این حالت دو مسئله بهوجود میآورد. یک ساختار این وضعیت از کجا آمده؟ رودخانه به شکل مهیبی آمده و تمام امحا و احشای خودش را که همان اشیا باشد، در جاهای مختلف پخش شدهاند. ناگهان تشتی میبینی که قورباغهای دارد در آن شنا میکند. آیا رودخانه به آن اشیا ساختار داد؟ پس بحث انسجام پیش میآید و این ما را به مسئله دوم میکشاند که بعدا خواهم گفت.
من در جایی در باره بیژن نجدی گفتم که اینجا تکرار میکنم. در شاعران جدی که با شعرشان زندگی میکنند، میلی وجود دارد که مخصوص خودشان هست. آنها میخواهند کتابی منتشر کنند که همه چیز آن شبیه تورات، انجیل یا قرآن باشد. خوب ساختار قرآن و تورات شباهتی با هم دارند. تاریخ نمیگویند. اگر هم بگویند گسسته است و انگار قیچی شده. شاید به خاطر همین فرای میگوید اینها رمز کل هستند.
همهی رمزها در آنها وجود دارد. حالا ضیایی اتوبیوگرافیای نوشتهاند که میخواهند زندگی ایشان را ما خوانندگان پیدا و کشف کنیم. دوست دارند این شعر بلند، این کتاب آن قدر توراتگونه باشد که ما بتوانیم یک رازهایی در آن پیدا بکنیم. بنابراین هر انسانی میتواند یک کتاب مقدس باشد. چون در انسان خاطرات به همین شکل حضور دارند. به شکل پیوسته حضور ندارند. زمانی که ما خواب میبینیم، خوابمان نیز توراتگونه ظاهر میشود. یعنی به صورت سیال ذهن. در قرآن به غیر از داستان یوسف، همه جا داستانها پاشیده و جداجدا دیده میشود، چون زمانشان در یک آن نبوده بلکه در طول زمان جاری شدهاند. حالا عقلانیت قرآن زیادتر از تورات است، یعنی عقل بشری زیادتر است، اما تورات کاملا اسطورهای است. پس هر انسانی چنین وضعیتی دارد. یعنی انباشته از خاطرات کودکی تا مرگ است. کودکی، نوجوانی، میانسالی و پیری.
نظر شما