کتاب در روزنامه ایران
اشتیاق گفتوگو درباره خدا
روزنامه ایران در صفحه اندیشه مطلبی درباره لودویگ یوزف ویتگنشتاین از تأثیرگذارترین فلاسفه قرن بیستم منتشر کرده که همچون بسیاری دیگر از فلاسفه نظیر مارکس و فوکو و... ، دورههای فکری نسبتاً متمایزی دارد؛ به نحوی که میتوان از «ویتگنشتاین اول» و «ویتگنشتاین دوم» سخن به میان آورد. اثر نمونهوار دوره اول ویتگنشتاین، «رساله منطقی ـ فلسفی» (1922) است که به زعم مؤلف، خود، تحت تأثیر اندیشههای راسل و فرگه نوشته شده است و البته همه مسائل فلسفی مهم را نیز حل کرده است. چنین ادعایی، آنچنان در ویتگنشتاین به باوری راسخ بدل شده بود که او پس از چاپ اثر، فلسفه را وا نهاد و وقت خویش را به تدریس در مدارس روستایی، باغبانی در صومعه و طراحی خانه در وین گذراند.
طی دهه بیست، ویتگنشتاین با موریتس شلیک و فیلسوفان، ریاضیدانان و عالمان علوم تجربی عضو حلقه وین که از کتاب ویتگنشتاین، بشدت متأثر بودند؛ نیز، در ارتباط بود.
در دهه 1930، اما، او از «رساله» ناراضی به نظر میرسید و اهم مطالب آن را نادرست میدانست. در بیست سال بعد، او فلسفه دوم خود را بنیان نهاد که در کاملترین وجه خود در کتاب «پژوهشهای فلسفی» دیده میشود که در 1949 به پایان رسید و دو سال پس از مرگش، به چاپ رسید.
در ادامه این مطلب آمده است: به زعم هادسون، برخی بازیهای زبانی و نحوه معیشت همبسته آنها، نظیر بازی زبانی اخلاق، در تعریف انسانیت آدمیان نقشی ویژه بر عهده دارند؛ بدین معنا که گویی اگر آدمیان به قواعد آن بازی بیاعتنا باشند؛ در وجود آنان به عنوان انسان بما هو انسان دچار تردید خواهیم شد.
هادسون میپذیرد که امکان دارد روزی انسانها از استعمال زبان اخلاقی دست بکشند؛ دیگر پژواکی از «خوب» و «بد» در کاربرد اخلاقیشان شنیده نشود و تجارب مبتنی بر احساس وظیفه، ندامت، اقناع اخلاقی و... غیرقابل فهم شوند؛ اما به نظر وی، چنین امری به معنای این است که ما دیگر با نوع انسان مواجه نیستیم.
هادسون این نکته را به باور دینی نیز تعمیم میدهد و تجربه دینی را تجربهای شکوهمند و رازآمیز تلقی میکند که زندگی آدمی را «انسانی» میکند و در این زمینه به این نکته اشاره میکند: «آیا حتی میتوان گفت که بیایمانان، که لازم میبینند که درباره بیایمانی خود جر و بحث کنند؛ خود شاهدند بر این مدعا که محال است انسان، من حیث هو انسان، از گفتوگو درباره خدا دست بکشد؟ «این بازی انجام میگیرد». اما از این نیز بالاتر: انجام دادن این بازی جزو طبیعت آدمی است.»
کتابسازی نه! اسمش را بگذاریم«سیروس»!
روزنامه ایران در صفحه فرهنگ و هنر یادداشتی درباه کتاب سازی منتشر کرده که در آن میخوانیم: دوست شاعر و در ضمن ناشری که از قلههای شعر کودک ایران است، تعریف تازهای از کتابسازی و فرق آن با کتاب بازاری داده که به نظرم قابل تأمل است، گرچه باز هم میگویم مقوله مورد نظر اسدالله شعبانی را مشمول کتابسازی نمیدانم. او گفته: «مقوله کتابسازی از کتابهای بازاری جداست. کتابهای بازاری در تناقض با فرهنگ فرهیختگاناند، در حالی که کتابسازی با هنر و ادبیات پیوند دیرینه دارد. کتابهای بازاری به دو دلیل مضرند؛ اول اینکه این کتابها بیدلیل هزینههایی همچون کاغذ، چاپ و نشر را به هدر داده و از سوی دیگر باعث آسیب رساندن و تنزل ذائقه عمومی جامعه میشوند... بپذیریم که مقوله کتابسازی کاملاً کار هنرمندانهای است که میتواند ادبیات فاخر را دربر گیرد در حالی که کتابهای بازاری باعث تنزل سلیقه مخاطب شده و در نهایت سودی برای فرهنگ ندارد.» بر سر ِ اسم که دعوا نداریم اصلاً اسماش را بگذاریم«سیروس»! لطفاً این «سیروس» را بدون به دردسر انداختن فرهنگ این مملکت انجام دهید!
کتاب در روزنامه آرمان
«سال درخت» داستانزوال یک خانواده است
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات با ضحی کاظمی گفت و گو کرده که کار نویسندگی را به طور رسمی با انتشار رمان «آغاز فصل سرد» در نشر افراز آغاز کرد؛ رمانی که نقدها و یادداشتهای متعددی را به همراه داشت. او در ادامه مجموعه داستانکی با عنوان «سین شین» به واسطه نشر بهنگار روانه بازارهای کتاب کرد. سومین کتاب او، مجموعه داستان «کفشهاتو جفت کن» بود که انتشارات همشهری آن را به چاپ رساند و آخرین کتاب او، رمانی بود با نام «سال درخت» که چندی قبل به همت نشر نگاه به بازار آمد.
او در پاسخ به سوال « عنوان «سال درخت» (رمانی که اخیرا به قلم شما و از سوی انتشارات نگاه روانه بازار شده است) تا چه میزان بار معنایی رمان شما را انعکاس میدهد و در ارتباط با داستان است؟» گفت: برای من انتخاب نام کتاب سختترین مرحله است. گاهی حتی کتاب را به ناشر میسپرم اما هنوز نامی برایش انتخاب نکردهام. اما «سال درخت» راحتتر به ذهنم رسید. این رمان درباره زوال است. خود کلمه زوال، کلمه «سال» و «سالها» را به ذهن متبادر میکند چرا که زوال، در اصل افول در طی سالیان است. در ضمن این رمان، داستان زوال خانوادهای است که شجرهنامهشان ابتدای کتاب آورده شده، و کلمه «درخت» در نام کتاب به نوعی به این خانواده اشاره دارد. همچنین موتیف درخت در تمام فصلهای رمان تکرار میشود. هر کدام از فصلها در یکی از لحظات حساسشان به درختی اشاره دارند، مانند درخت توت فصل دوم، درخت گردوی فصل آخر و ... که این درختها ارتباط این خانواده و قصهشان را به کل رمان برقرار میکنند. احساس خودم این است که نام کتاب بار معنایی و موضوع کتاب را به خوبی منعکس میکند.
میوه «سال درخت» مرگ است
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات نقدی درباره رمان «سال درخت» منتشر کرده که در آن آمده است: میوه رمان سال درخت فاسد است حتی اگر ما داستانی با یقینِ به آن باورها بخوانیم، با آبوتاب و پُررنگولعاب. این درخت در زمین فاسد و ناباروری ریشه دوانده است و میوهاش مرگ است. شیوه نقالی بیان رمان هم بر این قضیه تأکید میکند؛ نقال همیشه میتواند از آنچه میگوید تبری بجوید. رند است و دوپهلو حرف میزند. درظاهر قضاوت میکند و خود را باورمند نشان میدهد و از آنطرف ثمرهاش را هم بیان میکند: یک میوه فاسد و نابودشده. اینطور است که میگویند ممکن است زندهها گاهی به ما دروغ بگویند اما هرآنچه مردهها به ما میگویند همیشه راست است. شاید هم رمان دارد با ما مزاح میکند و همه اینها یک شوخی است.
دمیدن در ساز برنجی بادی
روزنامه آرمان در صفحه ادبیات نقدی درباره کتاب «دمیدن در ساز برنجی بادی» کمال شفیعی منتشر کرده که در آن نوشته شده است: دمیدن در ساز برنجی بادی با آن که دفتری است کم برگ با 60 صفحه و فراهم آمده از 36 شعر که اغلب آنها بسیار کوتاه است، بی مزاحمت پرگویی و پرادعایی ، مخاطب را با خود به آفاقی گسترده و بی کران میبرد وبا کلماتی ساده، جهان را هرآنچه در آن است، بازمیآفریند و به سخن درمیآورد، تا با شعر، جهانی دیگرگون بسازد از آن رنگ که چشم نواز است و از آن گونه که دلخواه است. شعرهای کمال شفیعی در این دفتر، ما را بدان سوی میبرد که نگاههای جست و جوگر شاعران و چشمهای کمال جوی عاشقان همواره بدان سوی مینگریسته است. با این همه در شعرهای او، پرداختن به سویه مطلوب و ذهنیت آرمانی مقدمه غفلت از واقعیت و جهان محسوس پیرامون نیست ؛ توازن و پیوستگی طبیعی و هوشمندانه میان دنیای درون و بیرون، میان اسطوره و تاریخ، میان رهایی روح و تنگنای جسم، میان دنیای رنگارنگ کودکی و دنیای خاکستری میانسالی، شیوایی خاصی به شعرهای این دفتر بخشیده است.
وقتی خبر مرگ شاعر تبدیل به سوژه ای برای صف بندی جناحها میشود
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره مشفق کاشانی منتشر کرده که در آن آورده شده است: مشفق کاشانی غزل را در کنار شاعرانی چون ابتهاج و نوذر پرند و نیستانی و بهبهانی و منزوی و اوستا و شهریار تجربه کرد و مصاحبت با سهراب سپهری و علاقه به عالم موسیقی از او چهرهای وجیه المله ساخت. روح جوانمردی و تواضع او در استاد خواندن شاگردانش پدیدار بود. بدون شک اگر رسانه مستقلی تنها برای عرضه تواناییهای شعر شاعران معاصر وجود داشت در بین صداهای موجود صدای غزلسرای پیر روزگار ما از صداهای مورد اعتنای حتی نسل جوان بود اما در روزگاری که بزرگداشــــتها و یادمانها در زمان حیات شاعران جز به منظور بهره برداری رســانهها صورت نمیگیرد حتی خبر مرگ شاعر نیز در بین تیترهای پر شمار خبرگزاریهای سیاسی تبدیل به سوژه ای برای صف بندی جناحها میشود. مشفق عزیز بود و دوران ما که بگذرد و غبار خاطرات ما فروبنشیند عزیزتر خواهد شد.
داستانهای نیویورکر
روزنامه آرمان در صفحه آخر یادداشتی درباره داستانهای نیویورکر و پاریسریوو منتشر کرده که از معتبرترین نشریات ادبی جهان هستند که هر یک بهنوعی سکوی پرتاپ و پله ترقی بسیاری از نویسندگان و شاعران بزرگ جهان بودهاند. سهم نیویورکر در این بین بیشتر است. دونالد بارتلمی در سال 1961 نخستین داستان كوتاه خود را در نیویوركر منتشر كرد تا بعدها به خاطر طنز گزندهاش «ساموئل بکت آمریکا» لقبش بدهند. سال 1935 برای جان چیور شروع خوبی بود: داستان «بوفالو»یش سکوی پرتابی برایش بود تا در سال 1978 جایزه پولیتزر را از آن خود کند. لقب «صدای تازه ادبیات آمریکا» با انتشار داستان کوتاهی بهنام «یك روز خوب برای موزماهی» در 1946 به جی.دی سلینجر داده شد تا او و هولدن کالفیدش بعدها سر از شاهکارش «ناتوردشت» دربیاورند. جان آپدایك نیز كارش را با همین نشریه در سال 1954 با انتشار داستان «دوستانی از فیلادلفیلا» شروع كرد و بعدها به جایزه پولیتزر رسید. نویسندگان دیگری چون جومپا لاهیری، آن بیتی، ایساك باشویس سینگر، ریموند كارور، ویلیام ترور نیز از نیویورکر شروع کردند تا بعدها به معتبرترین جوایز ادبی از جمله پولیتزر و نوبل دست یافتند.
در ادامه این مطلب آمده است: اهمیت نیویورکر بهحدی است که استیون کینگ نویسنده بزرگ آمریکایی و خالق رمانهای «مسیر سبز» و «رستگاری در شائوشنگ» درباره نیویوركر میگوید: «هیچ فیلمسازی، داستانهای نیویوركر را از دست نمیدهد.» در ایران نیز انتشار برگزیده داستانهای نیویورکر این امکان را به خواننده فارسیزبان داده تا به بازخوانی این داستانها در مجموعههای منتشرشده بپردازد؛ چراکه انتشار هر داستان کوتاه در این مجله، معیاری است برای چاپ داستانهای کوتاه. در این راستا، نشر «نیلوفر» منتخبی از داستانهای کوتاه نیویورکر را با عنوان «برخوردی کوتاه با دشمن» ترجمه گلی امامی منتشر کرده و نشر «مروارید» در دو کتاب با عناوین «داستانهای نیویوركر» ترجمه بهار اکبریان و «یک منهای یک» ترجمه سیروس قهرمانی. نکته جالبی که در این مجموعهها به چشم میخورد، انتشار داستانی از یک داستاننویس ایرانی- آمریکایی به نام سعید صیرفیزاده است که گلی امامی آن را در مجموعه «برخوردی کوتاه با دشمن» که عنوان داستان کوتاه این نویسنده است آورده، که عنوان اصلی کتاب داستانهای کوتاه این نویسنده که در آمریکا منتشر شده، نیز هست. صیرفیزاده در سال 2014 برنده جایزه «پن» داستان کوتاه و «وایتینگ رایترز» برای کتاب «وقتی اسکیتبُردسواری آزاد بشه» شده. داستان کوتاه «برخوردی کوتاه با دشمن» در سال 2012 در نیویورکر چاپ شده است.
کتاب در روزنامه شرق
رنجها از نگاه داستایفسکی مقدمه رستگاریاند
روزنامه شرق در صفحه ادبیات مطلبی درباره شکل های زندگی: داستایفسکی و تراژدی منتشر کرده که در آن بیان شده است: ایده رستگاری از طریق مکافات همان چیزی بود که داستایفسکی در رمان جنایت و مکافات پی میگیرد. طرح داستانی جنایت و مکافات روشن است. راسکولینکوف دست به جنایت میزند: نیمهدیوانهای که خود را وسیله عدالتی که درکش نمیکند، میپندارد. نهتنها غم جهان را کاهش نمیدهد، بلکه بر آن میافزاید. او هم پیرزن شپش (انساننمانامی که راسکولینکوف به او داده) را میکشد و هم علیرغم میلش خواهر نیکوسرشت آن پیرزن را میکشد. با این حال داستایفسکی او را بر اثر رنجی که بهخاطر این جنایت میبرد، هم مستحق و هم مستعد رستگارشدن میپندارد.
رستگاری راسکولینکوف تا مادامی که به بیرون از انزوایی که خود برای خودش ساخته نمیرود و در خود (فینفسه) باقی میماند، راهی به رستگاری پیدا نمیکند. رستگاری برای قهرمان غیرتراژیک- راسکولینکوف قهرمانی غیرتراژیک است- آنگاه رخ میدهد که خود را از شبح خود خارج کند. به نظر داستایفسکی فرد گسسته از کل البته امکان رستگاری نمییابد. راسکولینکوف آنگاه افقهای رستگاری را در پیشرو میبیند که از انزوای درون خارج میشود. او را گناهکار دیگر نجات میدهد. سونیای پاکدل بهرغم آنکه خود گناهکار بزرگی است، برای راسکولینکوف رستگاری میآورد. هنگامی که راسکولینکوف در برابر سونیا به خاک میافتد، این رنجبری است که در برابر رنجبر دیگر که گناهکار است، به خاک میافتد. و در نهایت سونیا- جنس مونث- او را نجات میدهد «او به پای سونیا میافتد و جنایت خود» را برای این دختر اقرار میکند. سونیا به او توصیه میکند که خود را به مقامات معرفی نماید؛ پس تو میخواهی من به تبعیدگاه بروم سونیا؟ و زن جواب میدهد: ناچار ما باید رنج را بپذیریم و با تحمل رنج، گناه خود را جبران کنیم. راسکولنیکوف قبول میکند. او آرزو دارد که سر یک چهارراه پررفتوآمد در برابر خلق، زانو بر زمین گذارد و بر زمینی که آلوده کرده- زمین مونث- بوسه زند و سپس خو را به پلیس معرفی کند,١راسکولنیکوف با این کار همان تشفی خاطری مییابد که آن همبند سابق داستایفسکی با خوردن تازیانه میبرد و هم خود داستایفسکی در تمام مراحل زندگیاش بهخاطر رنجهای بیشمارش. این رنجها از نگاه داستایفسکی مقدمه رستگاریاند. در این جهان تراژیک برای آدمهای غیرتراژیک این رنجهای رهاییبخش و شفا دهندهاند که ناجی انسان از نابودی و فنا میشوند. به همین خاطر است که داستایفسکی با صراحت میگوید: «راسکولنیکوف از جنایتی که مرتکب شده پشیمان نیست».
بورخس، دانته و هزارویکشب
روزنامه شرق در صفحه ادبیات نقدی درباره کتاب «٩مقاله درباره دانته و دوسخنرانی درباره کمدی الهی و هزارویکشب» منتشر کرده که کتابی است از خورخه لوییسبورخس که اخیرا با ترجمه کاوه سیدحسینی و محمدرضا رادنژاد از طرف انتشارات نیلوفر تجدیدچاپ شده است. کتاب با مقدمهای درباره زندگی و آثار بورخس و رابطه او با کمدیالهی دانته آغاز میشود. پس از آن درآمدی از خود بورخس را میخوانیم و آنگاه به مقالات میرسیم. «آخرین سفر اولیس»، «دژخیم مهربان»، «مساله نادرست اوگولینو»، «دانته و صاحبان سیر و سلوک آنگلوساکسون»، «برزخ، سرود اول مصرع ١٣»، «قصر باشکوه سرود چهارم»، «ملاقات در رویا»، «آخرین لبخند بئاتریس» و «سیمرغ و عقاب» عنوان مقالات کتاب است و بعد از این مقالات، دو سخنرانی بورخس درباره کمدیالهی و هزارویکشب آمده است. در بخش درآمد، بورخس در توصیف کتاب دانته اینگونه آغاز میکند: «در یک کتابخانهشرقی، گراوری به قدمت چندینقرن را درنظر مجسم کنیم. شاید عربی است و به ما میگویند که میتوانیم تمام قصههای هزارویکشب را در آن پیدا کنیم. شاید چینی است و میدانیم رمانی را به تصویر میکشد که صدها یا هزاران شخصیت دارد. در این آشفتگی اشکال، یکی از آنها- درختی که شبیه یکمخروط وارونه است، مساجد قرمز بالای دیواری مفرغی- توجه ما را بهخود جلب میکند و از این شکل به سراغ بقیه میرویم... روز رو به غروب است، روشنایی کم میشود و هرچه در گراور دقیقتر میشویم پی میبریم که هیچچیزی روی زمین نیست که در آن نقش نشده باشد. آنچه بوده است، آنچه هست و آنچه خواهد بود، تاریخ گذشته و تاریخ آینده، چیزهایی که داشتهام و خواهم داشت، تمام اینها در گوشهای از این هزارتوی آرام در انتظار ماست... من اثری جادویی را تصور کردهام، گراوری که درعینحال یکعالم صغیر است. شعر دانته همین گراور است با برد جهانی.
هیچ قهرمانی در کار نیست
روزنامه شرق در صفحه ادبیات نقدی درباره نمایشنامه «سربازشکلاتی» نوشته جرج برناردشاو منتشر کرده که در آن عنوان شده است: سرباز شکلاتی شامل سهپرده است. صحنه اول نمایشنامه، چنانکه توصیف میشود بهنظر نمیرسد ربطی به جنگ داشته باشد: خانمی به نام رنا ایستاده و زیباییهای شب را مینگرد. درهمینلحظه مادرش، کاترین، از راه میرسد و میگوید خبر خوبی برای زن آورده است و طنز نیشدار برناردشاو با همین «خبر خوب» آغاز میشود. خبر این است: «جنگ شده است!» آنگاه کاترین با آبوتاب برای دخترش شرح میدهد که نامزد دختر یعنی سرگیس در «جنگ بزرگی که در ناحیه سیلونیتزا اتفاق افتاده» بسیار قهرمانانه جنگیده است و اکنون «بت تمام گروهان» است. رنا با خود فکر میکند که تاکنون اعمال و زندگیهای قهرمانانه را تنها متعلق به داستانها و رمانها میدانست و حال از اینکه شاهد چنین چیزی در زندگی واقعی است ابراز خوشحالی میکند. اما رنا درعینحال مردد است و نمیتواند با قاطعیت مادرش به خاطر وقوع جنگ ابراز خوشحالی کند. ته دلش گویا میلرزد. چنانکه وقتی سخن از فرار دشمن و اعلام آمادگی مردم برای کشتن فراریها به میان میآید، میگوید: «امیدوارم مردم بیرحمی نکنند. چه افتخاری دارد که فراریهای بیچاره را بکشند.» و کاترین قاطعانه جواب میدهد: «بیرحمی؟ تو فکر میکنی در کشتن آنها درنگ جایز است؟» در ادامه میبینیم که یکی از همین فراریها سر از اتاق رنا درمیآورد و او را با اسلحه تهدید میکند. رنا او را به افسری که برای پیدا کردن او میآید لو نمیدهد. اما در پردههای بعدی نمایش است که روی دیگر سکه جنگ آشکار میشود و معلوم میشود قهرمان واقعا به همان قصهها تعلق داشته است نه به واقعیت و واقعیت جنگ صورت دیگری دارد. اینجاست که صحبت از کلاهبرداریها و کلاهگذاریها به میان میآید و همه آنچه با تصور رایج از جنگ در تضاد است؛ چنانکه آلاحمد در مقدمه مینویسد معانی والا در این نمایشنامه جای خود را به «فرار، غنیمتپرستی و قالب کردن اسبهای مردنی» میدهند و میبینیم که سربازهایی که در صحنه جنگی که برناردشاو چیده میجنگند، آنقدرها هم قهرمان نیستند و هریک دنبال آنند که گلیم خود را از آب بیرون بکشند و درعینحال میبینیم که این آدمها همه زاده شرایط غیرعادیاند.
قدرت و شرافت
روزنامه شرق در صفحه ادبیات مطلبی درباره چاپ دو مجموعه داستان از رومن گاری منتشر کرده که در آن میخوانیم: دو مجموعه داستان رومن گاری با عنوانهای «قلابی» و «مرگ و چند داستان دیگر»، که با ترجمه سمیه نوروزی از طرف نشر چشمه منتشر شده بودند اخیرا به ترتیب به چاپهای چهارم و دوم رسیدهاند. با توجه به اینکه سالها پیش ترجمه پنج داستان رومن گاری در مجموعه «پرندگان میروند در پرو میمیرند» با ترجمه ابوالحسن نجفی منتشر شده بود. با انتشار دو مجموعه «قلابی» و «مرگ» مجموعه کامل داستانهای کوتاه رومن گاری پیش روی خواننده فارسی زبان است که البته آن مجموعه ترجمه شده توسط ابوالحسن نجفی اکنون نایاب است. مجموعه قلابی شامل پنج داستان است با عنوانهای «قدرت و شرافت»، «برگی از تاریخ»، «زمینیها»، «عود» و «قلابی». مضمون مشترک اغلب داستانهای این مجموعه جنگ است که این برگرفته از تجربه زیسته رومنگاری است که به عنوان خلبان در جنگ جهانی شرکت داشت و گاری به خوبی به عنوان یک داستاننویس، جوهر این تجربه را گرفته و به داستان بدل کرده است. او در داستانهای خود، خشونت و تلخی موقعیت را به خوبی با طنز میآمیزد. مثل آنجا که در داستان قدرت و شرافت، نطق پرطمطراق هیتلر را با صدای پارس سگ میآمیزد یا داستان قلابی که ارجاعی ظریف دارد به رمان معروف و ضدجنگ «شوایک» اثر هاشک. از دیگر ویژگیهای داستانهای کوتاه رومن گاری، توصیفات ریزبینانه و فضاسازیهای جاندار اوست.
«مرگ و چند داستان دیگر»، مجموعه داستانی دیگر از رومن گاری با ترجمه سمیه نوروزی است که از طرف نشر چشمه تجدید چاپ شده است. این مجموعه شامل شش داستان است به نامهای «مرگ»، «موضوع سخنرانی: شجاعت»، «به افتخار پیشتازان سرافرازمان»، «تشنه سادگیام»، «بازی سرنوشت» و «دیوار». چنانکه مترجم در مقدمه ترجمه فارسی کتاب توضیح میدهد، این شش داستان در کنار پنج داستان مجموعه قلابی و آن پنج داستانی که ابوالحسن نجفی سالها پیش از رومن گاری ترجمه کرده بود، کل مجموعه «پرندگان میروند در پرو میمیرند» را تشکیل میدهند.
کتاب در روزنامه اعتماد
قريب 75 درصد كتاب ايران در تهران توليد و عرضه ميشود
روزنامه اعتماد در صفحه آخر یادداشتی درباره كتابخواني منتشر کرده که در آن آمده است: عمده كتابفروشيهاي ايران در تهران است، در حالي كه بسياري از شهرهاي ايران حتي يك كتابفروشي هم ندارد. به گفته محمود آموزگار، رييس اتحاديه ناشران «قريب ٧٥ درصد كتاب ايران در تهران توليد و عرضه ميشود». سهم سي و چند استان ديگر از كتاب يكچهارم كل بازار كتاب ايران است. اين آمارها به وضوح نشان از تفاوت توزيع و پراكندگي كتابفروشي و فعاليتهاي مرتبط با كتاب در شهرستانها و پايتخت را ميدهد. شمار ناشران يعني توليدكنندگان كتاب در ايران نزديك به دوازده هزار ناشر است و شمار كتابفروشيها در ايران بسيار اندك است. در حالي كه در همه جاي دنيا مراكز عرضه و توزيع كتاب و فروشگاهها از توليدكنندگان بيشتر است؛ اين رابطه در ايران برعكس و عمده دليل آنها حمايتهاي آشكار و پنهان دولت از ناشران است كه افراد مختلف را به گرفتن جواز نشر ترغيب ميكند. به اعتقاد فعالان نشر تا وقتي كه در بر اين پاشنه ميچرخد و شبكه پايدار و منسجم و گسترده از فروشگاههاي كتاب در ايران شكل نگرفته است، نميتوان به بهبود وضعيت كتاب وكتابخواني اميدي بست.
کتاب در روزنامه مردم سالاری
بنيانگذار طب اطفال در ايران
روزنامه مردم سالاری در صفحه آخر مطلبی به مناسبت درگذشت دکتر محمد قريب منتشر کرده که در آن نوشته شده است: او در سال 1319 کتاب بيماريهاي کودکان را به چاپ رساند و در سال 1335 با همکاري دکتر حسن اهري آن را با اصلاحات جديد تجديد چاپ نمود.
دکتر قريب در سال 1321 موفق به دريافت نشان عالي دولت فرانسه شد و در سال 1350 به عضويت هيئت مديره انجمن بينالمللي بيماريهاي کودکان در آمد. همچنين در آخرين سالهاي عمر وي موفق به دريافت نشان درجه اول فرهنگ از وزارت آموزش و پرورش شد. وي در طول سالهاي فعاليت علمي خود در کنگرههاي مختلف بينالمللي در کشورهاي مختلف از جمله فرانسه، آمريکا، کانادا، ژاپن، ترکيه و اتريش دعوت شد و عضويت چندين مجمع علمي بينالمللي را برعهده داشت. وي اولين تعويض خون را در ايران انجام داد و از بنيانگذاران انتقال خون در ايران بود.
دکتر محمد قريب دروس پزشکي را در دانشگاه تهران به دانشجويان رشته پزشکي تدريس کرد. از مهمترين اقدامات او بنيانگذاري و تأسيس اولين بيمارستان تخصصي کودکان يعني بيمارستان مرکز طبي کودکان به همراه دکتر حسن اهري بود که وي اين اقدام را در زمان بازنشستگي خود انجام دادند.
کتاب در روزنامه شاپرک
گوهر مراد ادبيات ايران
روزنامه شاپرک در صفحه ادبیات نوجوان مطلبی درباره زندگي و آثار غلامحسين ساعدي منتشر کرده که در آن آورده شده است: ساعدي نخستين نمايشنامه خود را با نام پيگماليون در 21 سالگي نوشت. نخستين اثر داستاني او به نام خانه هاي شهر ري در 1336 در تبريز منتشر شد و نخستين نمايشنامه او به نام کاربافک ها در سنگر در 1339 توسط کتابفروشي تهران به چاپ رسيد.
ساعدي سال ها با نام مستعار "گوهر مراد" آثار خود را منتشر مي کرد. عبدالعلي دستغيب، منتقد ادبي، معتقد است گوهر مراد نام اثري عرفاني از حزين لاهيجي است.
اما ساعدي در گفتگويي منتشر نشده در باره انتخاب اين نام گفته است که در پشت خانه مسکوني شان در تبريز گورستاني متروک بود و او گاه ساعت ها در اين گورستان قدم مي زده و در يکي از دفعات چشمش به گور دختري به نام گوهر- مراد مي افتد که بسيار جوان از دنيا رفته بوده، و همانجا تصميم مي گيرد تا از نام او به عنوان نام مستعار خودش استفاده کند. او کار خود را با روزنامهنگاري آغاز کرد. در نوجواني به طور همزمان در 3 روزنامه فرياد، صعود و جوانان آذربايجان مطلب مينوشت.
ساعدي با چوب بدستهاي ورزيل، بهترين باباي دنيا، تک نگاري اهل هوا، پنج نمايشنامه از انقلاب مشروطيت، پرورابندان، ديکته و زاويه و آي با کلاه! آي بي کلاه، و چندين نمايشنامه ديگري که نوشت، وارد دنياي تئاتر ايران شد و نمايشنامههاي او هنوز هم از بهترين نمايشنامههايي هستند که از لحاظ ساختار و گفتگو به فارسي نوشته شدهاند. او يکي از کساني بود که به همراه بهرام بيضايي،رحيم خياوي، بهمن فرسي، عباس جوانمرد، بيژن مفيد، آربي اوانسيان، عباس نعلبنديان، اکبر رادي، اسماعيل خلج و... ادبيات نمايشي ايران را در سالهاي 40-50 دگرگون کرد.
نظر شما