خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- طرح «هفت موزه، هفت قصه» با هدف ترویج کتابخوانی و معرفی افسانههای کهن ایرانی از سوی پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری در هفته کتاب برگزار میشود. موزههای پست، ملی، کاخ گلستان، صلح، فرش، مقدم و باغ نگارستان میزبان هفت قصه ایرانی خواهند بود.
هر یک از این قصهها متناسب با فضای موزههایی که این طرح در آنها اجرا میشوند، انتخاب شدهاند. برای مثال در موزه پست، داستان کبوتر نامهرسان روایت میشود و در موزه فرش داستان فرش پازیریک.
قصه هفت گنبد نظامی یکی از داستانهای اصلی این طرح است که هریک از هفت داستان آن در یک روز از هفته کتاب و کتابخوانی روایت میشود و نخستین داستان آن یکشنبه در موزه ملی روایت شد.
«بهرامنامه» یا «هفتگنبد» یا «هفتپیکر» از آثار برجسته نظامی است که سال 593 هجری قمری به نگارش درآمد و نظامی آن را به علاءالدین کرپ ارسلان، پادشاه مراغه پیشکش کرد. این منظومه از قصههای کهن ایران در دوره ساسانی است.
نظامی در اثرش نخست به سرگذشت بهرام و داستان وی با هفت شاهدخت از هفت اقلیم میپردازد. بهرام هر روز از روزهای هفته با یکی از این شاهزادگان در گنبدی با رنگ خاص به سر میبرد و هریک از آنها حکایتهای جذابی را برای وی نقل میکنند و داستان اینگونه پیش میرود.
بنابر افسانهای که کتاب با آن آغاز میشود، بهرام به دستور پدر نزد فردی به نام نعمان تربیت مییابد. در این دوران که آنها در حجرهای به سر میبردند، تصویر هفت دختر زیباروی را میبیند که هریک شاهدخت یکی از اقالیم هفتگانهاند.
فورک (شاهدخت سرزمین هند)، یغماناز (دختر پادشاه خاقان)، نازپری (دختر خوارزمشاه)، نسریننوش (شاهدخت سقلاب)، آزریون (دختر شاه مغرب)، همای (دخت قیصر) و دژستی، (دخت کسری) دختران هفت گنبد نظامیاند.
براساس پیشبینی پیشگویان بهرام جوان این هفت دخت را عروس خود خواهد کرد. پس هفت قصر به رنگ روزهاي هفته و به نام هفت سياره ميسازد تا در روزي كه منسوب به آن سياره است با يكي از آن دختران ازدواج کند.
به این ترتیب که شنبه، گنبد سياه و سیاره كيوان، يكشنبه، گنبد زرد و از برای خورشید، دوشنبه، رنگ سبز و متعلق به ماه، سهشنبه، گنبد سرخ و متعلق به مريخ، چهارشنبه، فيروزهگون و به نام عطارد، پنجشنبه رنگ صندلگون و سیاره مشتری و جمعه، گنبد سفید و منسوب به سیاره زهره. در هرشب شاهدختان قصه، حكايتي را برای بهرام نقل میکنند كه هفت پيكر نظامي، دربردارنده این هفت حكايت است.
گنبد زرد رنگ و شاه کنیزک فروش
داستان از آنجا آغاز میشود که پادشاهي در عراق در طالع خود ديده بود كه زنان با او دشمني ميكنند و به همين دلیل زنی اختیار نمیکرد. پادشاه در تنهایی به سر برد تا اینکه كنيزكي خرید و مدتي با او بود. در قصر شاه، پيرزن ابله و فریبکاری بود كه آن كنيزكان را با دادن القاب زياد گرفتار غرور و خودپسندی ميكرد و به دنبال آن کنیزکان پاي را از گلیم خود فراتر میگذاشتند و شاه نیز به همین علت آنها را از قصر خود بیرون میکرد. پادشاه داستان از بس كنيزك گرفت و بيرون كرد به شاه كنيزك فروش مشهور شد.
روزي به شاه گفتند كه تعدادي كنيز زيباروي از چين آوردهاند که يكي از اينها به مانند قرص ماه است. اما در این میان مشکلی وجود داشت و آن اینکه کنیز به هیچ مردی اعتماد نمیکرد و از آنها دوری میجست.
كنيزك مهربان و قابل اعتماد بود و از تمجيدات ديگران و توجهات شاه مغرور نشد و علاقه شاه را به خود بيشتر و بیشتر كرد. پيرزن قصر نیز هر ترفندی که به کار برد، کارساز نیفتاد و سرانجام نیز از قصر رانده شد. شبي شاه از كنيزك خواست كه راز تمایل نداشتن به ازدواج را به او بگوید. كنيزك كه با شاه خو گرفته بود به سخن آمد و گفت در طايفه ما هر كس كه باردار میشود، هنگام وضع حمل میمیرد و من جان خويش را بيشتر دوست دارم.
در یک نگاه، حکایت شاهزاده اقلیم دوم، ترسی عمیق را بیان میکند، بهگونهای که پادشاه از ترس خوشبخت نشدن و سخنچینی پیرزنی در بارگاه، همسری اختیار نمیکند و کنیز نیز به دلیل اینکه در سرزمین وی هر زنی ازدواج میکرده هنگام زایمان جانش را از دست میداده حاضر به ازدواج نمیشود. اما پس از بیان داستان سلیمان و بلقیس، هر دو به این نتیجه میرسند که اگر بین هر دو صداقت باشد، مشکلات از پیش برداشته میشود و به وصال هم میرسند:
راست گفتن چو در حریم خدای آفت از دست برد و رنج از پای
به که ما نیز راستی سازیم تیر بر صید راست اندازیم
دکتر زرینتاج واردی در مقاله خود با عنوان «بررسی رنگ در حکایتهای هفتپیکر نظامی» در تحلیل حکایت روز دوم مینویسد: «رنگ زرد نشاندهنده صداقت و راستی است و انتخاب آن در این حکایت، گویای پیام راستی میباشد.»
حورا یاوری نیز در کتاب «روانکاوی و ادبیات» گنبد زرد را از دیدگاه روانشناسی یونگ مورد بررسی قرار میدهد: «در گنبد زرد، که گنبد آفتاب و سرزمین روم است هنوز تنش میان درون و بیرون، راه سازگاری و آشتی را بر بهرام میبندد و شاه سیاهپوش و رانده شده از بهشت، هنـوز بـا آنيمـا و سرشت سركش آن دست و پنجه نرم ميكند، سويه ستيزنده اين حوای درون را بر همـه زنان شبستان خويش باز ميتاباند... بهرام در قالب داستان «سليمان و بلقيس» با اين آنيمـاي كژتاب و يا به گفته زيباي نظـامي «آشـكارا سـتيز پنهـان دوسـت» آشـتي مـي كنـد، با آن ميآميزد و آن را در فرمان ميگيرد.»(صفحه 141)
نظر شما