین تصویرگران که مخاطب را سردرگم میکنند، قبلا از من انتقاد میکردند که رئال کار میکند و سبکش قدیمی است. اما من خودم را به خاطر بچهها تنزل دادهام. نباید افراد را فقط با یک اثرشان شناخت مثلا نباید شهید مطهری را فقط با «داستان راستان» شناخت. متاسفانه این اتفاق درباره من افتاده است و کمتر به همه آثار من در مجموع، توجه میکنند. نکته بعد این است که تصویرگر برای کشیدن یک تصویر باید اطلاعات گستردهای درباره تاریخ، جغرافیا، طراحی لباس، خصوصیات و ویژگی شخصیتها و ... داشته باشد. یک تصویرگر علاوه بر اینکه باید روانشناس، جغرافیادان و ... باشد باید درام را نیز بشناسد و به گونهای تصویرگری کند که مخاطب با دیدن تصویر روی جلد کتاب بفهمد این رمان، عشقی است یا ترسناک یا پلیسی. به نظر من یک تصویرگر باید اقیانوسی باشد به عمق یک وجب. متاسفانه کشورما به قول مرحوم جلال مقدم، کارگردان، همه چیز در مملکت ما از سمفونی نهم بتهوون شروع میشود و به باباکرم ختم میشود. نمیگویم نخبهکشی چون نخبهکشی در همه جا وجود دارد. بستگی به خود آدم دارد. اما امروزه شرایط اقتصادی واقعا کمرشکن است.
شما تصاویر زیادی درباره قصص قرآنی دارید و توانستید به واسطه این تصاویر خیلی از کودکان را به این حوزه جذب کنید، فکر میکنید امروزه تصویرگران ما چقدر در این زمینه موفقاند و توانستهاند با تصاویرشان بچهها را به قصههای قرآنی و پیامبران جذب کنند؟
متاسفانه جواب من منفی است. تصویرگران نتوانستهاند خیلی در این زمینه موفق باشند. برخی از این تصویرگران میخواستهاند تصاویر مدرن کار کنند ولی از آنطرف بام افتادهاند. این کار وسعت اطلاعات را میطلبد و خوشبختانه پیشینه من در این زمینه خوب بود. مطالعات زیادی در این زمینه داشتم و فیلمهای زیادی دیدم و مجلات کمیک استریپی هم که از دوران کودکی از همدان میخریدم و میخواندم نیز بسیار موثر بود و به من کمک میکرد تا بتوانم تصویرگریهایی ارائه دهم که برای مخاطب باورپذیر و جذاب باشد. هنوز هم خیلیها که مرا میبینند، میگویند ما با تصاویر شما به کتابخوانی جذب شدیم. تصویرگری ویترین کتاب است. با اینکه امروزه بیشتر تصاویر و کارها کامپیوتری شده و سرعت کار بالا رفته است ولی روح ندارد و حس و حال لازم را به مخاطبان منتقل نمیکند.
آیا فعالیتی در زمینه تربیت تصویرگران و برگزاری دورههای آموزش تصویرگری داشتهاید؟
نه. در این زمینه فعالیتی نداشتهام. اما در سال 1355 مدتی در شهرستان ساوه کلاسهای هنری برای هنرجویان داشتم. به یاد دارم که روز اول فقط 6 نفر شرکت کرده بود و روز دوم تعداد آنها به 60 نفر رسید. و کلاس آنقدر شلوغ شد که بچهها را به 2 قسمت تقسیم کردند.
به نظر شما تبلیغات چقدر در دیده شدن تصویرگری موثر است؟
هنرمند هم باید نبوغ داشته باشد و هم بوق. گاهی بوق مهمتر از نبوغ است. مثلا پیکاسو و ژرژبراک هر دو با هم کار میکردند و سبک کوبیسم را ژرژ براک ابداع کرد اما چون بوقی نداشت پیکاسو آن را به نام خودش ثبت کرد.
نظرتان درباره تصاویری که امروزه در کتابهای درسی استفاده میشود، چیست؟
جدیدا کتابهای درسی را ندیدهام اما کتابهایی که وارد کار شدهاند جوان و خوش فکر هستند و امیدوارم کارها روی غلطک بیافتد و کارها بهتر شود.
هنوز هم نقاشی میکشید؟
نه دیگر نقاشی نمیکشم. حتی دفتر خاطراتم را که هر روز وقتی برای نوشتن آن اختصاص میدادم، دیگر نمینویسم.
شما به ماندگاری قبل از مرگ اشاره کردید، باتوجه به اینکه تا به حال تصاویر ماندگار زیادی خلق کردهاید، تصمیمی برای گردآوری و انتشار آنها در قالب یک مجموعه منسجم ندارید؟
در حال جمعآوری مجموعهای از تصاویرم هستم و میخواهم آنها را در قالب مجموعهای به نام «تصویر و تصور» منتشر کنم. تصاویر را جمعآوری کردهام و کاست آن آماده است، حتی مقدمه آن را هم نوشتهام اما توالی و تقدم و تاخر آن باید تنظیم شود.
حرف آخر؟
من و برادرم در آن زمان با انتشارات خارج از کشور ارتباط داشتیم و برایمان مجلات و کاتالوگها و کتابهایشان را میفرستادند و سعی میکردم از منابع مختلف برای ارتقای کارم استفاده کنم. به قول شاعر «منی که نام شراب از کتاب میشستم / زمانه کاتب دکان می فروشم کرد»
نظر شما