اهمیت اندیشههای ویتگنشتاین در چیست و جایگاه او در نظام فلسفی غرب کجاست؟
ویتگنشتاین فیلسوف قرن ماضی و بیستم است که جای هیچ فیلسوف دیگری را نگرفته و تایع هیچ فیلسوف دیگری نیست. او تابع هیچ مدرسه فلسفی نیست بلکه خود موسسه مدرسه فلسفی است. درباره ویتگنشتاین همین بس که او یکی از دو فیلسوف قرن بیستم است حال یا او در مرتبه اول است یا هایدگر. اهمیت ویتگنشتاین در این حد است که برخی او را بالاتر از هایدگر میدانند چراکه هایدگر به طور کلی در جریان پدیدارشناسی شناخته میشود. به رغم ابداعات خاصی که در پرسش از وجود مطرح کردهاند اما او را پدیدارشناس میدانند. ویتگنشتاین فیلسوفی نیست که به جریان خاصی تعلق داشته باشد به طور مثال نه به عنوان فیلسوف پدیدارشناس است نه به عنوان فیلسوف هرمنوتیکی نه به عنوان فیلسوف دیالکتیکی و هیچ فیلسوفی در این حد مستقل را نمیشناسیم.
اندیشه او به راستی از منابع دیگری زایش نداشته است. اگرچه برخی از عبارات او را ممکن است در تراکتاتوس ببینیم که مقایسهای باشد با آرا فیلسوفات دیگر، اما شاید بشود گفت تنها فیلسوفی را که ویتگنشتاین آرا او را در نظر داشته «مور» بوده است. راسل هم خودش تراکتاتوس را میخواند و توصیه میکند این کتاب چاپ شود. او عظمت این کتاب و ویتگنشتاین را تشخیص میدهد در حالی که هیچ ناشری حاضر نبوده است این کتاب را چاپ کند. اما او قدر و قیمت این کتاب را میدانسته است و به همین دلیل میگوید در حالتی میتوانید این کتاب را چاپ کنید که من روی آن مقدمهای بنویسم و این مقدمه را مینویسد و در واقع راسل با این مقدمه بر کتاب ویتگنشتاین خودش را تاریخی میکند و حالا در آن مقدمه هم ما نکتهسنجی سیاسی راسل را بیشتر میبینیم تا اینکه راسل به فهوای کامل کلام ویتگنشتاین پی برده باشد. این مقام و منزلت ویتگنشتاین در میان فیلسوفان بزرگ دیگر است، پس امتیاز بزرگ او در این است که به هیچ جریان تاریخی و فلسفی تعلق ندارد اما منشا تاثیر در جریانهای بسیار گوناگون پس از خودش است.
برخی ویتگنشتاین را متعلق به فلسفه تحلیلی میدانند آیا میتوان او را در این جایگاه قرار داد؟
اکنون بخشی از هرمنوتیک معطوف به پرسشهای او و بخشی از پدیدارشناسی متاثر از آرا ویتگنشتاین است. در موضوع فلسفه تحلیلی نیز برخی او را به این جریان متعلق میدانند اما ایشان ورای این نسبت قرار دارد و درست است که شاید فیلسوفان تحلیلی و اندیشمندان این حوزه تراکتاتوس را مورد علاقه خود بدانند و درباره آن گفتوگو کنند اما این بدان معنا نیست که بگوییم ویتگنشتاین فیلسوف تحلیلی است و ورای مشخصات مکتب تحلیلی اندیشه اوست.
من درباره ویتگنشتاین فیلمی دیدم که در اتریش ساخته شده بود. برخی از چیزها در زندگی او رخ داده که مورد سوال است به طور کلی او زندگی خاصی داشته است که شاید کمتر فیلسوفی دچار چنین تحولاتی در زندگیاش شده باشد. او فیلسوفی است که متعلق به چند ملت است و ملتهای مختلف او را متعلق به خود میدانند این بدان معنا نیست که فیلسوف بینالمللی است بلکه ملتهای مختلف مانند اتریشیها، آلمانیها، انگلیسیها و ... این فیلسوف را از آن خود میدانند چون به کشورهای مختلفی سفر کرده و حتی تابعیت کشورهایی چون انگلستان را بعد از جنگ جهانی دوم پذیرفته است و یا اینکه به جاهایی رفته و درس داده است. بنابراین او علاقه ملی بسیاری از کشورهاست و بسیاری از ملتها او را فلیسوف ملی خودشان میدانند.
