علي آقا غفار،نويسنده و روزنامه نگار:40 يا 42 متر، اصرار مادرم بود و من، يك كلام، به كمتر از 50 يا 60 متر، رضا نميدادم. آخ اگر در طفوليت جابهجا نشده بوديم و به خيابان اديب و بعد نرفته بوديم ايستگاه خاقاني و در كوچه جنب كوچه باغ بينش و دست آخر تو كوچه سعدي مستقر نشده بوديم، ميتوانستم ثابت كنم كه ارزيابي من كارشناسانهتر و به واقعيت نزديكتر است! _
حيف كه خودم نميتوانستم حساب كنم، وگرنه امروز، اين همه محل اختلاف نبود! امروز كه نه، روزهايي كه كم و زياد بودن مساحت خانه، فخر بود، خيلي هم. نه اينكه امروز نيست! يك خانه يك وجبي، حتي اگر 60 متر هم باشد، خانه است ديگر. درست چند قدم بالاتر از چهارراه مينا به سمت سه راه شكوفه، سر يك كوچه دو متري با دوبر. راستش يك روزهايي فكر ميكردم كه به خاطر من، اين خانه يك وجبي «موزه» ميشود و چه صفي ميبندند مردم واسه ورود به آنجا، با بليتهاي گراني كه در دست دارند و چه سر و دستي ميشكنند براي ديدن محل تولد من!
البته اگر موزه ميشد كه شايد يك روزي بشود (اي خدا...!)، پيدا كردنش سخت نبود و نيست، بايد قبل از پيروزي انقلاب، از ميدان ژاله سرازير ميشدي به سمت ميدان خراسان و بعد از انقلاب، از ميدان شهدا (يادشان سبز).
پايينتر از چهارراه دروازه دولاب، ايستگاه خرابات، خياباني است به نام «باغ فريد». واردش كه ميشوي، اولين تقاطع، چهارراه ميناست.
دست چپ، چند قدم بالاتر، موزه من است!
دست راست چهارراه اما ميرسد به خيابان شهيد محلاتي، كه چند سالي است بزرگراه شده. بعد از انقلاب و تا چند سال ـ تا وقتي خيابان بود ـ اسمش را گذاشته بودند «شهيد كمال وجودي» اما وقتي شد بزرگراه و وصل شد به اتوبان بسيج، نام زيبنده «شهيد محلاتي» را به خود گرفت. قبل تر از آن هم، يعني قبل از انقلاب، اسمش خيابان «آهنگ» بود، درست موازي همان خيابان باغ فريد.
يادش بخير، يك مسجد قديمي و قشنگ داشت به نام «محمدي»؛ مسجدي كه پر بود از خاطرات شيرين واسه ما و گاهي ردپايي از شيطنتهاي كودكانه ما در گوشه و كنارش. اين خيابان آهنگ، روزگاري كه نوجوان بودم، داستاني داشت براي خودش. كمي دورتر از مسجد محمدي ـ كه به خاطر بزرگراه تخريب شد و به جايش مسجد بزرگ و قشنگ و بسيار فعال «شهدا» را ساختند ـ چهارراه «عارف» بود؛ كه حالا شده خيابان «شهيد مخبر» (خدا رحمت كند حاجآقا مخبر را؛ عجب مردي بود و چه روحاني موثري در هياتي شدن بچههاي آن محل). پايينتر از آن چهارراه، تا نزديكيهاي چهارراه شهيد سعيدي (همان غياثي سابق) چند تا، به گمانم هفت تا، ديوار كاهگلي بسيار بسيار عظيم و بلند بود و با فاصلهاي حدودا 40-50 متر از هم ـ اندازه محل تولد من! ـ كه اهالي به آن ميگفتند «ديوار يخچالي». ما كه نديديم ولي ميگفتند كه قديمها، به خاطر ديوارهاي بلند آنجا، آب توي «آبانبار»هايش يخ ميزده و چون آفتاب خور نبوده، يخ ميمانده تا تابستان براي مردمي كه حتي در همان سالهاي حدوداً 53 ـ 50، خيليهايشان، حتي از يك يخچال برقي معمولي هم محروم بودند.
اين ديوارهاي يخچالي، در زمان حكومت طاغوت شد آثار باستاني و ميراث فرهنگي! و نتيجهاش جلوگيري از ورود بچههايي مثل ما شد كه بين ديوارها، زمين فوتبال درست كرده بوديم و تابستانها، هي تو سرخودمان و توپ ميزديم!
امروز، اگرچه ديگر آن ديوارها نيستند و جايشان را ساختمانهاي مسكوني گرفتهاند، اما ديگر بچهها نميتوانند در كوچه و بين اين ساختمانها، توپ بازي كنند. شهر است ديگر، سازوكار خودش را دارد!
ماجراي ميراث فرهنگي شدن اين ديوارها هم خواندني است. تقريباً، دو ماه، از طرف شهرداري وقت، خيلي خيلي به محله ما، خيابان آهنگ و اطراف ديوارها ميرسيدند. حتي خيابان آهنگ را آسفالت كردند، خطكشي شد به چه قشنگي، كوچهها را هي ميشستند و حواس شهرداري آن روزها، حسابي به جويهاي آب بود و همه هم خبر داشتند كه قرار است مثلاً «شهبانو» بيايد سر وقت ديوارهاي يخچالي. حتي دو، سه روز مانده به آمدنش، نايب ـ مامور شهرداري آن وقت كه محله ما جزو حكومتش بود و خودمانيهاي بين هم، «شمر» صدايش ميزدند ـ به ساكنان خانهها گفته بود كه هر كس گلدان دارد، لبه ديوار حياطش بگذارد تا محله بهاري شود!
روز موعود رسيد. ما هم بچههاي جنوب شهر و كنجكاو، هي از اين كوچه به آن كوچه سرگردان تا بفهميم كه بالاخره، «فرحخانم» كي ميآيد به محله ما. حتما تلويزيون، خيابان و كوچههاي محله ما را نشان ميداد، شايد خودمان را هم. بايد فردايش از يكي دو نفري كه تلويزيون داشتند ميپرسيديم؛ خودمان و خيلي از بچه محلهايمان كه تلويزيون نداشتيم!
سركار خانم آمد، نزديكيهاي غروب، آن هم با هليكوپتر! فقط گرد و خاكش را از لابهلاي ديوارهاي بخچالي ديديم! از دور، همين.
شب، وقتي پدرم ـ خدا اموات شما را هم رحمت كند ـ گوش چسبانده بود به راديو تا از اخبار روز عقب نماند، خودم، خود خودم، شنيدم كه در آغاز اولين خبر گوينده گفت: «ظهر امروز، علياحضرت شهربانو فرح، بدون اطلاع قبلي و سرزده، از يكي از مناطق جنوب شهر ديدن كرد!...»
نظرات