شنبه ۱۵ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۴:۱۶
دست از دامنت ای‌ دوست! نخواهم برداشت

خبرنگاری بودم که به اجبار بروز بیماری نتوانستم در اختتامیه جشنواره شعر فجر شرکت کنم؛ اما عصر مدرن فاصله‌ها را کم کرده است. در این مطلب گزارشی از مهمان نامرئی این مراسم می‌‌خوانید.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ باران می‌آمد و صدای رعد با صدای نجم‌الدین شریعتی قاطی شده بود. نمی‌دانم آسمان تهران در شب اختتامیه هفدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر چطور بود؛ اما آسمان شمال سبز کوچکم بارانی بود و می‌غرید. روی صندلی مقابل لپ‌تاپ نشسته بودم و داشتم به صفحه پخش برنامه نگاه می‌کردم که آیا به خوبی می‌تواند صدا و تصویر مرکز همایش‌های بین‌المللی صداوسیما را به من برساند یا نه. من خبرنگاری بودم که دلم می‌خواست بدانم در این شب پایانی شعر و شاعریِ ایران چه می‌گذرد؛ اما اجبار کیلومترها دورم کرده و من را به خانه‌ی پدری برگردانده بود تا دوره درمانی بیماری‌ام را بگذرانم. پس شاید این مطلب واقعا روایت یک جامانده از جشنواره باشد.

شبکه تلویزیون اینترنتی کتاب راهی برایم باز کرده بود تا به راحتی به محل برگزاری اختتامیه بیایم. ساعت 18 بود که من هم همراه برگزارکنندگان وارد سالن شدم. هنوز همه نیامده بودند؛ می‌بینید! دنیای پهناور اینترنت با شما کاری می‌کند که از شمال کشور حتی زودتر از بقیه در مرکز صداوسیمای تهران بنشینید و به صحنه زل بزنید. البته که نگران اینترنت بودم و اینکه صدای مراسم برایم کم بود؛ اما خداراشکر شب بی‌دغدغه سپری شد.
 

چیک‌چیک قطره‌های باران بر زمین خاک‌آلود حیاط کناری خانه‌مان فرو می‌رفت و سرم پر از گرومب گرومب آسمان شده بود. مهمانان جشنواره بی‌خبر از این صداها بر صندلی‌ها می‌نشستند؛ یکی‌یکی، دوتا با هم یا شاید هم خانوادگی. قرار بود در این فضای بسته شعرها از دهان شاعران بیرون بیاید و نگاه برگزیده‌ها از شوق برتر شدن پُر شود؛ البته که به نظرم بیشتر از شوق، دلگرمی دارد. این‌روزها ما در جهان ادبیات‌مان بیشتر از هر چیزی به دلگرمی نیاز داریم؛ اینکه من حواسم به قلم توست و تو حواست به امیدهایت باشد که نکند کلماتت با ناامیدی ذهن کودکان، نوجوانان، جوانان و بزرگسالان را خموده کند. مجری مراسم نجم‌الدین شریعتی بود. داشتم فکر می‌کردم که او بهترین گزینه بود یا مجریان شعردوست دیگری هم می‌توانستند پشت آن تریبون قرار بگیرند؟ سروصدای خانه‌ی پدری نمی‌گذاشت فکر کنم. خانه برای تهیه یک گزارش موشکافانه شلوغ‌تر از حد تصور بود. به چشم‌هایم گفتم با این وضعیت که تو نمی‌توانی به خوبی همه‌جا را ببینی و نادیده‌ها را هم کشف کنی؛ پس سعی کن فقط از اتفاقاتی که می‌افتد لذت ببری. لذت سوژه‌سازتر است انگار.

دلم قلمرو جغرافیای ویرانی‌ست 
هوای ناحیه‌‌ی ما همیشه بارانی‌ست
 
قیصر امین‌پور خوب گفت ولی درباره شمال سبز کوچکِ من کاملا صدق نمی‌کند. درست است که حالا باران، درختان حیاط را خیس کرده است و صدای باریدنش، لابه‌لای صدای سخنرانان مراسم گم می‌شود؛ اما ناحیه ما همیشه هم بارانی نیست. اتفاقا مثل دل من هوای متنوعی دارد؛ گاه آفتاب طوری قدرت می‌گیرد که جنگل‌های گلستان سبزِ سبز می‌شوند و گاه ابری بر رودخانه‌های کم‌آب سایه می‌اندازد و ماهی‌ها با خود می‌گویند: «باران می‌بارد؟». یکهو به ذهنم آمد که در سر مهمانان امشب جشنواره چه می‌گذرد؟ شاید آنها هم هر کدام در عین اینکه آنجا نشسته‌اند، خیال‌شان جاهای دیگری است. مثلا کسی به پدرش فکر می‌کند که امشب منتظر است تا او به دیدنش برود یا به پدری که دیگر در این دنیا نیست. امشب، شب تولد امیرالمؤمنین (ع) است و پدرانگی‌هایش. آیا زبان می‌تواند چیزی بگوید که دل‌مشغولی‌های این افراد آرام بگیرد؟ آیا کلمات می‌توانند گریزی به دنیای علی (ع) بزنند؟ آیا شعرها این قدرت را دارند که طوری ما را به یاد حضرت پدر بیاندازند که هیچ قصه و نمایشی از پسش برنیاید؟ دوست دارم این بیت سیمین‌دخت وحیدی را امشب برای امام علی بخوانم:

