«استفن زوئیگ»، نویسنده اتریشی کتاب خاطرات خود تحت عنوان «دنیای دیروز» را در شرایط بد تابستان سال 1941 نوشت و اعتقاد داشت تمدن در تاریکی فرو رفته است. یک سال قبل از این «فرانسه»، کشور محبوبش به دست ارتش نازیها افتاده بود. 1500 شهروند لندنی در یک شب از بین رفتند و «هیتلر» با کمک پلیس محلی و شهروندان عادی شروع به قتل عام مردم مخصوصاً یهودیها کرده بود.
«زوئیگ» و همسرش به انگلستان و سپس با وجود مخالف بودن با رفتارهای «آمریکا» به «نیویورک» رفت. در ماه ژوئن سال 1941 و در میانه کشمکش با مسائل مالی تصمیم گرفت زندگینامه خود را بنویسد و بسیار سخت روی آن کار کرد. ترس او از آینده بشر او را مجبور به نوشتن کرد زیرا از دیدگاه وی این قانون تاریخی است که «انسان در دوره زندگی خود به آنچه برایش رخ خواهد داد واقف نیست و نمیداند چه بر سر نسل آینده خواهد آمد. کسی نمیداند چطور خرابههای زندگی بشر را سر و سامان دهد.» او در پی آن بود به مردم نشان دهد رژیم نازیها چطور قدرت گرفتند و چگونه مردم در آغاز فعالیت این رژیم رفتار آنان در آینده را پیشبینی نکردند.
«زوئیگ» در دفتر خاطرات خود مینویسد به یاد ندارد اولین بار کی نام «هیتلر» را شنیده است زیرا آن دوره پر از شگفتی و آشوبگران خشن بود. در اوایل سالهای قدرت «هیتلر» «زوئیگ» نیز در اوج پیشرفت حرفهای خود بود و تلاش میکرد به اروپاییها بیاموزد چگونه ملتی قدرتمند باشند. او از همه خواسته بود با هم متحد باشند و پایتخت هر کشور را مرکزی برای اتحاد مردم اروپا خوانده بود. جایی که جوانان میتوانستند با فرهنگ، قومیت، و مذهب مردم دیگر کشورها آشنا شوند. او به خوبی واقف بود که ملیگرایی حاضر در جنگ جهانی اول جای خود را به نژادپرستی داده است. ریاضت اقتصادی و حس تحقیری که به شهروندان آلمانی داده شده بود یکی از عواقب معاهده «ورسای» بود و سبب خشم مردم کشور «آلمان» و منجر به پروژههای خشونتبار و عقاید افراطی شد.
وی در کتاب خاطراتش از مردم برای اینکه او و همقطارانش رفتار «هیتلر« را پیشبینی نکرده بود عذرخواهی کرد. او در کتاب خود مینویسد: «یکی از دوستان من پس از خواندن کتاب «هیتلر» او را مسخره کرده و کلمات به کار رفته در کتاب را چرند و غیرواقعی خوانده بود.» هیچ کس او را جدی نگرفت. حتی در دهه 30 میلادی روزنامههای دموکرات به جای هشدار به خوانندگان خود به آنان اطمینان میدادند که این جنبش به زودی از هم میپاشد.
گروههای روشنفکر به دانش خود غره بودند و ایده به قدرت رسیدن دیکتاتوری چون «هیتلر» برایشان دور از ذهن بود. آنان معتقد بودند «آلمان» کشوری قانونمدار است و قوانین به راحتی در آن زیر پا گذاشته نمیشود. اکثریت مجلس هم مخالف «هیتلر» بودند و همه شهروندان معتقد بودند آزادی و حقوق برابر آنان توسط قانون حمایت میشود. اما هنوز 30 روز از صدر اعظمی «هیتلر» نگذشته بود که مردم ترس را در وجود خود احساس کردند و کاخ آرزوها و امیدهایشان ناگهان فرو ریخت.»
«زوئیگ» در کتابش تلاش میکند به خوانندکان بگوید قبل از به قدرت رسیدن «هیتلر» روزنه امیدی برای حل مشکلات وجود داشت اما این روزنه ناگهان و به دلیل ناآگاهی روشنفکران و شهروندان کاملاً بسته شد.
نظر شما