دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۳۱
وطن؛ خانه‌ای که درهایش با اتحاد قفل می‌شود

اصفهان – وطن، خانه‌ای است که درهایش نه با دیوارهای بتنی بلکه با اتحاد قفل می‌شود.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – کبری خدابخش دهقی، نویسنده: در روزگار تهاجم، آن‌چه پیش از اسلحه باید صیقل بخورد، روح جمعی یک ملت است. وحدت ملی، نه یک شعار تزئینی است و نه امری تشریفاتی برای سخنرانی‌ها؛ بلکه قلب تپنده مقاومت است. اگر از دید من که عمرم را پای نوشتن قصه‌های پایداری گذاشته‌ام بپرسید، می‌گویم: وطن، خانه‌ای است که درهایش با اتحاد قفل می‌شود، نه با دیوارهای بتنی.

در آغاز هر جنگی، پیش از آن‌که اولین گلوله شلیک شود، پیش از آن‌که تانک‌ها از مرز عبور کنند، پیش از آن‌که اخبار به ما برسند، جنگ از جایی آغاز می‌شود که مردم یک سرزمین دیگر باور نکنند که با هم یکی‌اند. جنگ، همیشه پیش از خون، با شکاف آغاز می‌شود. و وحدت، نخستین و واپسین دژ ملت‌هاست؛ دژی که اگر فرو بریزد، هیچ خاکریزی آن را جبران نخواهد کرد.

ما در لحظه‌ای ایستاده‌ایم که تاریخ، با نفس‌های کوتاه و چشم‌های نگران، به ما نگاه می‌کند. آن‌سوی مرز، دشمنی ایستاده که بارها و بارها نشان داده نه تنها به حقوق انسانی پای‌بند نیست، بلکه از خون، از مرگ کودک، از صدای آژیر و آوار، برای خود غرور می‌سازد. رژیمی کودک‌کش که حیاتش را از تفرقه ما تغذیه می‌کند و موجودیتش را از بی‌اعتمادی میان ما معنا می‌دهد.

در چنین لحظه‌ای، واژه‌ای هست که از هر سلاحی قوی‌تر است: ما.

ما یعنی همه آن‌هایی که در این خاک نفس کشیده‌اند، عاشق شده‌اند، مادری کرده‌اند، نان پخته‌اند، مدرسه رفته‌اند، شهید داده‌اند، و هنوز دل‌شان برای طلوع فردا می‌تپد.

ما یعنی ترک و کرد و لر و بلوچ و فارس؛ ما یعنی شیعه و سنی و مسیحی و کلیمی؛ ما یعنی کارگر و کشاورز و دانشجو و نویسنده؛ ما یعنی کشوری که اگر هزار زبان داشته باشد، باز هم باید یک صدا بخواند: می‌مانیم، می‌جنگیم، می‌سازیم.

در تجربه ادبیات پایداری، در قصه همه ملت‌هایی که طوفان را پشت سر گذاشتند، یک اصل تکرار می‌شود: آن‌ها که پیروز شدند، پیش از آن‌که مجهزترین بودند، متحدترین بودند.

هیچ ارتشی، بدون پشتوانه مردمش پیروز نمی‌شود. و هیچ مردمی، بدون باوری جمعی، بدون زبان مشترک درد و امید، نمی‌توانند جلوی سیل دشمن بایستند. اینجاست که وحدت ملی نه یک مفهوم کلیشه‌ای، بلکه یک حقیقت عملی می‌شود.

وحدت ملی یعنی:

وقتی صدای آژیر از جنوب می‌آید، شمال بی‌تفاوت نمی‌ماند.

وقتی دشمن موشکی روانه قلب تهران می‌کند، زاهدان سپر می‌شود.

وقتی مادری در اهواز فرزندش را بدرقه می‌کند، مادری در تبریز برایش دعا می‌خواند.

وقتی رزمنده‌ای در جبهه جان می‌دهد، شاعر در شهر با شعرش نفس او را جاودان می‌کند.

وحدت یعنی رشته‌ای نامریی که از نان سفره یک پیرزن تا اشک چشم یک نوجوان، از نماز جماعت یک روستا تا طنین شعارهای یک ورزشگاه، همه را به هم می‌دوزد.

در روزگار جنگ، اگر کسی بگوید «من به سیاست کاری ندارم»، انگار می‌گوید «من به بیداری خانه‌ام هنگام آتش‌سوزی کاری ندارم.» ما دیگر زمان بی‌طرفی نداریم. امروز، خاک زیر پای ما لب به لب خون است، و کسی که در برابر چنین واقعه‌ای سکوت کند، شریک مرگ فرداست.

ملت ما، تجربه دارد؛ ما مردمی هستیم که در سخت‌ترین روزها، پشت هم ایستاده‌ایم. جنگ تحمیلی را از سر گذراندیم، تحریم‌ها را تحمل کردیم، زخم خوردیم اما تسلیم نشدیم. و حالا که دشمن، با چهره‌ای بی‌نقاب، شمشیر را از رو بسته، هیچ پاسخی جز در کنار هم بودن سزاوار این لحظه نیست.

وحدت، فراتر از هم‌رنگی است. وحدت، ایمان به یک سرنوشت مشترک است. اگر پیکر وطن را پاره‌پاره کنند، هر تکه‌اش خون همه ما را خواهد ریخت. اگر این خاک به آتش کشیده شود، دودش در چشم همه خواهد رفت، فارغ از جناح، لهجه، یا طبقه.

و از آن‌سو، اگر در دل‌های‌مان پلی از اعتماد بکشیم، اگر باور کنیم که در نبرد با دشمن، هیچ‌کس «دیگری» نیست، اگر گرداگرد پرچم، به‌جای رقابت، دایره‌ای از رفاقت بکشیم، آن‌گاه هیچ قدرتی، حتی اسرائیلِ تا دندان مسلح، نخواهد توانست این خانه را فرو بریزد.

ادبیات پایداری، یعنی روایت همین ایستادگی‌ها. داستان مردمی که دل‌شان برای هم می‌تپد. و من، به‌عنوان نویسنده‌ای که سال‌هاست قصه جنگ و عشق و شهادت را با خون دل نوشته‌ام، شهادت می‌دهم: هیچ چیز، هیچ چیز، هیچ چیز به‌اندازه وحدت ملی، نمی‌تواند سایه مرگ را از سر یک سرزمین دور کند.

این روزها، هر جمله‌ای که بنویسم، هر واژه‌ای که بر صفحه جاری شود، باید سنگری بسازد. اگر خبرنگارم، حقیقت را فریاد می‌زنم. اگر پزشکم، زخمی‌ها را پانسمان می‌کنم. اگر مادر شهیدم، اشکم را فرو می‌خورم تا مردم استوار بمانند. و اگر فقط یک ایرانی‌ام—حتی با دلی شکسته، حتی با امیدی اندک—همچنان باید در صف بمانم، چون که بودنم، بودن میهن است.

پس برخیزیم. نه فقط برای دفاع، که برای بازسازی باورمان. نه فقط برای جنگ، که برای زنده ماندن روح این ملت. اتحاد، جان کلام این روزهاست. وحدت، تنها جوابی‌ست که دشمن را مایوس می‌کند.

در سرزمینی که مردمانش کنار هم ایستاده‌اند، هیچ دشمنی جرات پیش‌روی ندارد.

و این، نه افسانه است و نه شعار؛ این، تجربه‌ای‌ست که ملت ما بارها با گوشت و خون، نوشته است.

نویسنده، در زمان صلح، وجدان بیدار جامعه است؛ اما در زمان جنگ، ستون فقراتِ ایستادگی است.

در جهانی که خنجر به پهلوی میهن فرود آمده، ادیب، شاعر، داستان‌نویس، روزنامه‌نگار، خاطره‌نویس و همه آن‌ها که واژه‌ها را زندگی می‌کنند، باید بیش از همیشه زنده باشند. زنده، پرشور، بی‌قرار، با قلبی که می‌تپد برای نجات حقیقت.

من اگر نویسنده‌ام و اگر نامم در ادبیات پایداری ثبت شده، نه به‌خاطر زیبایی واژگان، که به‌خاطر «تعهد» است. تعهد به خاک، به مردم، به کودکی که در پناهگاه نقاشی می‌کشد، به مادری که آواره شده اما هنوز قرآن می‌خواند، به پدری که لباس رزم پوشیده و بی‌صدا، خانه را ترک کرده.

در لحظه‌ای که بمب می‌بارد، ممکن است خیال کنیم نوشتن کافی نیست. اما من به تجربه‌ای تلخ و عمیق رسیده‌ام که اگر ما ننویسیم، دشمن خواهد نوشت. او تاریخ را از زبان خودش تعریف خواهد کرد. او از «تجاوز» نامِ «دفاع» خواهد ساخت. او مظلوم را متهم خواهد کرد، شهید را تروریست خواهد نامید، و مردم ایستاده را آواره‌ای بی‌ریشه جلوه خواهد داد.

پس من باید بنویسم. ما، همه اهل قلم، باید بنویسیم.

ما باید شهادت بدهیم.

نه در دادگاه‌های جهانی، که در متن‌هایی که جهان می‌خواند. باید بنویسیم که چه بر سرمان آمد، چه دیدیم، چه شنیدیم. باید فریاد بزنیم که این خانه، خانه ماست؛ و این خاک، با استخوان‌های اجداد ما آمیخته است.

ما باید «روایت اول» باشیم.

دشمن هم رسانه دارد، پول دارد، دروغ‌ساز حرفه‌ای دارد. اما ما، اگر دیر بجنبیم، حتی خون شهیدمان را هم جعل خواهند کرد. پس روایتِ اولِ هر حادثه باید از زبان ما باشد. زبانی که خاک را می‌شناسد، نه زبانی که از آن‌سوی دریاها نشسته و بر ویرانه‌ها تحلیل می‌نویسد.

ما باید مردم را به خودشان یادآوری کنیم.

در دلِ گلوله، در صدای آژیر، در ویرانی و خاک، ممکن است مردم، خود را فراموش کنند. ممکن است امیدشان فروریزد. اینجاست که ما باید بیاییم، قصه بنویسیم، شعر بگوییم، تصویر بیافرینیم، و بگوییم: «یادت هست؟ تو همان مردمی هستی که در هشت سال جنگ، در سخت‌ترین تحریم‌ها، در زمستان‌های بی‌گرما، باز هم نان تقسیم می‌کردی، ایمان تقسیم می‌کردی، ایستادگی را به نسل‌ها می‌آموختی.»

ما باید آینده را بسازیم.

ادبیات پایداری، فقط برای امروز نیست. برای فرداست. برای آن نسل‌هایی که بعدها خواهند پرسید: «در آن روزهای تاریک، پدران ما چه کردند؟ نویسندگان‌مان چه نوشتند؟»

اگر امروز ننوشتیم، فردا شرمسار خواهیم شد. نسل آینده از ما متن می‌خواهد، خاطره می‌خواهد، سند می‌خواهد. و اگر نداشته باشیم، هویت‌شان را از دست خواهند داد. ما باید وحدت را حفظ کنیم.

ادبیات، پل است؛ نه دیوار. نویسنده باید تکه‌های جداشده ملت را دوباره کنار هم بنشاند. نباید آتش‌افروز اختلاف شود. در روزگار جنگ، حتی کلمه، اگر خطا رود، مثل خمپاره‌ای است که از پشت به سنگر خودی می‌خورد. نویسنده باید مراقب باشد. باید همدل باشد. باید بی‌طرف نباشد—بلکه در طرف مردمش بایستد.

ما باید سنگر بسازیم. کودکانی که پناه ندارند، گاهی در شعر پناه می‌گیرند. مادری که دلش شور می‌زند، شاید در داستانی آرام گیرد. سربازی که دلش تنگ شده، گاه با ترانه‌ای نفس تازه می‌کند. ادبیات، سنگر می‌سازد؛ نه از خاک، بلکه از معنا، از امید، از ایمان.

و حالا خطاب به همه نویسندگان وطن:

قلم‌تان را زمین نگذارید.

نه امروز که دشمن آمده.

نه فردا که زخم‌ها تازه می‌شود.

نه سال‌ها بعد، که بازمانده‌ها، از واژه‌ها، قوتِ زیستن می‌گیرند.

بنویسید؛ حتی اگر گلوله‌ها صدایتان را ببلعند.

بنویسید؛ حتی اگر صفحه‌ای نماند، در دل مردم بنویسید.

بنویسید؛ چون اگر ما ننویسیم، فراموش خواهیم شد. و اگر فراموش شویم، دوباره اتفاق خواهد افتاد.

اینک، ما در نقطه‌ای ایستاده‌ایم که تاریخ، نفس‌نفس‌زنان به ما رسیده است. پشت سر، قرن‌ها ایستادگی و خون و ایمان؛ پیش رو، میدان تازه‌ای از آزمون. ما وارث آن‌هایی هستیم که با دست خالی، اما دلی پر از یقین، در دل آتش ایستادند. و حالا نوبت ماست.

قلم، در چنین روزهایی، نه وسیله شهرت است، نه ابزار سرگرمی؛ بلکه پرچم است. پرچمی که اگر از دست بیفتد، خاک بی‌نام می‌ماند. پس ما، نویسندگان این سرزمین، باید بایستیم. نه در پناه سایه‌ها، که بر سینه واقعه. باید واژه‌ها را چون سربازان منظم، به خط کنیم. باید واژه‌ها را از خیانت و بی‌حسی پاک کنیم. باید بنویسیم تا مردم بمانند، تا ایمان نریزد، تا حقیقت دفن نشود.

اینجا نه فقط خاک ما، که آینده ما، هویت ما، فرزندان ما و نام ما زیر هجوم‌اند. و ما، با همین قلم، با همین زبان، با همین قلب زخمی، باید بگوییم:

ما هنوز هستیم.

ما هنوز با هم‌ایم.

و ما، در صف اول ایستاده‌ایم؛ بی‌تفنگ، اما بی‌تردید.

درود بر آنان که در این طوفان، دست از نوشتن نمی‌کشند.

درود بر واژه‌هایی که زخم را می‌فهمند.

درود بر شما، اگر هنوز باور دارید که ادبیات، می‌تواند یک ملت را نجات دهد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها