فردریک بکمن در رمان کوتاه و من دوستت داشتم با شوخطبعی و لحنی پراحساس به ما یادآور میشود که زندگی هدیهای گذراست و میراثی که برجا میگذاریم به این بستگی دارد که چگونه این هدیه را با کسانی که دوستشان داریم تقسیم کنیم.
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، «و من دوستت داشتم» عنوان کتاب جدیدی از فردریک بکمن است که در نشر چترنگ با ترجمه فرناز تیمورازف منتشر شده است.
درپشتجلد کتاب آمده است: شب کریسمس است و پدر و پسری بعد از چند سال همدیگر را میبینند. پدر میخواهد تا دیر نشده ماجرایی را تعریف کند همان موقع که درباره دخترکی شجاع، که چند مایل آنطرفتر روی تخت بیمارستان خوابیده، حرف میزند حقایقی را هم درباره خودش فاش میکند: موفقیتهایش در کسبوکار، اشتباهاتش در مقام یک پدر، ندامتهای گذشتهاش و امیدهایش به آینده. در شب کریسمس به پدر فرصتی میدهند تا کاری فوقالعاده انجام دهد و بتواند سرنوشت دخترکی را که اصلا نمیشناسد، تغییر دهد اما قبل از انجام بهترین معامله در کل زندگیاش، باید بفهمد زندگیاش چه ارزشی داشته و فقط پسرش میتواند جواب این سؤال را بدهد.
بخشی از متن کتاب:
در موردت شکست خوردم. یک پدر باید بتواند به پسرش درس زندگی دهد اما تو ناامیدم کردی.
پاییز پارسال، روز تولدم، بهم زنگ زدی. چهلوپنجساله شده بودم. تو تازه بیست سالت بود. گفتی توی ساختمان قدیمی تیوولی کار پیدا کردهای، شهرداری کل ساختمان را جابهجا کرده و برده به آن طرف میدان تا برای ساخت آپارتمانهای خصوصی جا باز شود. لغت «خصوصی» را با نفرت زیاد به زبان آوردی چون ما دو نفر خیلی با هم فرق داریم. تو به تاریخ اهمیت میدهی و من توسعه را میبینم، تو دنبال نوستالژی هستی و این به نظر من ضعف است: میتوانستم بهت شغلی بدهم، میتوانستم بهت صدها بار کار بدهم اما تو میخواستی توی وینیلبارِن پیشخدمت شوی، آنهم در ساختمانی که حتی چهار نسل پیش، زمانی که ترمینال کشتیهای بخار بود، داشت فرو میریخت. مثل احمقها ازت پرسیدم خوشحالی، چون من همینم که هستم، و تو جواب دادی: «بدک نیست، بابا. بدک نیست.» چون میدانستی از این جمله نفرت دارم. تو آدمی هستی که همیشه میتواند با همهچیز خوشحال شود. نمیدانی این چه موهبتی است.
شاید مادرت مجبورت کرده بود به من زنگ بزنی؛ فکر کنم شک کرده بودم مریضم، اما تو دعوتم کردی به بار. گفتی توی کافه اسموربرود سِرو میکنند؛ یادت بود کوچک که بودی و روزهای کریسمس با کشتی میرفتیم دانمارک، همیشه از آن غذا میخوردم. مادرت سرم غر زده بود که باید برنامهای خاص با تو بگذارم، حداقل سالی یکبار، فکر میکنم خودت این موضوع را بدانی: نمیتوانستم آرام سر جایم بنشینم و حرف بزنم، همیشه باید به جایی سفر میکردم اما تو حالت توی ماشین بد میشد، به همین خاطر هر دو از سفر به کشتی خوشمان میآمد. من از مسیر رفتنش خوشم میآمد و تو مسیر برگشت را دوست داشتی. من دوست داشتم همهچیز را پشت سر بگذارم اما تو دوست داشتی روی عرشه بایستی و هلسینگبورگ را تماشا کنی که در افق پدیدار میشود. راه خانه را، سایه چیزی را که میشناختی. عاشقش بودی.
فردریک بکمن در سال 1981 در استکلهم متولد شد. وی تحصیلاتاش را در رشته فقه مسیحی نیمهکاره رها کرد و به عنوان راننده کامیون و شاگرد گارسون و کارگر در رستورانها و انبارها شروع به کار کرد.
بکمن در سال ۲۰۰۷ به عنوان روزنامهنگار آزاد در روزنامهای نه چندان مهم در استکهلم دوره تازهای از زندگیاش را آغاز کرد و به زودی به عنوان یک وبلاگنویس به شهرت رسید. در سال ۲۰۱۲ نخستین رمانش «مردی به نام اوه» را منتشر کرد.این رمان که از قلمرو رمانهای سرگرمکننده میآید، ۶۰۰ هزار نسخه به فروش رفت و به ۲۵ زبان ترجمه شد. در سال ۲۰۱۶ نیز فیلمی بر اساس این رمان به کارگردانی "هنس هولمُ" فیلمساز سوئدی ساخته شد و به نمایش درآمد. "مردی به نام اوه" رمانی ساده و دوستداشتنی است. مردی تنها و خودخواه و در عین حال عملگرا. اُوه نماینده انسانهایی است که امید به زندگی را از دست دادهاند. چیزی ندارد که بخواهد و به امید آن راهی را به جلو بگشاید. تقدیر، زنی ایرانی به نام "پروانه" را به زندگی او میآورد، پیوندی که اوه با اکراه بدان تن در میدهد. پروانه با رفتار و برخوردهای خود روشنائی، امید و شور را به زندگی اوه باز میگرداند و اوه به تدریج شخصیتی نو، اجتماعی و تازه پبدا میکند.
در سال ۲۰۱۳ بکمن به عنوان «موفقترین» نویسنده سوئد شناخته شد.
«و من دوستت داشتم» فردریک بکمن با ترجمه فرناز تیمورازف در نشر چترنگ در 1000 نسخه و با قیمت 11 هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما