باقر رجبعلی، نویسنده و منتقد در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری کتاب ایران قرار داده، نوشته است: برخی افراد با سواد آثارشان را از روی اجبار یا نیاز، به ناشرانی میدهند که مجهز به ویراستار آنچنانی است و در متن نویسنده گمنام اما باسواد، دخالتهای بیجا و غیرضروری و کاملاً زورگویانه و مصلحتاندیشانه انجام میدهد نویسنده هم دستش به هیچ جا بند نیست.
گذشته از مسایل اقتصادی و شمارگان حقارتآور این روزها، مساله مهمی که در مورد چاپ کتاب، نویسندگان را آزار میدهد ارایه دستنویس اثر دلبندشان به ویراستار مخصوص انتشارات است که به هر حال، از نظر ناشر و از طرف او حق دست بردن در متن نویسنده دارد و اساساً پذیرش دستنویس از طرف ناشر، منوط به رضایت ویراستار از متن مورد نظر است!
بنابراین، یا نباید دستنویسی را تحویل ناشران داد یا اگر قرار است داده شود، باید درمورد ویرایش آن عقب نشست و شاهد اعمال نظرهای عجیب و غریب بود؛ حتی اگر این نویسنده، استاد ورز دادن کلمات و کسی مثل محمود دولتآبادی (نوعی) باشد که با هر کلمه نوشتههایش مدتها زندگی میکند.
از سوی دیگر، ویراستارانی هم هستند که خودشان چنین ویژگیای را دارند و در زمینه ورز دادن کلمات، واقعاً استادند؛ منتها عیب اینجاست که این عزیزان، دانش و هنر اینچنینی خود را اگر بر سر آثار امثال دولتآبادی به کار بزنند، با واکنش و عتاب نویسنده روبهرو میشوند و اگر در مورد نویسندگان ضعیف که کلمات و جملههایشان هزار عیب دارد به کار بزنند با هزار تشکر و قدردانی روبهرو میشوند و اینجا، خواننده نمیتواند بفهمد این خانم نویسنده(یا آقا) که با هزار ضرب و زور، رمان عاشقانه احساساتی سطحی و پرفروش نوشته و در دستنویساش هزاران غلط داشته، به لطف کسی به نام ویراستار است که پز نویسندگی میدهد! و چون این را نمیداند، فکر میکند نویسنده از دانش ادبی و اطلاعات زبانشناسی کافی برخوردار است و بنابراین، توقع و احترامی کاذب و دروغین در موردش بهوجود میآید و در اندیشه مخاطب از او تصویری کاملاً ریاکارانه ایجاد میشود.
خواهش میکنم یک نفر «وارد» جواب منطقی به من بدهد و برایم روشن کند ویرایش دقیقاً یعنی چه و این کار در چه جاهایی و چه نوشتههایی ضرورت دارد و حتی مهمتر، شکل اعمال آن در نوشتهها و کتابها چگونه باید باشد؟ (بحثهای قدیمی را نمیخواهم، خودم بلدم) یعنی اگر نویسندهای سوادش در حدی بود آدم و حوا را آدم و هوا نوشت، آیا باید کسی به نام ویراستار، آن را اصلاح کند و من خواننده فکر کنم نویسنده محترم چقدر بیغلط و صحیح مینویسد؟ این را البته قبول دارم که نمیشود کتابی از یک نویسنده (حتی کمسواد) چاپ کنیم و آدم و هوای او را اصلاح نکنیم، نه، این کار موجب اشاعه غلط در جامعه میشود. بله حق دارید! واقعاً در این مورد نمیتوان کاری کرد؛ اما خب که چی!؟ بالاخره باید مرزی وجود داشته باشد، و آیا نباید واقعیتها عیان باشد؟ آیا همیشه باید به اصطلاح «لاپوشانی» کرد و سروصورت زشت را، با آرایش غلیظ، زیبا جلوه داد و مردم را در مورد سطح سواد نویسنده گول زد.
بالاخره یک جایی باید واقعیت روشن شود یا نه؟ ناشران معتبر آنقدر شعور دارند که بدانند اثر را نویسنده نوشته است نه ویراستار او. اگر کتابی غلطهای فاحش داشته باشد، بدون شک و اساساً، از همان اول ردّش میکنند و به خود زحمت نمیدهند که با چاپ آن، دروغی را نمایش دهند (البته بعضیهایشان وقتی پای یک نویسنده پولساز در میان باشد، همه چیز را زیر پا میگذارند) با این حال، فرض کنیم من نوعی اکنون یک رمان آماده برای چاپ دارم؛ طبیعی است آرزویم این است آن را به ناشران بدهم که به عنوان مثال ویراستارش «حسین پاینده» نوعی باشد و آرزو و افتخار است برای نویسندهای که اینان اثرش را ببینند و بخوانند و راهکارهایی برای اصلاح آن ارایه دهند، چون اینها اساساً متن یک نویسنده را شخم نمیزنند و آن را تبدیل به نوشتهای از خودشان نمیکنند.
اما اغلب ویراستاران ناشران، ثابت شده که هیچ شناختی از آنات یک رمان یا داستان کوتاه ندارند و اساساً در خط آفرینش و خلاقیت نیستند و همه چیز را اداری، دستوری و سفارشی برگزار میکنند. اینجا از ته دل باید گفت خوش به حال نویسندگانی که قدرت دارند و حرف و سبک و روش خود را به ناشران تحمیل میکنند و ناشران هم تمکین میکنند؛ مثل عباس نعلبندیان دیروز و رضا امیرخانی امروز. قدرت این نویسندهها در تحمیل اراده و خواست قلبی و اصول نوشتاری خاص خود فارغ از درست یا غلط نوشتههایشان، برای ما نویسندهها ستودنی است، زیرا بیسواد نیستند اما طوری مینویسند که با معیارهای امروز کمی عجیب و غریب است. (نعلبندیان صندلی را همانطوری مینویسد که احتمال دارد یک باربر بنویسد: سندلی) و ناشران بدون شک اگر قدرت داشتند، آثار آنها را هم شخم میزدند و بهصورت عادی و متعارف درمیآوردند و این را که آنها از این کارشان منظوری دارند، نادیده میگرفتند. امروزه ناشران کارکشته و خوشفکر، وقتی میبینند نویسندهای سبک و سیاق خاصی دارد، یا نویسندهای چهار سطر اول اثرش اثرش درست و دقیق نوشته، قید ویرایش آن را میزنند و کار سلیقهای جدانویسی و غیره را هم به تایپیستشان میسپارند که از میان افراد باهوش و کمی با سواد انتخاب شده است؛ البته متنهای علمی، فنی، اخلاقی، ورزشی، درسی و دانشگاهی از این قاعده مستثناست و ضرورت ویرایش آنها بر هیچکس پوشیده نیست، درواقع متنهایشان هم فارغ از خلاقیت و ابداع است (حتی ویرایش شدههایش) و تقریباً بهطور معمول همه میدانند آنها متنهایشان را به کمک دیگران مینویسند. بنابراین سوءتفاهمی پیش نمیآید، اما هرگز هیچ ویراستاری چنین حقی در مورد اثر نویسندگان واقعی نخواهد داشت.
همه اینها در صورتی است که نویسندههای خوب، آنقدر قدرت داشته باشند که نگذارند ناشر هر بلایی خواست بر سر آثارشان بیاورد. مثلاً دولتآبادی نوعی، هیچ وقت اجازه نمیدهد ناشران در مورد نوشتههایش اعمال سواد و سلیقه کنند و نباید هم بکنند؛ اما گاهی نویسندگانی دیگر در سطح دولتآبادی اما فاقد قدرت اجتماعی و شهرت او، آثارشان را از روی اجبار یا نیاز، به ناشرانی میدهند که مجهز به ویراستار آنچنانی است و در متن نویسنده گمنام اما باسواد، دخالتهای بیجا و غیرضروری و کاملاً زورگویانه و مصلحتاندیشانه انجام میدهد؛ نویسنده هم دستش به هیچ جا بند نیست تا حقانیت نوشتهاش را ثابت کند، اگر هم باشد اثرش را پس میدهند و به جای آن، اثر نویسندهای را چاپ میکنند که هزار غلط دارد اما ویراستار ناشر، همه آنها را اصلاح کرده است و مردم هم فکر میکنند طرف صلاحیت عنوان نویسنده را داشته که کتابش را چاپ کردهاند. من واقعاً نمیدانم چه باید کرد و نویسندگانی را که سر نوشتن کلمات با خودشان بارها چانه میزنند چگونه میتوان از این وضعیت نجات داد! خواهش میکنم یک نفر «وارد» جواب منطقی به من بدهد، اما لطفاً جوابهای سخنرانیوار و موعظهگونه ندهد؛ درواقع من وعظ و خطابه نمیخواهم، راهکار عملی میخواهم.
از این نصایح نمیخواهم که ناشران باید اخلاق را رعایت کنند و نویسندگان باید قبول کنند که ویرایش نیاز هر اثری است و ویراستار صلاح نویسنده را میخواهد و...
جملاتی از این دست، راهکار نیست، رد گم کردن است و خدشهدار کردن صورت مساله. دیگر دوران شعارها، ایدهالهای تخیلی و حرفهای کیلویی گذشته است. من حرف غیر اعتباری و ارزشدار (در ذات خود)، میخواهم.
نظر شما