فرهاد اکبرزاده مترجم کتاب «الفبای ناممکنها» اثر سايمون کریچلی درباره نظام فکری این فیلسوف معاصر میگوید: کریچلی به دلیل بدبینی عمیقاش به هرگونه قدرت متمركز در دولت به آنارشیستها نزدیک است.
کریچلی خود نیز فیلسوفی متفاوت است و معمولاً کتابهای او هم به لحاظ مضمون و هم به لحاظ چگونگی ارائهشان تفاوتهای قابل توجهی با آثار دیگر اهالی فلسفه دارند. مخاطبان فارسی زبان کریچلی را بیشتر با کتاب «کتاب فیلسوفان مرده» میشناسند که با ترجمه عباس مخبر منتشر شده بود. او در این کتاب به ماجرای مرگ فیلسوفان بزرگ تاریخ از دوران پیشاسقراطی تا فلاسفه جهان مدرن پرداخته بود. به مناسبت انتشار «الفبای ناممکنها» با فرهاد اکبرزاده گفتوگویی انجام دادیم که در ادامه میخوانید.
اکبرزاده بیشتر در حوزه ترجمه متون زیباییشناسی چپ فعالیت دارد و از او تاکنون ترجمهی کتابهایی چون «استتیک و ناخرسندیهایش»، «آینده تصویر» و «ناخودآگاه زیباشناختی» هر سه از ژاک رانسیر، «فوکو و ادبیات داستانی: کتاب تجربه» اثر تیموتی الیری، «جورجو آگامبن» اثر الکس موری و «هنر و مالتیتود» اثر آنتونیو نگری منتشر شده است.
ظاهراً كتاب «الفبای ناممكنها» شبیه نوعی دایرهالمعارف است كه نویسنده در آن چیزهایی درباره یک سری مفهوم یا نام بهصورت مدخلهایی برای ورود به بحث نوشته است. فكر میكنید گزارههایی که کریچلی در این کتاب مطرح میکند، گزارههایی فلسفیاند یا ادبی؟
این گزارهها، آنطور كه خود نویسنده در مقدمه نوشته، پیرافلسفی (para-philosophy)اند. كریچلی در اینباره در مقدمه توضیح داده و در نخستین مدخل كتاب با عنوان «قطعات» هم به چرایی انتخاب قطعهنویسی برای گفتن حقیقت پرداخته است. از طرفی گاهی مرز چندان روشنی برای تمیزدادن این دو یعنی گزارههای ادبی و فلسفی از هم وجود ندارد، مگر این كه وقتی از فلسفه حرف میزنیم از پیش نوعی نظام مفهومی مشخص را در ذهن داشته باشیم.
نوعی سرخوشی و بازیگوشی در كتاب هست که البته قطعات را برای مخاطب جذابتر میکند. این سرخوشی و بازیگوشی در نگارش متون فلسفی از چه مولفهای ناشی میشود؟
خوب بخشی از مساله به روحیه و شخصیت خود كریچلی برمیگردد. كسی كه هم درباره فوتبال كتاب مینویسد و هم در مورد امانوئل لویناس، هم درگیری جدی با ایده مرگ و خودكشی دارد و هم با طنز و در جای خود ویراستار معتبر مجموعههای فلسفی برای شناساندن فیلسوفان و اندیشمندان جدی هم هست باید پتانسیل زیادی برای شوخطبعی داشته باشد؛ اما اگر بخواهم نظر خودم را در مورد «الفبای ناممكنها» بگویم فكر میكنم بشود گفت این كتاب نوعی روحیه نیویوركی دارد و در آن میتوان تمایل زیادی برای تركیب نكات بدیع و بامزه با مسائل بنیادین و مفاهیم فلسفی دید.
در ضمیمه کتاب گفتوگویی با کریچلی منتشر شده، که تاحدی بازتاب نگاه او به تراژدی است. چرا تراژدی در این سالها برای کریچلی جذاب شده و چرا میخواهد از تراژدی چیزی در مقابل یا همآورد برای فلسفه بسازد؟
كریچلی در افق تراژدی پرسش كانونی «چه كنم» یا «ابهام اخلاقی» را میبیند. برای او هر تراژدی به صحنهبردن یک شهر است، جایی كه در آن ابهام اخلاقی مساله اصلی است. بنابراین قهرمانان تراژدی به زعم او نوعی ناهمخوانی را میان آنچه میدانند و آنچه میتوانند، تجربه میكنند. به همین دلیل هم هست كه فكر میكند هملت نوعی بیزاری مفرط از كنش را به نمایش میگذارد. گویی در نهایت آنچه باید انجام شود التیامی بر آنچه رخ داده نیست. این حس از كجاست؟ این كه مثلاً ما شهروندان جهان هر روز خبر و رسوایی را در سطح جهانی میشنویم و هیچ كاری نمیكنیم یا نمیتوانیم بكنیم؟
این كه فاصله میان آنچه میدانیم و آنچه میتوانیم یا آنچه در نهایت فكر میكنیم كه موثر واقع میافتد روز به روز بیشتر میشود. پس به نظر میرسد فهم تراژدی كلید برخی از مسائلی است كه ما امروزه به آن مبتلا هستیم، اما دربارهی بخش دوم پرسش شما كه چرا او قصد دامنزدن به تقابل میان تراژدی و فلسفه را دارد، فكر میكنم این برخورد ریشه در دو شكل از مواجهه با حقیقت دارد، كه میشود آن را حقیقت فلسفی و حقیقت تراژیك خواند. نفس ایده دستیابی به حقیقت از طریق رنج در كانون تراژدی است، حقیقتی كه بیشتر باید از فیلتر عاطفه و رنج بگذرد تا شناخت و استنباط. به عبارتی میتوان گفت كه حقیقت تراژیک حقیقت همدلانهتری است تا حقیقت فلسفی.
به نظر میرسد که نگارش برخی مدخلها در این کتاب نشان از علقه نویسنده به اندیشه چپ است، این برداشت را درست میدانید؟ کریچلی را باید متفکری متعلق به جریان چپ دانست؟
سوال سختی است. تا حدی این نکته را میشود حس كرد، اما به طور کل چندان نمیتوان او را در سنت چپ جای داد. بیشتر میتوان او را به خاطر بدبینی عمیقاش به هرگونه قدرت متمركز در دولت با آنارشیستها نزدیک دید.
منظومه فکری کریچلی بر چه اساسی استوار است؟
در سادهترین شكل میتوان گفت مجموعه كتابهای هر نویسنده شَمای كلی از چیستی او را به دست میدهد، اما این در مورد كریچلی كمی مسالهدار است. نوشتار او مابین نوشتار یک فیلسوف، شارح، علاقهمند، یا گاهی استندآپ فلسفی معلق است. كریچلی با این كه به مفاهیم فلسفی آشناست و در دانشگاه فلسفه درس میدهد، اما نمیتوان بیشتر كتابهایش را فلسفی به معنای دقیق كلمه تلقی كرد. او را حتی نمیتوان ادیب یا مثلاً پادفیلسوف، به آن معنایی كه بدیو از آن یاد میكند، به شمار آورد. شاید بشود گفت كریچلی یک خواننده بهمعنای دقیق كلمه است و در تلاش برای خواندن امور اغلب از ابزارها و مفاهیم فلسفی استفاده میكند تا اجرای تازه یا خوانش دیگری به دست دهد و هر چه موضوعاتی كه میكوشد آنها را بخواند از فلسفه دورتر باشند، مثل فوتبال، جدیدتش برای فلسفیتر خواندن مساله بیشتر میشود. این را میشود در مدخلهای همین كتاب هم دید. اساساً چیزی كه در مورد متفكری مثل او حائز اهمیت است همین قرار نگرفتناش در قالب و كلیشههای موجود است.
نظرات