اما زندگی شخصی او را هم که میبینیم متوجه میشویم زندگیاش دائم و قرار ندارد و پر فراز و نشیب است و در برهههای گوناگون از تغییرات و نقطه عطفهای گوناگون دارد. ویتگنشتاین وقتی تراکتاتوس را مینویسد که در کمپ بوده و زندانی است بنابراین برای اینکه او را آزاد کنند این کتاب را مینویسد و برای نوشتن این کتاب آزاد میشود و از این جهت ما را یاد ابن سینا میاندازد. عظمت تراکتاتوس در این است که فیلسوف به منابع دیگری دسترسی ندارد اما نظرات خود را درباره جهان و شناختش از آن و ماهیت اشیا به شیوهای بیان کرده که مخصوص اوست.
نکتهای که درباره ویتگنشتاین جالب توجه است ورود او به حوزههای مختلف علم است در این باره هم توضیح دهید؟
ویتگنشتاین در حوزههای گوناگونی وارد شده که نشاندهنده نبوغ اوست و قابل مقایسه با هم دورههای او نیست و باز ما را یاد ابن سینا میاندازد. ویتگنشتاین در پایان تراکتاتوس تاکید میکند که بعد از دعوت به فلسفهای که او در این کتاب از آن نام برده، باید از این فلسفه گذر کرد و این نکته بسیار جالبی است همین رفتار ویتگنشتاین را با رفتار هایدگر مقایسه کنید که چقدر متفاوت است! هیچگاه برای ویتگنشتاین این گونه نیست که در اندیشیدن از دیگران برتر است و شما در تراکتاتوس به هیچ وجه چنین چیزی را نمیبینید با اینکه پر از مدعا است و چشمان بشر بعد از تراکتاتوس به گونهای دیگر میبیند این در حالی است که هایدگر در مقدمه هستی و زمان بارها این مدعا را دارد و میگوید که میخواهد تاریخ فلسفه را تغییر دهد و راه ارسطو را برود.
من هیچ گاه با مطالعه آثار ویتگنشتاین ندیدم که او بگوید چیزی را کشف کرده در حالی که او یافتنهای بسیاری دارد! او اموری را دیده است که دیگران ندیدهاند. در کتاب «درباره رنگها» شیوهای که ویتگنشتاین رنگها را میبیند و شرح میدهد حتی پدیدارشناسها هم چنین نیستند و به زیبایی و نوآوری ویتگنشتاین سخن نمیگویند. انگار حقایقی را میبیند که دیگران ندیدهاند! به طور مثال درباره موضوع شفافیت در تاریخ علم ما کسی را نداریم که درباره این موضوع سخن گفته باشد ویتگنشتاین میگوید رنگ سفید شفاف نیست در حالی که ما فکر میکنیم سفید شفاف است! پس این مقام مخصوص این فیلسوف است!
حالا ممکن است نظام فلسفی ویتگنشتاین را نپذیریم و اشکالات زیادی را به آن وارد کنیم به رغم اینکه انتقاد او بسیار دشوار است کما اینکه تدریس او هم بسیار دشوار است برخی تصور میکنند تدریس ویتگنشتاین آسان است چون نسبت به هایدگر آسان فهم است در حالی که اینگونه نیست او درباره چیزهای مختلفی به نحوی دقیق و جزء به جزء سخن گفته است و ما باید همه ملاحظات او را در نظر بگیریم. ویتگنشتاین فیلسوفی نیست که بتوانیم با نظامات کلی و با مفاهیم کلی او را احاطه کرد و او را درس داد و همان مفاهیم مورد نظرش را درس دارد و بیان کرد در غیر این صورت خلاف آن صورت میگیرد و این کلیگرایی را نقض میکند بنابراین ویتگنشتاین فیلسوفی به ظاهر آسان فهم است از جهتی که گفتارهای این فیلسوف کوتاه است و عبارات تفصیلی و اطنابی نیست و مانند عبارات کانت نیست که جملات او ابتدای صفحه شروع شود و آخر صفحه تمام شود با این وجود که جملات ویتگنشتاین ساده است اما نسبت کلمات و روابط آنها با هم ساده نیست و بسیار دشوار است و تخصص زیادی میخواهد.
چرا تحلیل نظام فلسفی ویتگنشتاین دشوار است؟
او وقتی گزاره زبانی را مطرح میکند با کمال دقت آن را بیان میکند و به همین دلیل ما نمیتوانیم آن را تجدید فهم کنیم، چون فهم او بسیار دقیق است، به طور مثال در کتاب هستی و زمان میتوان عباراتی را یافت که به جای آن میتوانیم جملات دیگری قرار دهیم اما در کتاب تراکتاتوس و آثار دیگر ویتگنشتاین این امر محال است. اولین عبارت تراکتاتوس درباره عالم است. آیا عالم آن چیزی است که اشیا مادی در آن است؟ آیا عالم آن چیزی است که فیزیکدانها میگویند و از انرژی و ماده است؟ آیا وجود پدیداری است؟ آیا عالم ما سواء الله است؟
ویتگنشتاین میگوید عالم مجموعهای از امور واقعی است. این امور واقعی را میبینیم و درست است اما او چگونه به عالم دسترسی پیدا کرده است چون استحصال همه امور واقعی را نداشته است. پس انتقاد از او امکانپذیر است اما بسیار دشوار است. تعریفی که ویتگنشتاین از شی میدهد مخصوص خود اوست. او فیلسوف ممتازی است و بصیرتهای خاصی و دریافتهای بسیار عمیقی دارد و دارای مراتب گوناگونی است.
کتاب «یادداشتها» شامل همین موارد است؟
آثار ویتگنشتاین را خود او تدوین نکرده است. او فیلسوفی نیست که کتاب بنویسد بلکه همه گفتارهایش یادداشتی است. او مقاله نمینویسد و به شیوه تحلیلی کار کرده و مبتنی بر نگاهها و ملاحظات مینویسد. به طور مثال وقتی درباره عالم حرف میزند موضوع ذهن انسان هم به میان میآید آن گاه در این باره هم سخن میگوید.
یادداشتهای ویتگنشتاین با گردآوری آنسکوپ با همکاری حیات شاهی و من ترجمه شده است. کتاب «درباره یقین» او هم به همین شکل است و نبوغ او را در این کتاب میتوان دید.
نام ویتگنشتاین را فیلسوف یقین گذاشتند...
ویتگنشتاین فیلسوفی است که برخلاف فیلسوفان مدرن و حتی آن چیزی که ما در تاریخ فلسفه و یا در هستی و زمان میبینیم که با پرسش کردن میخواهد هایدگر به آن نائل شود، فیلسوفی نیست که بخواهد با پرسش کردن به حقیقت نائل شود. نگاه او به امور مبتنی بر تردید و تشکیک نیست و در کتاب «درباره یقین» این نگاه فلسفی او مشخص میشود که چگونه تردید رخنه در عالم ندارد و اگر هر تردید را بشکافید مبتنی بر علم و یقین و آگاهی است یعنی کاملا برخلاف آن چیزی که ادعا میشود و در فلسفه هم مطرح میشود که فلسفه یعنی پرسش و پاسخ و اساس را نمیدانیم این مساله درستی نیست و من به این موضوع اعتراض دارم.
در ایران همواره میشنویم که میگویند با پرسیدن آغاز میکنیم! چرا اینگونه آغاز میکنید! مگر پرسیدن مد است! مگر چیست؟! چه کسی گفته است؟! چه کسی گفته است که با پرسش میتوان به حقایق رسید آن هم با شیوه تصنعی و متاسفانه در کلاسهای فلسفه هم به صورت تصنعی این پز داده میشود که میخواهیم بپرسیم.
اول باید گوش بدهید! فلسفه با گوش دادن و نوشیدن حقیقت است. هایدگر هم در فرازهایی هم به این اشاره میکند اما کافی نیست. فلسفه حقیقی آن چیزی است که در عرفان و قرآن ما وجود دارد و با گوش دادن است و اساس فلسفه وحی این است که گوش بدهید چه کسی گفته است که بپرسید. پرسیدن مال افراد عجول است! من سوالی از آقایان دارم! اگر شما فقط بپرسید و پرسیدن شما معطوف به یافتن نباشد برای چه میپرسید؟
آن وقت این پرسش جاهلانه است! ویتگنشتاین از چنان منزلتی برخوردار است که فلسفه او با پرسیدن نیست گویی در جان او هر آن چیزی که یافت میشود غنیمت شمرده میشود همان را میخواهد ببیند. نمیخواهد بیشتر ببیند. او میخواهد همان چیزی را که میبیند خوب ببیند و در آن تعمق کند. این غیر از پرسیدن است.
ویتگنشتاین میگوید منابع یقین غیر از منابع علم است و ما در یقین غوطهور هستیم. مشکل ترجمه کتاب «درباره یقین» این است که این کتاب را «درباب یقین» ترجمه کردهاند. چرا؟ چون در علم ملاحظه نکردهاند در حالی که یقین بابی از ابواب علم نیست و فریاد او در این کتاب این است که یقین امر دیگری است و علم نیست. شما درباره علم ابواب و فصول دارید بنابراین وقتی امری علمی باشد شما میتوانید بگویید درباره این امر چندین باب و فصل وجود دارد ولی یقین باب نیست!
استاد ترجمههایی که از ویتگنشتاین در ایران صورت گرفته اغلب دشوار و سخت است، علت این موضوع چیست؟
برخی از ترجمهها اصالت متن را رعایت کردهاند مانند ترجمه ادیب سلطانی اما مشکلی که وجود دارد این است که ما با اصطلاحات موجود فلسفی سر و کار داریم و گاهی مترجم زحمت فراوانی کشیده و اگرچه تحت ترجمه تحتالفظی از نظر واژهشناسی قوی است اما در عین حال دشواری فهمش آشکار میشود چون ذهن فلسفی ایرانی متمایل است که با اصطلاحات آشنا سر و کار داشته باشد و این معضل سرشتی و بنیادی در ترجمه آثار ویتگنشتاین است ولی در برخی از ترجمههای تراکتاتوس هم به طور مثال در فراز اول غلطهای واضحی صورت گرفته است و مفاهیم ویتگنشتاین به غلط بیان شده است. ترجمه کتابهای او دشوار است و باید آثار او را انتقادی نگاه کرد.
اثر جدید شما میتواند چه پیامی برای مخاطب داشته باشد؟
ما در پایان این کتاب کشفالمطالب را اضافه کردیم، در یافتن اینکه این یادداشتهای گوناگون چگونه میتواند ما را به اندیشه فیسلوف در موضوعات مختلف نزدیک کند. به طور مثال در کشف المطالب میتوانید ببینید که چه فرازهایی از کتاب «درباره یقین» درباره شناخت است. جالب است وقتی من این کار را کردم متوجه شدم که آلمانیها هم همین کار را در نسخه آلمانی تراکتاتوس انجام دادند چون همانطور که گفتم فهم تراکتاتوس دشوار است و این کشف المطالب میتواند به فهم این موضوعات کمک کند.
ما در فلسفه وظیفه و تعهدی داریم و نباید در آن اخلال به وجود بیاوریم متاسفانه اکنون شک در شک وجود دارد و همه چیز در تشکیک است. کتاب «درباره یقین» مانند نهر کوچکی است که از آب زلالی برخوردار است و تردید آفرین نیست و ما را به منابع وجودی خود آگاه میکند.
من با مطالعه این کتاب به این صرافت افتادم که یادداشتهایی را درباره یقین بنویسم. پیشتر مقالات تحقیقی درباره ویتگنشتاین نوشتهام و امیدوارم اگر خوب خوانده شود امکان تالیف کتابی هم در این باره داشته باشم.
نظر شما