160 سال پيش يكي از شايستهترين مردان نامآور تاريخ ايران، بر اثر توطئه بيگانگان كشته شد و دوره درخشاني كه با صدارت او آغاز شده بود، رو به افول و خاموشي گذاشت. با استناد به پارهاي از اسناد تاريخي، قتل ميرزا تقي خان امير كبير بيگمان ضربهاي هولناك بر پيكر تاريخ ايران بود.
محمدتقي در دستگاه قائم مقام باليد و در نزد آن مرد دانشمند و پر آوازه، شيوه منشيگري و صدور احكام ديواني را آموخت. پيشرفتها و جديت فرزند كربلايي قربان، قائم مقام وزير را واداشت تا در نامهاي خصوصي، آينده درخشان او را چنين پيشگويي كند «ديروز از محمدتقي كاغذي رسيد. موجب حيرت حاضران گرديد. همه تحسين كردند و آفرين گفتند. اين پسر خيلي ترقيات دارد و قوانين بزرگ به روزگار ميگذارد. باش تا صبح دولتش بدمد.»
آيندهنگري وزير، ديري نپاييد و ميرزا تقي جوان، در سال 1243 قمري، به كار دبيري و سپس استيفا گمارده شد. در اين هنگام جواني بيست و چند ساله بود. اما لياقت و شايستگياش هنگامي جلوه بارزتري يافت كه همراه خسرو ميرزا، پسر عباس ميرزا نايب السلطنه، راهي سن پطرزبورگ شد تا از طرف فتحعلي شاه، عذرخواهي دولت ايران را از واقعه كشته شدن «گريبايدوف» به روسها ابلاغ كند.
ميرزا تقي خان كه بعدها «امير نظام» ناميده ميشد، آرام آرام پلههاي ترقي را ميپيمود. در سال 1253 وزارت نظامي ايالت آذربايجان را بر عهده گرفت و در ساليان بعد مامور عقد قراردادي مرزي ميان ايران و عثماني شد.
سال 1264 قمري براي امير نظام سرآغاز دوره تازه از زندگي پرتلاطم سياسي بود. در اين هنگام او وزير ناصرالدين ميرزاي وليعهد بود و در تبريز (وليعهدنشين ايران) به اداره امور ميپرداخت. با ورود شاه جوان به پايتخت و تكاپوي مقتدرانه امير نظام براي انجام كارها و فراهم كردن مقدمات تاجگذاري شاه، شكي باقي نماند كه مقام صدراعظمي ايران به آن رجال خائن نخواهد رسيد.
ناصرالدين شاه در 21 ذيقعده همان سال تاج سلطنت را بر سر گذاشت، در حالي كه تنها هجده سال از ساليان زندگي او سپري شده بود. در اين زمان امير نظام لقب «امير كبير» را دريافت داشته بود؛ لقبي كه در ذهن تاريخ ايران به نيكي باقي مانده است و خاطره مردي را زنده ميكند كه خوش نام و بلند آوازه زيست و در دشوارترين روزهاي زندگياش، ايران و مردم ايران را از ياد نبرد.
انتشار روزنامه «وقايع اتفاقيه» و تأسيس دارالفنون
امير كبير بر اوضاع مسلط شده بود، اصلاحات مالي، نظامي، اقتصادي و فرهنگي خود را پي گرفت. گماردن افراد شايسته بر دستگاههاي دولتي از اقدامات مهم اوست. در سال 1267 قمري نيز دستور تاسيس روزنامهاي به نام «وقايع اتفاقيه» را داد. «وقايع اتفاقيه» پس از «كاغذ اخبار» ميرزا صالح شيرازي، نخستين روزنامه ايران بود و نويسندگان آن وظيفه داشتند تا خوانندگان خود را از كارهاي دولت ايران و رويدادهاي جهان آگاه كند.
انديشه تاسيس مركزي علمي به نام «دارالفنون» نيز از امير كبير بود. بنيانگزاري اين مركز و اقدام براي استخدام معلمان خارجي و احداث بناي دارالفنون، همه در زمان صدارت او انجام شد. اما هنگامي كه معلمان خارجي وارد تهران شدند و دارالفنون با همه كارشكنيهاي برخي از رجال وابسته افتتاح شد، امير كبير از مقام خود عزل شده بود.
كارهاي اصلاحي اميركبير به آساني پيش نميرفت. شناخته شدهترين دشمن او را بايد مهد عليا مادر شاه دانست كه با بيگانگان در ارتباط بود و زمينه بركناري و حتي قتل اميركبير را ميچيد. درباره او نوشتهاند كه اين زن، جاه طلب، تجمل دوست و مكار بود و ميل به قدرت در وجود او بهطرز آزار دهندهاي زبانه ميكشيد. در اين زمان خانه و دستگاه مهد عليا كانون فعاليتهاي مخالفان اميركبير بود. توطئه چيني او و همدستياش با سفارت انگليس، چيزي نبود كه از نگاه اميركبير پنهان مانده باشد؛ با اين همه تا آنجا كه ممكن بود با او مماشات ميكرد.
سرانجام دسيسههاي پي در پي و بي وقفه مهدعليا و همراهي وزير مختار انگليس با او، شاه جوان و ناآزموده را واداشت كه به خواسته دشمنان امير تن دهد و در عصر چهارشنبه 18 محرم سال 1268، در حالي كه كمتر از چهار سال از صدارت امير كبير سپري شده بود، فرمان عزل او را صادر كند.
اندكي بعد در روز چهارشنبه 25 محرم سال 1268، اميركبير از تمامي عناوين و مناصب رسمي خود محروم شد و از سوي شاه فرمان تبعيد او به «فين» كاشان صادر شد. در سفر بي بازگشت تبعيد، همسرش ملكزاده عزت الدوله همراه وفادار او بود.
«واتسون» انگليسي درباره اين بانوي ايراني مينويسد: «تا حدي كه تاريخ ثبت كرده است، هيچ شاهزاده خانم پرورش يافته دربارهاي اروپايي كه به درخشندهترين فضايل اخلاق زناشويي خو گرفته باشد، نيست كه بيشتر از عزت الدوله محبت و فداكاري نسبت به شوهر واژگون بختش نشان داده باشد» امير كبير و همسرش در روز هشتم صفر سال 1268 به كاشان رسيدند.
اما توطئهها براي قتل اميركبير ادامه داشت. مخالفان حتي از زنده بودن او نيز هراس داشتند. شاه بي اراده، سرانجام تسليم خواسته و پافشاري مهدعليا و ميرزا آقاخان نوري شد و فرمان به قتل اميركبير داد. علي خان حاجب الدوله مامور اجراي حكم شاه شد.
«واتسون» در كتاب «تاريخ قاجاريه» واقعه قتل اميركبير را چنين مينويسد «در نهم ژانويه 1852 امير نظام به عادت هر روز صبح بيرون آمد و به حمام رفت. هم اين كه قدري از اندرون دور شد، فوري حاج علي خان دستور داد اطراف او را محاصره و گرفتارش كنند و دهان امير را گرفته، كشان كشان او را به حمام آورند. در آن جا او را به زمين زدند و دست و پايش را سخت بستند و شريانهاي هر دو دست و پاي او را قطع كردند و براي چند ساعت او را به همان حال گذاشتند كه در ميان درد و رنج بسيار، جان بسپارد. اميرنظام اين سختي را تا دم آخر جان كندن، با همان متانتي كه در تمام عمر از خود بروز داده بود، تحمل كرد و با همان بردباري كه با بزرگي او همراه بود، نفس آخر را كشيد و جان خود را تسليم كرد.»
قتل ناجوانمردانه اميركبير در روز 17 ربيعالاول سال 1268 قمري به وقوع پيوست. پيكر بي جان او را در كاشان دفن كردند. چند ماه بعد عزت الدوله دستور داد جسد همسرش را به كربلا ببرند و در صحن امام حسين(ع) به خاك بسپارند.
پس از قتل اميركبير، توطئهگران و كشندگان او، سرنوشت عبرتآموزي يافتند. مهد عليا همواره مورد نفرت شاه بود. ميرزا آقاخان هفت سال به صورتي ننگين و وطن فروشانه وزارت كرد و سرانجام در 1275 از مقام وزارت عزل شد و به تبعيد در يزد رضايت داد. حاجب الدوله با ننگ و رسوايي، چند سالي زندگي كرد و در نهايت به گلپايگان تبعيد شد. نوشتهاند كه تحمل بار رسواييهاي حاجب الدوله، حتي براي نزديكانش هم دشوار بود.
منابع:
كتابهاي «اميركبير و ايران» فريدون آدميت / «ايران در دوره سلطنت قاجار» علي اصغر شميم / «اميركبير تجلي افتخارات ملي» پناهي سمناني / «شرح حال رجال ايران» مهدي بامداد.
نظر شما