ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
كارگران بينوا
زمستان 89 بود برف به شدت میباريد و همه مغازهها بسته شده بودند. خيابانها ليز و كمتر كسی رفت و آمد میكرد. كارگران در حالی كه هركدامشان لباسهایی را زير بغل گرفته بودند و از شدت سرما به خود میلرزيدند كنار ميدان دور هم گردآمده بودند تا شايد كسی از راه برسد و كارگر بخواهد. ساعت 30/7 صبح كنار دكه روزنامهفروشی داخل ماشين قراضهام نشسته بودم و آنها را تماشا میكردم. منتظر آمدن مسافر بودم. يكی از كارگرها آتشی را روشن كرد. همه دورش حلقه زدند تا شايد گرما گره دستهای سرد و بیحسشان را باز كند. غمگين به نظر میرسيدند. مدتی بود كه همه بيكار و غروبها با شرمساری پيش عيالشان برمیگشتند. كارهای ساختمانی تعطيل شده بود و بيچارهها با آنكه سن و سال بالايی داشتند حرفهای بلد نبودند كه از راهی ديگر امرار معاش كنند. زندگی برايشان سخت بود، در شهری كوچك كه از همه لحاظ محروم بود نان اكثر مردمش از راه كارگری تأمين میشد. معلوم بود كه كلی درد دل دارند. كمی شيشه را پايين كشيدم تا به حرفهايشان گوش دهم.
صفحات 32 و 33/ مقاومت و فقر/ اسلام كريمی/ انتشارات آواي تاريخ/ چاپ اول/ سال 1390/ 55 صفحه/ 1800 تومان
نظر شما