گزارش «ایبنا» از شانزدهمین نشست تاریخ شفاهی کتاب
ماجرای ساواک و ریش سفید تولستوی در خاطرات مدیر نشر «نقش جهان»/ اداره دارایی گفته کتابفروشی شما را میبندیم!
مجید طالقانی، مدیر انتشارات «نقش جهان» در هفدهمین نشست تاریخ شفاهی کتاب در تشریح فعالیتهای خود در صنعت نشر، به بیان خاطرات خود از همکاری و فعالیت در انتشارات «نیل»، «گستره»، «خوارزمی» و «نقش جهان» پرداخت و با انتقاد از اجرایی نشدن طرح معافیت مالیاتی ناشران، به مشکلات خود با اداره دارایی اشاره کرد.
مهمان شانزدهمین نشست از این سلسله نشستها مجید طالقانی، مدیر انتشارات «نقش جهان» بود که دوشنبه 17 فروردین ماه 1394 در سرای اهل قلم حاضر شد و در گفتوگویی صمیمانه به بیان خاطرات و پاسخگویی به سوالات نصرالله حدادی پرداخت.
آقای طالقانی در ابتدا لطفا معرفی مختصر از خودتان داشته باشید.
من در 10 تیرماه سال 1336 در اصفهان به دنیا آمدم و تحصیلاتم را تا دیپلم در این شهر گذراندم، اما در سال 1354 به دلایل سیاسی مجبور به ترک اصفهان و تبعید به تهران شدم؛ بهطوریکه در سال 1353 توسط ساواک دستگیر شدم و دادگاه برای من سه سال زندان بریدند، اما با ارتباطات و پادرمیانی برخی آشنایان این حکم تعلیق شد و در ادامه مجبور شدم به تهران بیایم. در سال 1354 در بازار تهران در کار قماش مشغول به فعالیت شدم، اما به دلیل اینکه این کار زیاد به مذاقم خوش نیامد، با داییام مرحوم احمد عظیمی که موسس انتشارات نیل بود مشغول به کار شدم. در آن زمان ایشان انتشارات نیل را در کوچه رفاهی بنیان گذاشت و بعدا با مرحوم زهرایی و ناصر پور پیرا شریک شدند و انتشارات نیل را روبهروی دانشگاه راهاندازی کردند که در تا سال 1356 در آنجا مشغول کار شدم.
از داییهای سهگانه خود که در صنعت نشر فعالیت میکردند بگویید.
محمود عظیمی، موسس انتشارات دهخدا بود؛ ایشان استاد دانشگاه تهران و از یاران دکتر فاطمی و دکتر مصدق بود که بعد از جریانات کودتای 28 مرداد کار تدریس در دانشگاه را رها کرد و به دلیل ارادتی که به دکتر مصدق و دکتر فاطمی داشت، کتابفروشی و انتشارات خود را روبهروی دانشگاه تهران راهاندازی کرد و نام آن را دهخدا گذاشت که در زمان خودش به ویژه در زمینه کتابهای دانشگاهی آثار خوبی از خود برجا گذاشت.
مرحوم مرتضی عظیمی، شاگرد محمود بود و پیش ایشان مشغول به کار بود که بعدا مستقل شد و خودش انتشارات آذر را راهاندازی کرد و چند کتاب پزشکی چاپ کرد که موفق نبود و باعث ضرر و زیان شدیدی برای او شد؛ چراکه این کتابها را از جمله «فيزيولوژي پزشكي گايتون» با کیفیت بسیار خوب چاپ کرده بود و از آنجا که حق کپی رایت گایتون در اختیار انتشارات چهر بود، مشکلات بسیاری برای ایشان به وجود آمد و همانجا انتشارات آذر تعطیل شد و در ادامه فقط کتابفروشی آذر را داشتند.
مرحوم محمود عظیمی تمایلات ملی داشت و طرفدار مصدق بود، اما مرحوم مرتضی عظیمی به شدت مذهبی بود...
بله، البته بعدا تمایلات مذهبی مرتضی شکل جدیتری پیدا کرد؛ بهطوریکه در کنار انتشارات آذر ساختمانی وجود داشت که منزلش در طبقه چهارم آن قرار داشت و از یک زمان به بعد به پاتوقی برای اهالی سیاست تبدیل شد و در آنجا یک دستگاه کپی که به آن فتو استنسیل میگفتند قرار داد و برخی نامهها و در ادامه آثار دکتر شریعتی را آنجا منتشر میکرد. میتوان گفت اولین کتابفروشی مذهبی روبهروی دانشگاه بود و مردم برای خرید کتابهای مذهبی این کتابفروشی یک کیلومتر صف میبستند و دانشجوها به او کمک میکردند. آن زمان خیلی جرأت و شهامت میخواست که یک کتابفروشی کتابهای دکتر شریعتی را به فروش برساند و حتی در کنار آنها هم برخی کتابهای دیگر مذهبی را که غالبا ممنوع بود دیگران چاپ میکردند و برای فروش به مرتضی عظیمی میدادند.
و بالاخره سر و کارش به ساواک افتاد...
بله، ساواک چندین بار ایشان را دستگیر کرد و بسیار ایشان را اذیت کردند. یادم میآید زمانی که منزل ایشان در خیابان فخر رازی بود، در منزل ایشان بودم که ساواکیها به خانه ریختند. عکسی از تولستوی با آن ریش بلند در قابی بر دیوار بود و آن مامور ساواک به ایشان گفت که تو از این پدر بزرگت خجالت نمیکشی که از این کارهای ناشایست میکنی! و من به سختی خندهام را کنترل میکردم.
مرتضی عظیمی صورت گرد و ریش توپی پری داشت و بسیار آدم هیجان زدهای بود و بسیار عرق میکرد و خیلی زود عصبانی میشد و انسان بسیار صادقی بود؛ رابطه من با او طوری بود که من را با نام کوچک صدا میزد. در آن زمان انتشارات امیرکبیر را مصادره کرده بودند و بحثهای زیادی بود. در همان زمان یکی از دوستان من که میخواست برای کار به انتشارات امیر کبیر برود، مرتضی عظیمی به من گفت که به او بگو که این کار را نکند. مرتضی عظیمی با وجود اینکه به شدت طرفدار امام بود و از نهضت و حرکت انقلاب حمایت میکرد، معتقد بود که نباید اموال انتشارات امیرکبیر مصادره میشد و به هیچ وجه کتابهای امیرکبیر را در کتابفروشی خود نمیفروخت.
مرتضی عظیمی در بیان اعتقاداتش بسیار صریح بود، بهطوریکه در آن زمان که تمامی درگیریهای انقلاب و فعالیت گروههای سیاسی جلو دانشگاه تهران اتفاق میافتاد، ایشان دوتا باند بزرگ جلوی مغازهاش گذاشته بود و نوارهای صوتی امام خمینی(ره)، دکتر شریعتی و شهید مطهری را با صدای بسیار بسیار بلند پخش میکرد. اما متأسفانه مرتضی در ادامه بهخاطر بیماری قند خانه نشین شد و خیلی زود از دست رفت.
من شهادت میدهم که کمتر ناشری را میتوان پیدا کرد که صراحتا در مقابل ساواک بایستد و جمله معروفی دارد که میگفت: «ساواک هر بلایی که میتوانست بر سر من آورد، پس من هیچ ترسی از ساواک ندارم.»
اما احمد عظیمی و انتشارات نیل...
انتشارات نیل در ابتدا در شاه آباد و در کوچه رفاهی بود و آقای احمد عظیمی پاتوقی برای روشنفکران آن موقع مانند مرحوم جلال، سید حسینی، شاملو، نجفی و بسیاری دیگر را فراهم کرده بود. اگر اکثر کتابهای نیل قبل از انقلاب را ملاحظه کنید میبینید که بیشتر شامل آثار این نویسندگان است. در آن زمان آقای محسن بخشی همه کاره این تشکیلات بود و شاید یکی از اشتباهات ایشان این بود که محسن بخشی را با خودش شریک نکرد و به دلیل اختلافات فکری که با هم پیدا کردند و کسادی بازار کتاب در سال 57 و 58 عملا انتشارات نیل از بین رفت و محسن بخشی بعدا خودش انتشارات آگاه را راهاندازی کرد. بعد از آن موقع دیگر کتابی از نیل چاپ نشد و اکثر کتابهایی هم که داشت مولفان و مترجمانمانند آقای بهآذین، کریم کشاورز، ساعدی و بسیاری دیگر، کتابهای خود را گرفتند.
شما در سال 56 که وارد انتشارات نیل شدید، در آنجا چه کار میکردید؟
من ابتدا به عنوان فروشنده و نماینده احمد عظیمی در انتشارات نیل فعالیت خودم را شروع کردم که در ادامه درگیر مسایل سیاسی، تظاهرات، حکومت نظامی و درگیریها و بزن بزنها شدیم و تا کتابهای جلد سفیدی که نیسان نیسان میآمد و ما نمیدانستیم که چگونه تا شب همه آنها فروش میرفت.
انتشارات نیل کتاب پشت جلد سفید میفروخت یا چاپ میکرد؟
ما میخریدیم و میفروختیم. چراکه برخی از همکاران ما این کتابها را با تیراژ پنج هزار و 10 هزار نسخه چاپ میکردند و ما اگر صبح سههزار جلد میآوردیم، تا ظهر همه آنها فروش میرفت.
اصولا انتشاراتیهای اسم و رسم دار و کتابفروشیهای روبهروی دانشگاه از فروش کتابهای پشت جلد سفید امتناع میکردند...
بله، خیلیها این کار را نمیکردند؛ چراکه فروش کتابهای پشت جلد سفید جنبه سیاسی داشت و بیشتر احساسی بود، بهطوریکه بسیاری از آنها خوانده نمیشد. خیلیها فکر میکردند اگر نخرند یک فرصت را از دست میدادند و چون قیمت پایینی داشت، همه آن را میخریدند که بعدا آنها را بخوانند.
شما تا چه سال در انتشارات نیل حضور داشتید و بعد از آن کجا رفتید؟
من تا سال 1359 در انتشارات نیل فعالیت میکردم و بعد از آن با آقای عبدالله فقیهی نشر گستره را راهاندازی کردیم. البته سال 60 تا 63 ما مرخصی به خودمان دادیم و بعد از آن در حالیکه نشر گستره را هم داشتیم، در سال 64 به انتشارات خوارزمی پیوستم. در آن زمان آقای جلال فهیم هاشمی من را به آقای علیرضا حیدری معرفی کرد. به قدری به انتشارات خوارزمی علاقه داشتم و دارم که میتوانم بگویم انتشارات خوارزمی نگین انتشارات در خاورمیانه بود. چراکه آقای حیدری زحمات زیادی را برای انتشار کتابهای آن میکشید.
انتشارات خوارزمی شرکت سهامی بود و آقای علیرضا حیدری مدیرعامل آن بود و ازجمله سهامداران آن هم آقای جعفری بودند. با مصادره شدن انتشارات امیرکبیر در آن زمان، آن بخش از انتشارات خوارزمی که به آقای جعفری تعلق داشت نیز دستخوش مسائلی شد. در این باره توضیح بدهید.
در آن زمان آقای جعفری کم کم با خرید سهم برخی سهامداران انتشارات خوارزمی، صاحب 51 درصد سهام این انتشارات شد که در ادامه با به وجود آمدن آن مشکلات، این سهام مصادره شد. آقای حیدری میدانست که به این ترتیب خوارزمی از بین میرود و آمد و افزایش سرمایه داد و سازمان تبلیغات متوجه این موضوع نشد و سهام سازمان تبلیغات از 51 درصد به 6 درصد رسید. در آن زمان آقای جنتی رئیس سازمان تبلیغات بود که وقتی برای ثبت سهام خود اقدام کردند متوجه این موضوع شدند و رفتند و شکایت کردند و سه سال جلو ثبت این ماجرا را گرفتند و آخرش دادگاه آقای جنتی را محکوم کرد و گفت که کار آقای حیدری کاملا قانونی بوده و شما میتوانستید در این افزایش سرمایه شرکت کنید و ماجراهای دیگری که در این جلسه نمیگنجد.
انتشارات خوارزمی در سال 1347 کار خود را آغاز کرد؛ کمی درباره شروع به کار این انتشارات بگویید.
در سال 1347 این ساختمان شرکت نفت که انتشارات خوارزمی در آن قرار دارد و الان برای جهاد است، ساخته شد. مرحوم علیرضا حیدری آن مغازه را به قیمت 400 هزار تومان خرید و 480 هزار تومان هزینه دکور آن کرد و زیباترین کتابفروشی در آن زمان را ایجاد کرد. حیدری از ناشرانی بود که هیچ گاه از نویسنده یا مترجم کتابی نگرفت، بلکه همیشه کتابهای مدنظرش را به نویسندگان و مترجمان سفارش میداد. او هزینههای سنگینی روی کتاب میکرد تا کتاب بدون نقص منتشر شود و میتوان گفت که او برای اولین بار بحث ویراستاری را بهطور جدی مطرح و به انجام رساند، بهطوریکه بسیاری از استادان مجرب و شناخته شده آن زمان را برای ویراستاری کتابها گردهم میآورد.
شخصیت علیرضا حیدری با توجه به مسائل مختلفی که در مورد ایشان مطرح شده را چطور ارزیابی میکنید؟
حیدری شاگرد خانلری و مینوی بود و همینطور سالها سردبیر مجله سخن بود و چون جوان با استعدادی بود و زبان فارسی و انگلیسی را خوب میشناخت، توانست به زودی با استادان و برزگان آن زمان ارتباط نزدیکی برقرار کند. دقت خاصی را در انتشار کتابهایش داشت. یادم میآید در انتشار کتاب «پایدیا» متن انگلیسی، فرانسوی و آلمانی آن را جلو خودش میگذاشت و با تطبیق آنها به ویراستاری میپرداخت. حیدری تنها بر رو دو کتاب اسم خودش را به اسم ویراستار نوشته، من به او گفتم که من میدانم که شما تمام کتابهای چاپ شده را مو به مو میخوانید، پس چرا تنها در این دو کتاب نام خود را به عنوان ویراستار نوشتید؟ به من گفت که این دو کتاب برای عمر من کافی است و من خدمت خودم را به این مملکت با ویراستاری این دو کتاب انجام دادم.
یکی از ویژگیهای جالب آقای حیدری این بود که با وجود اینکه در کار نشر انسان مدرنی بود، نگارش نامههای ایشان دقیقا به سبک نگارش دور قاجار بود و اگر در نامه میخواست کسی را مخاطب قرار دهد، مینوشت «مکرما»، «محترما»، «عزیزا» و به این گونه نگارش میکرد.
یکی از مواردی که در مورد آقای حیدری مطرح میشود، گلهها و شکایتهای مولفان و حتی دوستان نزدیک مرحوم علیرضا حیدری در مورد پرداخت نشدن حقالتألیف و چاپ نکردن کتاب و موارد دیگر بوده است. نظرتان در این مورد چیست.
من فکر نمیکنم هیچ کس به اندازه آقای محمدعلی موحد به مرحوم علیرضا حیدری نزدیک باشد. زمانی که حیدری مقالات شمس را چاپ کرد، یک سری از همکاران ناشر ما رفتند از آقای موحد خلاصهای از مقالات شمس خواستند و آقای موحد این خلاصه مقالات را به ایشان داد. با وجود اینکه این دو نفر نزدیکی بسیار شدیدی با هم داشتند اما بر سر این ماجرا حیدری بر علیه موحد اعلام شکایت کرد و حکم جلب گرفت. وقتی من به آقای حیدری اعتراض کردم که شما چرا این کار را بر علیه آقای موحد انجام دادید، او به من گفت که «موحد بچه من را مُثله کرده است». یعنی اینقدر در مورد کتاب تعصب داشت.
آقای حیدری کلا انسانی مادی نبود و کتابهایی هم که چاپ میکرد کتابهایی نبود که زود به فروش برسد و کلا در مسائل مالی حرکتی لاکپشتی داشت. حتی در مراسمی که یکی از کتابهای او در یکی از جشنوارهها برنده 50 سکه طلا شد، او همگی سکه ها را به یک کتابخانه اهدا کرد. کلا در زندگی انسان قانعی بود، اما معتقد بود که اگر برخی نویسندگان و مترجمان، به شهرت رسیدند نباید یادشان برود که از قبال همکاری با انتشارات خوارزمی به این جایگاه رسیدند.
در بین ناشران روبهروی دانشگاه تهران برخی به تاریخ و فرهنگ ایران میپرداختند؛ مانند توس، طهوری و غیره که از این میان برخی تمایلات اینور و یا آنور داشتند. اما مطلقا نمیشد فهمید که مرحوم حیدری در چاپ کتابهایش چه تمایلاتی دارد. اصولا چاپ کتاب قبل از پیروزی انقلاب و در دوران انقلاب اساسا یک جهتگیری فکری داشت؛ اما مرحوم حیدری در تمام این زمینهها به بهترین شکل ممکن کتاب چاپ میکرد و جهتگیری فکریاش مشخص نبود.
جهت گیری فکری آقای حیدری تنها و تنها ارائه کار خوب بود و تنها میتوانم بگویم که همه تمرکز خود را بر انتشار کتاب خوب صرف میکرد.
مثلا کتاب «رگتایم» یا کتاب «ضد خاطرات» و برخی کارهای از این دست کتابهای روشنفکری بودند که یک مقدار شبه چپی و یا شبه روشنفکری بودند؛ آیا من اشتباه میکنم؟
خود جریان چپ هم درجات مختلفی داشت که اگر یه مقدار درصد پایین تر آن را درنظر بگیریم بد نیست.
یکی از کتابهای خوبی که انتشارات خوارزمی منتشر کرد کتاب «خزران» از آرتور پوسنر بود که به موضوع مهاجرت یهودیان اشاره داشت...
بله، این کتاب از کتابهای عالی و درجه یکی بود که از سوی انتشارات خوارزمی منتشر شد، ولی متاسفانه زیاد مورد توجه قرار نگرفت. بهطوریکه حتی جمعی از یهودیان مراجعه کردند و میخواستند که در ازای پرداخت پول هنگفت، آقای حیدری را از انتشار آن باز داردند، اما آقای حیدری نپذیرفت.
بعد از انقلاب آقای حیدری شروع کردند به چاپ سفرنامه، درحالی که تا قبل از آن انتشارات خوارزمی هیچ سفرنامهای چاپ نکرده بود؛ به ویژه از کارهای آقای جهانداری و منوچهر امیری.
ببینید آن سه سفرنامه جزو شاهکارهای منتشر شده از خوارزمی بود و همگان اظهار داشتند که این تنها یک سفرنامه ساده نبود و مباحثی کلی از جامعه شناسی ایران را دربر داشت.
میخواهیم جمعبندی شما را در مورد شخصیت و آثار علیرضا حیدری بشنویم.
در جامعه نشر ایران تا به حال مانند حیدری نبوده است. ما ناشران خوب زیاد داریم، اما آقای حیدری اگر میخواست باج بدهد و دست در دست برخیها بگذارد شرایط زندگی و کاری متفاوتی داشت، اما او ترجیح داد روی پای خود بایستد. او هم مانند همه انسانهای دیگر خصوصیات اخلاقی خاص خود را داشت، اما در مورد کار معتقدم که هیچ ویراستاری را به اندازه علیرضا حیدری در صنعت نشر نداشتیم.
این را تنها من نمیگویم، همانطور که برخی بزرگان مانند آقای فانی در یکی از شماره های مهرنامه ابراز کرده بودند که بحث ویراستاری رسمی را در ایران، علیرضا حیدری آغاز کرد.
آقای حیدری همیشه عادت داشت که پنجشنبهها به خارج از شهر میرفت و سه یا چهار ساعت راه میرفت و از هوای آزاد استفاده میکرد که در یکی از این پنجشنبهها تماس گرفتند و گفتند که آقای حیدری در اوشون فشم سکته کرده و اصلا نفهمیدم که چطور خودم را به آنجا رساندم و هنوز هم نتوانستم از دست دادن ایشان را باور کنم.
در حال حاضر وضعیت انتشارات خوارزمی چگونه است؟
فعلا به دلیل یک سری از مسائل خوب نیست تا در ادامه ببینیم به چه صورتی پیش میرود.
وضعیت هیات مدیره به چه صورت است؟
انتشارات خوارزمی هیات مدیره دارد و مانند سابق فعالیت میکند، اما هیچ کس مانند حیدری نمیشود و ماهم منتظریم تا ببینیم تکلیفمان چه میشود و انشاءالله اگر برنامهها درست شد، سازمان منسجمی تشکیل خواهیم داد و برنامههایی داریم که اجرا خواهیم کرد.
چرا وقتی، انتشارات گستره را داشتید و در خوارزمی کار میکردید، باز هم انتشارات نقش جهان را راهانداختید؟
انتشارات گستره را قبل از انتشارت خوارزمی با آقای فقیهی راهاندازی کردیم و بعد که از آقای فقیهی جدا شدم به دلیل اینکه کارت نشر به اسم آقای فقیهی بود و تا اینکه این کارت به نام من منتقل شود، چند سالی دچار مشکل شدم و به دلیل اینکه میخواستم کار کنم، انتشارات «نقش جهان» را با همکاری همسرم، شهره چلیپا راهانداختیم.
آیا این موضوع هیچ گاه مورد مخالفت آقای حیدری قرار نگرفت؟
نه؛ من حتی زمانی آمدم به آقای حیدری پیشنهاد دادم که میدانم یک سری کتاب هست که شما نمیخواهید با آرم انتشارات خوارزمی بیرون بدهید، بیایید برخی از این کتابها را که قابلیتهای خوبی دارند منتشر کنیم که البته این کار را هم شروع کردیم، اما در ادامه موفق نشدیم. البته من با اکثر مترجمان و مولفان خوارزمی ارتباط داشتم ولی به دلیل احترام به خوارزمی از هیچ کدام از آنها کتاب نگرفتم و نمیخواستم آقای حیدری تصور دیگری درباره من داشته باشد.
ما بعد از پیروز انقلاب آفتهایی در حوزه نشر داشتیم که یکی از آنها نشر دولتی بوده. نظرتان درباره نشر دولتی چیست؟
به نظر من نشر دولتی باید در زمینههایی کار کند که نشر خصوصی نمیتواند در آن زمینه کار کند؛ مثلا دایرهالمعارفها. ما کتابهای مهمی داریم که شاید فروش هزار نسخه از آن در جامعه 10 سال طول بکشد و وجود آن برای جامعه لازم است. ناشران خصوصی نمیتوانند این کار را بکنند، اما ناشران دولتی باید این کار را بکنند.
نظرتان در مورد کپی رایت...
من فکر میکنم درحال حاضر وضع مملکت ما برای این کار مناسب نیست. وقتی ما نمیتوانیم از بازار نشر داخلی حمایت کنیم، زمینهای برای قانون حق کپیرایت وجود ندارد.
انتشاراتی مانند خوارزمی آمد و برای اینکه سطح کتابهای درسی را ارتقا دهد، به انتشار کتابهای کمک درسی اقدام کرد؛ اما الان از در و دیوار صنعت نشر کتابهای کمک درسی میبارد و بزرگترین تابلوی تهران و حتی کره زمین در میدان انقلاب به یک انتشارات کمک درسی اختصاص پیدا کرده.
کتابهای کمک درسی تا آنجا که به دانشآموزان کمک کند مفید است، اما آنجا که باعث تنبلی دانشآموزان میشود خطاست و متاسفانه بازار صنعت نشر را در دست گرفته. این کتابهای هیچگاه باعث ارتقاء فکری افراد نمیشود و تنها راهی است برای ورود به دانشگاه و متاسفانه میبینیم که افراد بعد از ورود به دانشگاه خود را بی نیاز از کتاب احساس میکنند.
نظرتان درباره مالیات نشر چیست؟
اتفاقا یکی از مواردی که با آن درگیر هستم همین موضوع است و چند سال است که با دارایی دعوا دارم و حتی به من گفتند میآییم و کتابفروشی شما را میبندیم و من هم گفتم که دقیقا میخواهم شما بیایید و مغازه من را ببندید.
خب انتشارات رشد اهواز و انتشارات تهران تبریز به همین صورت از بین رفت...
ما باید تکلیفمان معلوم شود. قانون میگوید ناشران از دادن مالیات معاف هستند؛ متأسفانه حرف و عمل مسئولان بسیار ضد و نقیض هستند. مگر آقای حیدری در تلویزیون اعلام نکرد که «خود مسئولان دارایی گفتند که بله ناشران معاف هستند، اما ما گفتیم که از ناشران مالیات بگیرید». به نظرم هرچه سریعتر باید به این قانون و اجرای آن پرداخته شود تا ناشران دیگر هم به سرنوشت دو انتشارات نام برده دچار نشوند.
نظر شما