دوشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۴ - ۱۰:۵۱
استوپارد در آثارش به‌شدت اخلاق‌محور است، آن هم با همان نگاه لیبرالیستی خاص خودش

استوپارد نیز شایسته جایزه نوبل بود، اما او در اوج، کارش به پایان رسید؛ منتظر اثر بعدی او بودم. دائم با خودم فکر می‌کردم کار بعدی یک نویسنده هشتاد ساله چه می‌تواند باشد.

سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) -بهاره گل‌پرور؛ تام استوپارد، نمایشنامه‌نویس برجسته و خالق آثاری ماندگار در تئاتر معاصر انگلیس، روز گذشته درگذشت. نمایشنامه‌نویسی که به خاطر نگاه انسان‌محور و فلسفی و اخلاقی در آثارش شناخته شده است. استوپارد همچنین در عرصه سینما فعال بود و یکی از فیلمنامه‌های مطرح او «شکسپیر عاشق» بود که برنده جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی در سال ۱۹۹۹ شد. آثار او همواره تلفیقی از طنز، فلسفه و تحلیل اجتماعی است که در جهان مخاطبان خودش دارد. اکثر آثار این نویسنده را در ایران آراز بارسقیان ترجمه کرده است. او معتقد است که بر خلاف آنچه که در نگاه اول به نظر می‌رسد، اجرای آثار استوپارد بسیار دشوار است؛ همین موضوع باعث شده در ایران کمتر سراغ اجرای آثار این نویسنده بروند. با بارسقیان درباره جهان آثار استوپارد و جایگاه او گفت‌وگو کردیم که در ادامه می‌خوانید.

جایگاه تام استوپارد را در میان نمایشنامه‌نویسان معاصر چگونه تعریف می‌کنید؟

او در انگلستان بیش از هر جای دیگری مطرح است و پس از آن در ایالات متحده؛ به‌طوری‌که در این دو کشور آثارش با استقبال فراوان روبه‌رو شده و همواره مورد توجه بوده است. تقریباً می‌توان گفت هر بار که اثری ارائه کرده، در اوج توجه و محبوبیت قرار داشته است. او حتی برای فیلمنامه «شکسپیر عاشق» برنده جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی شد.

او را باید ادامه‌دهنده سنت کلاسیک بدانیم یا بنیان‌گذار شیوه‌ای تازه در روایت؟

تام استوپارد را در آغاز شهرتش به‌عنوان نویسنده‌ای پست‌مدرن می‌دانستند. با این حال، به‌دلیل آنکه درباره تئاتر پست‌مدرن تعاریف بسیار متفاوت و گاه نامشخصی وجود دارد و ما معمولاً آن را با تئاتر پست‌دراماتیک یکی می‌دانیم، استوپارد را نمی‌توان به‌درستی در این دسته‌بندی جای داد. با این همه، در سال‌های اولیه فعالیتش، زمانی که نخستین نمایشنامه‌اش «رزنکرانتز و گیلدنسترن مرده‌اند» را نوشت، از نظر سبک نگارش (و نه از منظر مکتب) رویکردی متفاوت در روایت «هملت» اتخاذ کرد و به سراغ دو شخصیت فرعی داستان رفت تا زندگی آن دو را شرح دهد. این نمایشنامه از پرخوانش‌ترین و پراجراترین آثار استوپارد است و فیلمی نیز بر اساس آن ساخته شده است. اطلاعات مربوط به متن و اجراهای آن نیز بسیار گسترده و کامل است.

در آن زمان به استوپارد گفته شد که تحت تأثیر ساموئل بکت و جریان ابزورد قرار دارد؛ گرچه نمایش او در قالب تئاتر ابزورد نمی‌گنجد.

بماند که خود تئاتر ابزورد نیز تعریف چندان مشخص و واحدی نداشت. در واقع، استوپارد تئاتر و جهان‌بینی خود را پیش می‌برد و بر اساس نظرات و اعتقادات شخصی‌اش عمل می‌کرد. او نوعی روایت‌گویی ویژه دارد؛ روایتی که حتی زمانی که به سراغ روایت‌گری کلان می‌رود، همچنان جنس روایتگری شخصی خود او را حفظ می‌کند.

استوپارد یک نمایشنامه سه‌گانه به نام «ساحل آرمان‌شهر» دارد که سه نمایشنامه پشت‌سرهم از یک متن طولانی‌تر است و اجرای کامل آن دست‌کم دوازده ساعت به طول می‌انجامید. هنگامی که به سراغ این متن‌های کلان و روایت‌های بزرگ تاریخی می‌رود، بازروایت‌هایی با رویکرد غرب لیبرال ارائه می‌کند. او به‌طور کلی چنین نویسنده‌ای است: نویسنده‌ای غربی و طرفدار لیبرالیسم؛ حتی آن‌گاه که درباره جریان چپ می‌نویسد.

تجربه شخصی او نیز بر این نگاه تأثیرگذار بوده است؛ زیرا از کشوری چپ‌گرا به انگلستان مهاجرت کرده و خانواده‌اش اصالت یهودی داشته‌اند. نام واقعی او «توماس» است و یکی از شخصیت‌های نمایشنامه «راک اند رول» نیز توماس نام دارد که شباهت فراوانی به خود استوپارد دارد: مرد جوانی علاقه‌مند به مسائل چپ و انقلاب، و گرفتار شور و جذابیت موسیقی راک.

همان‌طور که گفتم، هنگامی که استوپارد به روایت‌های کلان روی می‌آورد، از نوعی روایت‌گری لیبرال استفاده می‌کند و با همین عینک به بازتعریف تاریخ می‌پردازد.

برای منبع و تعریف روایت نیز از نظریه آیزایا برلین استفاده می‌کند و اگر بخواهیم از منظر دیدگاهی این افراد را بررسی کنیم، دیدگاه استوپارد یک دیدگاه لیبرالیستی است؛ لیبرالیسمی که در بستر انگلستان عمل می‌کند و نمایشنامه‌های او به‌شدت انسان‌محور هستند. همین محوریت انسان موجب می‌شود که ایدئولوژی را بر پایه چپ قرار ندهد و نگوید «اکنون انسانِ چپ را بررسی می‌کنیم». او انسانی را ترسیم می‌کند که در ساختار چپ زندگی می‌کند و همان ساختار چپ را نقد می‌کند؛ اما پرسش اینجاست که آیا به همان میزان ساختار راست را نیز نقد می‌کند؟ بله، نقدهایی هرچند جزئی‌تر، به جریان راست دارد. برای مثال، در پایان نمایشنامه «راک اند رول» به ساختار راست و نظام سرمایه‌داری کنایه می‌زند. یا به ساختار دنیای پس از فروپاشی دیوار برلین اشاره‌های انتقادی دارد. این نمایشنامه را نیز در سال ۲۰۰۶ نوشت.

استوپارد در آثارش به‌شدت اخلاق‌محور است، آن هم با همان نگاه لیبرالیستی خاص خودش
آراز بارسقیان، نویسنده و مترجم

تصویری که استوپارد از «انسان» ارائه می‌کند چیست؟ انسان سرگشته؟ جستجوگر؟ اسیر بی‌معنایی؟ یا کنشگری عقلانی؟

مسئله، انسان است که در موقعیتی گرفتار می‌شود؛ موقعیتی که در اغلب موارد ساخته و پرداخته جامعه است. در نمایشنامه «رزنکرانتز و گیلدنسترن مرده‌اند»، جامعه به معنای معمول آن حضور ندارد، زیرا خود اثر روایتی برگرفته از «هملت» است و شکل جامعه در آن متفاوت است. اتفاقاً اگر در این اثر از تعبیر «انسان سرگشته» استفاده کنیم، دقیق‌ترین توصیف را به کار برده‌ایم؛ اما این امر فقط درباره همین نمایشنامه صدق می‌کند، نه درباره دیگر آثار استوپارد.

در این نمایشنامه، دو کاراکتر حضور دارند که در اصل شخصیت‌های فرعی داستانی هستند که شکسپیر چهارصد سال پیش نوشته بود. این دو انسان در فضایی گیر افتاده‌اند و عملاً نمی‌دانند باید چه کنند. برای نمونه، صحنه آغازین نمایشنامه چنین است: دو نفر نشسته‌اند و با سکه شیر یا خط می‌اندازند؛ اما سکه دائماً «خط» می‌آید و آنها مدام می‌پرسند چرا «شیر» نمی‌آید.

او نمایشنامه‌ای به نام «مسئله پیچیده» دارد که از آثار متأخر او به شمار می‌آید. در این نمایشنامه، استوپارد بر معضلی انگشت می‌گذارد که نه مسئله‌ای ریاضی است، نه فیزیکی و نه هیچ‌یک از علوم تجربی. بزرگ‌ترین مشکل بشر در این اثر، «هوش و آگاهی» است؛ به‌ویژه خودآگاهی انسان، این‌که خودآگاهی کجا عمل می‌کند و کجا از کار می‌افتد.

استوپارد تمام این مسئله را بر رابطه یک مادر و دختر خردسالش بنا می‌کند؛ مادری که دخترش را رها می‌کند و می‌رود. نمایشنامه نشان می‌دهد چگونه این دختر در گذر زمان شبیه مادرش می‌شود و این پیوند میان مادر و دختر چگونه شکل می‌گیرد و دوام می‌آورد. این اثر در دوران معاصر می‌گذرد؛ دورانی که انسان‌ها با تکنولوژی درگیرند و یک شرکت تکنولوژیک نیز در نمایش حضور دارد که تلاش می‌کند مسئله «خودآگاهی» را در ماشین اجرایی کند. زیرا اگر یک ماشین بتواند خودآگاهی داشته باشد، دیگر ماشین نیست؛ بلکه به‌نوعی انسان محسوب می‌شود.

استوپارد خود در متن نمایشنامه به این نکته اشاره می‌کند که جایگاه خودآگاهی مشخص و قابل تعیین نیست؛ نمی‌توان آن را همچون یک قطعه روی ماشین نصب کرد. او آن را مانند ابری در مغز انسان توصیف می‌کند؛ ابری که معلوم نیست کجای مغز قرار دارد و چگونه می‌توان آن را به ماشین منتقل کرد. و اگر چنین انتقالی انجام شود، چه بار اخلاقی‌ای به آن اضافه می‌شود؟

چیزی که من در این سال‌ها از استوپارد دریافته‌ام این است که او در آثارش به‌شدت اخلاق‌محور است؛ آن هم با همان نگاه لیبرالیستی خاص خودش. او در جست‌وجوی نوعی اخلاق اومانیستی است و مدام این پرسش را مطرح می‌کند که این اخلاق انسانی دقیقاً کجاست؟ آیا در چپ است یا در راست؟ آیا در موسیقی نهفته است؟ یا در امضا کردن یک بیانیه تجلی پیدا می‌کند؟ این پرسش، از جمله سؤال‌هایی است که او بارها و به‌طور مکرر در آثارش طرح می‌کند.

با این اوصاف آیا باید استوپارد را بیشتر یک فیلسوف دانست یا نمایشنامه‌نویس؟ این دوگانه در آثارش چطور با هم آشتی پیدا می‌کنند؟

فیلسوف که نه؛ اما نمایشنامه‌نویسی است که واقعاً درباره مسائل عمیق می‌اندیشد. به همین دلیل نیز جایگاه ویژه‌ای دارد.

چه چیزی آثار او را از دیگر درام‌نویسان انگلیسی متمایز می‌کند؟

به نظر من، دلیل اصلی همان نمایشنامه اول اوست که باعث شد آثارش متمایز شوند. آن نمایشنامه او را در جایگاهی ویژه در دهه ۱۹۶۰ میلادی قرار داد و این امکان را به ما داد تا او را به‌عنوان یک نمایشنامه‌نویس پیشرو بشناسیم. او در این جایگاه باقی ماند و مسیر خلاقانه‌اش را ادامه داد.

در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ شاهد دوره‌ای از افت فعالیت او بودیم، اما پس از سال ۲۰۰۰ دوباره اوج گرفت و تا آخرین کارش روند صعودی خود را حفظ کرد. استوپارد از معدود نمایشنامه‌نویسانی است که در اوج، کارش به پایان رسید. آخرین اثری که از او منتشر و اجرا شد، «لئوپولداشتات» است. این نمایشنامه از جمله آثاری بود که هنگام اجرای آن در انگلستان و آمریکا، جزو پرتماشاگرترین و پراقبال‌ترین نمایش‌ها به شمار آمد.

شاید این موفقیت به خاطر موضوع اثر باشد، اما بار احساسی و انسان‌محور بودن آن، نقش پررنگ‌تری داشت. موضوع نمایشنامه درباره یک خانواده یهودی در اتریش است که از پیش از قرن بیستم تا پس از جنگ جهانی دوم و دهه ۱۹۵۰–۶۰ روایت می‌شود. بار احساسی که اثر به مخاطب منتقل می‌کند، در متن به شکل بسیار گیرایی دیده می‌شود.

به طوری که خود استوپارد می‌گوید: ««لئوپولداشتات» تنها اثرم بود که پس از دیدنش گریه کردم» زیرا او در این نمایشنامه به نوعی خودش را افشا کرده بود و خانواده‌اش را در نمایش می‌دید.

با این حال، جایگاه استوپارد به دلیل بُعد آوانگارد بودن او در دهه ۱۹۶۰ تثبیت شد و پس از آن نیز این جایگاه در سبک نگارش، انتخاب‌های فیلمنامه‌ای و نمایشنامه‌ای و سطح سواد ادبی آثارش ادامه پیدا کرد. زمانی که می‌گویم او در یک دوره افت داشت، منظورم این نیست که کسی نام او را نمی‌آورد؛ بلکه فقط در اوج نبود، وگرنه سابقه او روشن و شناخته شده است، اما حیف است که کارش در اوج به پایان رسید. نویسندگان کمی وجود دارند که در اوج فعالیت از دنیا بروند. برای مثال، به هارولد پینتر جایزه نوبل داده شد تا اوجش تثبیت شود، اما آن اوج واقعی به شمار نمی‌رود. استوپارد نیز شایسته چنین جایزه‌ای بود، اما او در اوج کارش به پایان رسید و من حتی شخصاً منتظر اثر بعدی او بودم. دائم با خودم فکر می‌کردم کار بعدی یک نویسنده هشتاد ساله چه می‌تواند باشد. از سال ۲۰۰۰ به بعد، تعداد آثار استوپارد کم بود؛ شاید چهار تا پنج اثر بیشتر نبود، که من همه آن‌ها را ترجمه کرده‌ام.

این کم کاری استوپارد دلیل خاصی داشت؟

احساس می‌کنم زمانی که نویسندگان سنشان بالاتر می رود وسواسشان بیشتر می شود. و واقعاً در کارش وسواس داشت. مثلاً «ساحل آرمانشهر» را که میبینید خودش یک عمر کار است. اتفاقاً این اثر بین ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۴ نوشته شده. ولی قبل از آن کارهای زیادی داشت.

در جهان استوپارد همیشه نوعی بازیگوشی فلسفی دیده می‌شود.

بله قطعاً.

این تلفیق فلسفه، تاریخ و طنز را در آثار او چطور تحلیل می‌کنید؟

شاید طنز او در نگاه اول چندان آشکار نباشد، زیرا بیشتر به شکل طنز شاعرانه ظاهر می‌شود. برای نمونه، نمایشنامه‌ای به نام «ابداع عشق» دارد که درباره یک شاعر است و انتقال این طنز شاعرانه به مخاطب مستلزم توجه به ظرافت‌ها و واژه‌های شاعرانه متن است.

با این حال، طنز واقعی و واضح او را می‌توان در نمایشنامه «رزنکرانتز و گیلدنسترن مرده‌اند» مشاهده کرد. این نمایشنامه به‌راستی یک کمدی است؛ دو شخصیت اصلی آن موقعیت‌هایی خلق می‌کنند که مخاطب واقعاً می‌خندد.

از سوی دیگر، در نمایشنامه «ساحل آرمان‌شهر» شاهد طنز هستیم. طنز با کمدی متفاوت است و در این اثر طنز، بیشتر به شکل طنز سیاه ظاهر می‌شود. در این نمایشنامه، استوپارد با تکه‌اندازی، مسخره کردن و حتی شوخی با ایدئولوژی‌ها، طنزی ظریف و انتقادی ارائه می‌دهد. برای مثال، هنگام نشان دادن آنارشیست‌ها در نمایشنامه، مخاطب به‌روشنی درمی‌یابد که باید به رفتار آن‌ها بخندد. کار این افراد خنده‌دار است؛ لباس آن‌ها خنده‌دار است، برخوردشان بی‌منطق و بی‌نتیجه است و همین باعث می‌شود که رفتارشان خنده‌دار به نظر برسد.

حضور سیاست در آثار او همیشه غیرمستقیم و پیچیده است. به نظر شما سیاسی‌بودن در جهان استوپارد چگونه تعریف می‌شود؟

وقتی استوپارد به نقد چپ، راست و ایدئولوژی‌ها می‌پردازد، بی‌تردید سیاست در آثارش حضور دارد. او می‌تواند نمایندگان دولت و نهادهای سیاسی را به تصویر بکشد. برای مثال، در نمایشنامه «راک اند رول» موضوع کاملاً سیاسی است و حتی به واتسلاو هاول اشاره می‌کند و به درگیری‌ها و مسائل آن دوره در چک اسلواکی، به ویژه روابط بین هاول و میلان کوندرا، می‌پردازد. این نمایشنامه نمونه‌ای از سیاست مدرن و معاصر در تئاتر است.

همچنین، نمایشنامه «ساحل آرمان‌شهر» سر تا پا سیاسی است و شخصیت‌هایی چون کارل مارکس، میخائیل باکونین و ایوان تورگنیف را به صحنه می‌آورد. با این شخصیت‌ها، استوپارد مستقیماً به سیاست می‌پردازد. هرجا که ضرورت ایجاب کند، آثار او به شدت سیاسی می‌شوند و هرجا که ضرورتی نباشد، سیاست کنار گذاشته می‌شود. این یکی از ویژگی‌های نمایشنامه‌نویسان انگلیسی است؛ یعنی وقتی نیاز باشد به سراغ سیاست می‌روند، آن را با قدرت و دقت دنبال می‌کنند. با این حال، در نمایشنامه «مسئله پیچیده» هیچ عنصر سیاسی‌ای وجود ندارد. تنها درسی که می‌توان از نویسندگان انگلیسی گرفت این است که قادرند به‌راحتی می‌توانند میان زندگی اجتماعی و سیاست تفکیک داشته باشند.

چه چیز در جهان استوپارد شما را به‌عنوان مترجم جذب می‌کند؟ اولین مواجهه‌تان با آثار او چگونه بود؟

یکی از دلایلی که این نویسنده پیش از انقلاب در ایران مطرح نشده بود، قطعاً دلایل سیاسی بوده است. پس از انقلاب و در اواخر دهه ۶۰، اولین و تنها ترجمه نمایشنامه «رزنکرانتز و گیلدنسترن مرده‌اند» توسط مصطفی اسلامیه و در انتشارات نیلوفر منتشر شد. این ترجمه را من خواندم، اما در آن زمان متوجه مفهوم کامل آن نمی‌شدم.

سال‌ها گذشت و چند کار کوتاه از او منتشر شد. پس از «ماگریت»، چند اثر کوتاه دیگر از او دیدم و در همان زمان به خودم گفتم که فرصت مناسبی است تا تلاشی برای ترجمه آثارش انجام دهم. این کار در ابتدا بسیار دشوار بود، اما به مرور برایم آسان‌تر شد. اولین کتابی که به دستم رسید، «راک اند رول» در سال ۸۶ بود که آن را ترجمه کردم و در نشر یکشنبه منتشر شد. پس از آن، ترجمه «ساحل آرمان‌شهر» و سایر آثارش را نیز به مرور انجام دادم و سعی کردم هر یک را به بهترین نحو منتقل کنم.

امروز این کتاب‌ها در نشر وزان منتشر می‌شوند: «مسئله پیچیده»، «راک اند رول»، «لئوپولداشتات» و «رزنکرانتز و گیلدنسترن مرده‌اند». نمایشنامه «ساحل آرمان‌شهر» هم که خودش یک کتاب ۳۰۰-۴۰۰ صفحه‌ای است، با ترجمه من در نشر افراز منتشر شد و هم‌زمان در همان روزها در نشر ماهی نیز چاپ شد.

چرا ترجمه این نویسنده را ادامه دادید؟

او را دوست داشتم. به‌ویژه با دریافت نسخه «لئوپولداشتات»، علاقه‌ام به آثارش بسیار بیشتر شد. منتظر اثر بعدی او بودم، زیرا معتقدم چنین نویسندگانی توانایی نوشتن بهتر و بیشتر را دارند. انتظار فوت او را نداشتم.

تقریباً تمام آثار او در ایران ترجمه شده است، جز چند اثر کوتاه که شاید مجوز انتشار نگرفته‌اند. اکثر آثارش چاپ شده‌اند. یکی از آثار مهم دیگر او «آرکادیا» است که مربوط به دهه ۱۹۹۰ میلادی است؛ همان دهه‌ای که پیش‌تر گفتم، او دوباره به اوج خود بازگشت.

استوپارد در آثارش به‌شدت اخلاق‌محور است، آن هم با همان نگاه لیبرالیستی خاص خودش
نمایی از فیلم «برزیل» به نویسندگی تام استوپاردا

چرا با وجود جهانی‌بودن استوپارد، در ایران کمتر اجرا شده یا کمتر خوانده می‌شود؟

اجرای آثار استوپارد بسیار دشوار است، بر خلاف آنچه که در نگاه اول به نظر می‌رسد. حتی اگر اجرایی صورت گیرد، ممکن است جذابیت لازم را نداشته باشد. از میان آثار او، «رزنکرانتز و گیلدنسترن مرده‌اند» گزینه مناسبی برای اجراست، به شرط آنکه کارگردان توانایی لازم برای اجرای خوب اثر را داشته باشد. متن این نمایشنامه جذاب است، اما موفقیت اجرای آن مستلزم بازیگران حرفه‌ای است که بتوانند شخصیت‌ها را به خوبی جان ببخشند. متأسفانه اغلب بازیگران عمومی تئاتر به سراغ چنین آثار چالش‌برانگیزی نمی‌روند.

یعنی ممکن است عامه پسند نباشد؟

حتی به نظر من، «رزنکرانتز و گیلدنسترن مرده‌اند» می‌تواند تماشاگر عام را نیز جذب کند. روایت آن جذاب است و معماهایی دارد که با حل شدن، درک آن برای مخاطب آسان می‌شود. بسیاری از افراد می‌توانند از تماشای این اثر لذت ببرند و بخندند، تنها نکته این است که اجرای آن کمی جسارت می‌طلبد.

برای آشنایی بهتر مخاطب ایرانی با استوپارد، کدام آثار او مناسب‌ترین نقطه شروع‌اند و چرا؟

نمایشنامه‌های «رزنکرانتز و گیلدنسترن مرده‌اند»، «آرکادیا» و «راک اند رول» بسیار مناسب هستند. «راک اند رول» دارای مقدمه‌ای مفصل است که بسیار جذاب است. مخاطبان می‌توانند با فیلم‌ها و فیلمنامه‌های استوپارد نیز ارتباط بگیرند. یکی از فیلمنامه‌های او به نام «برزیل» را نیز ترجمه کرده‌ام؛ هرچند که او به تنهایی آن را ننوشته است، اما در نوشتن فیلمنامه نقش داشته است. این فیلم نیز برای من اثری محبوب و ارزشمند است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها