
مایکل اونداتیه نویسنده مطرح کانادایی که چندین جایزه ادبی در کارنامه اش دارد، با تحسین زندگی و آثار میویس گالانت یاد او را گرامی داشت.
میویس گالانت نخستین داستان هایش را زمانی به چاپ رساند که همانطور که موردکای ریچلر نوشته بود: "از این سر تا آن سر کانادا بیش از پنجاه کتاب فروشی موجود نبود، که بیشترشان نیز چیزی بیش از مغازه های ساکن و بی حرکت نبودند." و شش سال بعد، در سال 1950، او که قصد داشت تبدیل به یک نویسنده تمام وقت شود به پاریس نقل مکان کرد و تا زمان مرگش در آنجا ماند.
منظره ها و چشم اندازهایی که او درباره شان می نویسد از شهر کبک که آنجا بزرگ شد تا اروپایی که در آن مستقر شد، ادامه دارند. اروپای او مکان کشتی شکسته هاست و تقریبا تمامی شخصیت های او دور از خانه هستند، در حال گذرند و در بالن های بیش از حد داغ شده جای دارند – حتی عنوان های داستان های او نیز نشانگر همان شرایط زودگذر و ناکامل شخصیت هایش هستند. و در این داستان هاست که او نقشه ای زیرزمینی از اروپای قرن بیستم به ما ارایه می کند.
تنها در یک جمله، او می تواند موقعیت را چندین درجه بچرخاند، طوری که خواننده بتواند شخصیت های او را در موقعیتی دلسوزوارانه تر و هزلی تر ببیند. مهارت و همدردی گالانت همیشه از ما جلوتر هستند. تنها زمانی که آثار او را بازخوانی می کنیم متوجه این موضوع می شویم که او از قبل یک انسان را مشخص کرده است، یک صدا را تسخیر کرده است و یک نحوه کاملا جدید از زندگی را به نحوی نشان داده است که یک شخصیت از یک موضوع دوری می کند و یا درباره یک لباس صحبت می کند.
گالانت همیشه ما را تعجب زده می کرد، او هیچ وقت خود را درگیر مسایل بدیهی بیش از حد دراماتیک نکرد. به عنوان یک نویسنده او مدیون کسی نبود. و نسبت به نویسنده ای که داستان هایش می توانند تیره و انسان گریزانه باشند، فوق العاده است که می بینیم چه تعدادی از آن ها همچنین به آرامی و به نحوی متوالی خنده دار هستند و حتی مضحک اند.
نظر شما