دوشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۱ - ۰۸:۰۰
صد سال تنهایی

ايبنا - خواندن يك صفحه ازيك كتاب را مي توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه اي ازاكسير دانايي، لحظه اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و..

تنهايي

همان روز بعد از ظهر، سرهنگ خریندلو مارکز، به تلگرافی از جانب سرهنگ آئورلیانو بوئندیا جواب داد؛ یک گفتگوی تلگرافی عادی بود. سرهنگ خرینلدو مارکز بی‌آنکه بتواند جنگ را خاتمه دهد،‌ به خیابان‌های متروک و به قطرات آب‌های درخشان روی درختان بادام نگاهی انداخت و حس کرد درتنهایی غرق می‌شود. 

غمگین و افسرده، بر کلیدهای دستگاه تلگراف کوفت و گفت:« آئورلیا، در ماکوندو باران می‌بارد!».
سکوتی طولانی روی خط برقرار شد و سپس، دستگاه با حروف بی‌رحمانه سرهنگ آئورلیانو بوئندیا از جا پرید. علامات چنین می‌گفت:« خرینلدو، چرا احمق شده‌ای؟! طبیعی است که در ماه اوت باران ببارد». 

روزگار درازی بود که او را ندیده بود، پس از عکس‌العمل رذیلانه او سخت بدحال شد. دوماه بعد، وقتی سرهنگ آئورلیانو بوئندیا به ماکوندو بازگشت، این بدحالی به حیرت تبدیل شد. حتی اورسولا نیز از تغییراتی که در آئورلیا پیش آمده بود، متحیر شده بود. بی سر و صدا بدون محافظ بازگشت. با وجود گرمای شدید، خود را در شنلی پیچیده بود و سه همسر به همراه آورده بود. هرسه را در یک خانه جا داد و بیشتر اوقات را در آن خانه، درننوی خود می‌گذراند. نسبت به تلگراف‌هایی که وضع عادی جنگ را گزارش می‌کرد، چندان علاقه‌ای از خود نشان نمی‌داد. یک بار، سرهنگ خرینلدو مارکز درباره تخلیه محلی در مرز، از او دستورهایی ساخت. احتمال این خطر می‌رفت که جنگ در آنجا بین‌المللی شود. آئورلیانو گفت:«با این گونه مزخرفات وقت‌ مرا نگیر، با پروردگار متعال مشورت کن». 

صفحه 166/ صد سال  تنهایی/ اثر گابریل گارسیا مارکز/ ترجمه بهمن فرزانه/  انتشارات امیرکبیر/ چاپ سوم/ سال 1390/ 409 صفحه/ 6500 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها