سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): رهی معیری به عنوان غزلپرداز و ترانهسرای بلندآوازه تاریخ ادبیات معاصر ایران زمین شناخته میشود که به دلیل چیرهدستی در تلفیق گرایشهای کهن و برداشتهای ویژه خود از دنیای پیرامون، محبوبیت فراوانی کسب کردهاست:
استاد عشقم بنشین و برخوان
درس محبت در مکتب من
او در تاسی به نامآورانی چون سعدی، نظامی، حافظ، مولانا و مسعود سعد توانایی خویش را در هر سبک و شویه به اثبات رسانده است.
از جمله میتوان به این شعر اشاره کرد که رنگ و بوی غزل سعدی را دارد:
خیال انگیز و جانپرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی که میدانی که زیبایی
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم
که بر دیدار ططاقتُوز خود عاشقتر از مایی
به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلسافروزی تو ماه مجلسآرایی
یا به این بیت زیبا در اثبات ارادت زیادش به حافظ اشاره کرد:
از حریم خواجه شیراز میآیم رهی
پای تا سر مستی و شورم سراپا آتشم
غزل رهی به معنی دقیق کلمه غزل است. شور و احساس درون که با بهکارگیری پاکترین واژهها چون صبح، اشک، آینه، گل، بهار، باده، شمع، پروانه، آه شرر و ترکیبکردن آنها به شیوهای فاخر در غزلهایش جاری شده است مایه امتیازدهی و هنر ویژه اوست.
البته رهی نه تنها در غزل بلکه در سرودن طنزهای سیاسی، اجتماعی و تصنیفها و ترانههای پرمحتوا به جایگاهی برتر رسیده است:
بس که بتان ملک ری بارفکنده بر دلم
میرود و نمیرود پای به سوی منزلم
از طرفی تو میکشی سوی خود ای پدر مرا
وز طرفی همی کشد طره مادمازلم
طنزهای سیاسی و اجتماعی رهی که عمدتاً در «بابا شمل» منتشر شده از ظرافت و نکتهسنجی وی حکایت دارند. تصنیفها و ترانههای دلکش رهی که با آهنگسازی اسطورههای موسیقی ایران یعنی مرتضی محجوبی، حبیباله بدیعی و علی تجویدی با صدای محبوبترین و خوشصداترین خوانندگان اصیل زمان به عالم موسیقی عرضه شدهاند نام او را جاودانه کردهاند.
گرچه غزل رهی بر محور عشق و شیدایی میچرخد اما استادیش در پرداختن به موضوعات و مضامین گوناگون در غزل غیرقابل انکار است و از جمله آنها میتوان به بینیازی، وارستگی، گرایشهای عرفانی، اشعار وطنی و ناسازگاریهای روزگار و نیز توصیف زیباییها و لطافتها اشاره کرد که در هر مورد با توانایی و سربلندی از عهده رسالت خویش برآمده است.
به عنوان نمونه میتوان این ابیات عرفانی وی را مثال آورد:
رفتیم و پای بر سر دنیا گذاشتیم
کار جهان به اهل جهان واگذاشتیم
ما را به آفتاب فلک هم نیاز نیست
این شوخ دیده را به مسیحا گذاشتیم
بالای هفت پرده نیلی ست جای ما
پا چون حباب بر سر دریا گذاشتیم
و میتوان از میان سرودههای وطنی رهی به این بیت اشاره کرد:
سیل آشوب روان گشت به کاشانه ما
سوخت از آتش بیدادگری خانه ما
سرودههای وطنی رهی بهویژه در بحران آذربایجان که در همان ایام در نشریه معتبری چون تهران مصور به چاپ رسیده او را به عنوان فردی ملیگرا و وطندوست معرفی کرده است.
از رهی معیری اشعار زیبای بسیاری به یادگار مانده که معروفترینهای آنها شامل خزان عشق (به عبارتی همان تصنیف مشهور «شد خزان گلشن آشنایی» که بدیعزاده آن را در دستگاه همایون اجرا کرد)، نوای نی، دارم شب و روز، شب جدایی، یار رمیده، یاد ایام، بهار، کاروان و مرغ حق است.
این نوشتار را با ابیاتی از خزان عشق به پایان می برم:
شد خزان گلشن آشنایی بازم آتش به جان زد جدایی
عمر من ای گل طی شد بهر تو وز تو ندیدم جز بدعهدی و بیوفایی
با تو وفا کردم تا به تنم جان بود عشق و وفاداری با تو چه دارد سود
آفت خرمن مهر و وفایی نوگل گلشن جور و جفایی
از دل سنگت آه
دلم از غم خونین است روش بختم این است
از جام غم مستم دشمن میپرستم
تا هستم
تو و مست از می به چمن چون گل خندان از مستی بر گریهه من
با دگران در گلشن نوشی می من ز فراقت ناله کنم تا کی
تو و می چون لاله کشیدنها من و چون گل جامه دریدنها
به رقیبان خواری دیدنها
دلم از غم خون کردی چه بگویم چون کردی
دردم افزون کردی
برو ای از مهر و وفا عاری برو ای عاری ز وفاداری
که شکستی چون زلفت عهد مرا
دریغ و درد از عمرم که در وفایت شد طی
ستم به یاران تا چند جفا به عاشق تا کی
نمیکنی ای گل یک دم یادم که همچو اشک از چشمت افتادم
تا کی بیتو بود از غم خون دل من
آه از دل تو
گر چه ز محنت خوارم کردی با غم و حسرت یارم کردی
مهر تو دارم باز
بکن ای گل با من هر چه توانی ناز
کز عشقت میسوزم باز
نظرات