شرح فضایلت ز تصوّر فراتر است 
زیباترین تلاوت فرداست چشم تو

مراسم شروع شده است. مهمان خارجی هم داریم؛ از کشورهای فارسی‌زبان یا عرب‌زبان همسایه. آنها برای شعر گفتن و خواندن و شنیدن به سرزمین‌مان آمده‌اند. زبان ادبیات واقعا عجیب است.
علی رمضانی، مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران گزارشی از فعالیت‌های انجام‌شده در جشنواره شعر فجر ارائه داد. یاسر احمدوند، معاون فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی از همه دست‌اندرکاران، شاعران و حضار تشکر کرد و از شعر گفت که جایگاه مهم و ویژه‌ای در انقلاب اسلامی دارد. او گفت: «به باور من سربازان حضرت روح‌الله، کلمات بودند. رهبر انقلاب را کلمه پیروز کرد. نصرت الهی از مجرای کلمات بر ملت ایران بارید.» و یادم آمد که امام خمینی (ره) خود نیز شاعر بود و این شعر سروده‌ی ایشان در بهمن‌ماه 1363 است:

تا تکیه‌گهت عصای‌ بُرهان باشد
تا دیدگهت کتاب عرفان باشد
در هجر جمال دوست، تا آخر عُمر
قلب تو دگرگون و پریشان باشد

به راستی شعر مهم است؛ اما به نظر می‌رسد انقلاب اسلامی برای شعر افق کمالی می‌دید و دلش می‌خواست اشعار کیفیت داشته باشند و این را جز از راه بصیرت ممکن نمی‌دانست.
رضا اسماعیلی، دبیر علمی جشنواره شعر فجر روی صحنه آمد و بیانیه هیئت داوران را خواند. حواس من به عنوان یک مهمان نامرئی در آن سالن، پرتِ پرچم کشورم شد که در پشت آقای اسماعیلی ایستاده بود. چه زیباست و مغرور! ایران چه در نام خود دارد؟ با چه داستان‌ها و شعرهایی به امروز رسیده است؟ در تاروپود این پرچم سخت‌کوشی نویسندگان، شاعران و ادیبان بسیاری نقش بسته است که برخی نام‌شان ماند و برخی در نهان باقی ماندند. ایران چیست؟ چرا هیچ‌گاه روی آرامش به خود ندیده است؟ در این سرزمین ادب و معرفت چه گنجینه‌ای وجود دارد که سلطه‌طلبان دست از او برنمی‌دارند؟ در سبز و سفید و قرمز این پرچم چه‌چیز جای گرفته است که خواب آرام نسل به نسل این سرزمین ربوده می‌شود؟ آهی کشیدم و به پرچمی که در پشت آقای اسماعیلی بود خیره شدم.

این شاعر آرزوی زیبایی داشت؛ اینکه چراغ پرفروغ شعر فجر همچنان روشن باقی بماند. زیباست؛ اما دشوار. تأمل‌ها و برنامه‌ریزی‌ها و پشتکار همدلانه می‌طلبد. او صحبت‌های خود را که همان بیانیه هیئت داوران بود به سمت شعر کودک‌ و نوجوان کشاند که وضعیت کیفی آن خوب است و به بلوغ رسیده؛ اما وضعیت کمی آن را نامطلوب خواند و دست بر دغدغه من گذاشت. من اهل شعر و شاعری نیستم؛ ولی قلبم برای جهان ادبیات کودک و نوجوان ایرانم سخت می‌تپد. شعر کودک و نوجوان حال خوبی ندارد؛ بخصوص شعر نوجوان که انگار رها شده است و کسی دوست ندارد درباره نوجوانان و فکر و خیال و دغدغه‌هایشان بسراید و بخواند. چه باید کرد؟ دوست دارم همه متخصصان را دورهم جمع کنم تا این بیماری افتاده به جان شعر نوجوان را درمان کنند. می‌شود؟ نمی‌دانم!
این بخش در هفدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر برگزیده نداشت و دو اثر با نام‌های «دلتنگم و می‌دانی» اثر مریم زندی و «قلب کوه از سنگ نیست» سروده غلامرضا بکتاش شایسته تقدیر معرفی شدند. شایسته شدن هم خوب است؛ شاید نشانه این باشد که هنوز شعر نوجوان دارد به طور طبیعی نفس می‌کشد و به کما نرفته است.

اسماعیلی به بخش نقد و پژوهش درباره شعر وارد شد و اعلام کرد که امسال تعداد کتاب ارسالی این بخش نسبت‌به پارسال رشد داشته است. خوش‌حال‌کننده است هنوز افرادی هستند که به تحلیل و بررسی تخصصی شعر اهمیت می‌دهند و برایشان مهم است که شعر چطور خوب سروده می‌شود و شعر خوب چطور سروده می‌شود. این دغدغه قادر طهماسبی متخلص به «فرید» نیز بود؛ وقتی فهمیدم که مصاحبه‌اش را خواندم. امشب شبِ او هم است؛ شاعر انقلابی عاشق.

دبیر جشنواره شعر فجر به بخش «ترانه» رسید که امسال نامزد هم نداشت؛ زیرا ترانه‌های رسیده را از نظر کیفیت بسیار ناقص دیدند. نمی‌دانم چه ترانه‌هایی به دست داوران جشنواره رسیده بود؛ اما به نظر منی که صرفا شنونده ترانه‌های فارسی هستم واقعا ترانه‌های این‌روزهای کشور نامناسب هستند و سطحی. سوژه‌های بکر زیادی برای ترانه‌سرایی وجود دارد؛ هم از نظر عاطفی و هم اجتماعی و انتقادی. ماهی‌گیران این عرصه کجا هستند؟ قلاب‌شان باید به دنبال سوژه‌های بکر باشد نه تکرار سوژه‌های سطحی.

صحبت رضا اسماعیلی تمام شد و شاعران خارجی هم پشت تریبون آمدند و شعر خواندند. وقتی داشتم شعری از شاعر تاجیکستان می‌شنیدم، حس می‌کردم در تاریخ نشسته‌ام. نمی‌دانم چرا؛ اما حال خوبی بود.

شعرخوانی هم تمام شد و برگزیده‌های هر بخش معرفی شدند. برگزیده‌ها به تنهایی یا به همراه همسر و دخترشان به روی صحنه می‌آمدند و جایزه خود را دریافت می‌کردند. آنها در آن لحظه چه حسی داشتند؟ چه فکری در سرشان بود؟ آیا به تلاش گذشته‌شان برای خلق اثر فکر می‌کردند یا به آینده‌ای که بتوانند در آن آثار بهتری تولید کنند؟ در سرشان نبودم و نمی‌دانستم؛ راستش نمی‌دانستم چون تابه‌حال برای خلق اثر ادبی جایزه نگرفته بودم.

خانه خلوت شده بود؛ چون مادر برای شب‌نشینی با همسایه‌ها بیرون رفته بود و من در اتاق تنها بودم. تنها پشت لپ‌تاپ نشسته و دست زیر چانه گذاشته بودم و به حرف‌های قادر طهماسبی گوش می‌دادم. امشب شبِ بزرگداشت او بود؛ اویی که سال‌ها شعر آیینی و انقلابی سروده بود و به نظر رهبر انقلاب، شعرهایش «بصیرت» داشت. چه شعر عجیبی بود «کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود». کلا برایم انسان عجیبی بود. یادم است در گزارشی که درباره‌اش نوشته بودم هم به این «عجیب بودن» اشاره کرده بودم. حال غریبی داشت این شاعر. در این عرصه نام و نان و عصر تنگناهای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی، دیدن چنین شاعری که هنوز بر عقیده و باور چهل‌ساله‌اش باقی مانده بود، برایم نشانه بود. نشانه‌ای که فرقی نمی‌کند چه عقیده‌ای داری، برایش خوب باش، برایش خوب کار کن و عاشق بمان.
حرف به قول مجری برنامه «فریدِ» انقلاب، هنوز در سرم می‌چرخد: «من با زبان شعر گریه می‌کنم.». به عینک سیاه و دست‌های لرزان و لبخندی که عمر هفتادساله داشت نگاه کردم. دلم می‌خواست مهمان نامرئی نبودم و بعد برنامه جلو می‌رفتم و می‌گفتم: «ببخشید آقای طهماسبی، می‌شود یک دقیقه وقت‌تان را بگیرم؟» و زمانی‌که گوشش منتظر حرف من بود می‌گفتم: «من هم با زبان داستان گریه می‌کنم، آقای فرید.»!

* مصرع درج‌شده در تیتر، از شعر «عاشق سوخته» سروده امام خمینی (ره) در فروردین 1366 است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها