سه‌شنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۴ - ۱۴:۴۱
تمدن در سیاست بین‌الملل

یکی از این مفاهیم ورود مفهومِ قدیمی و تاریخیِ «تمدن» بود که ورود آن به روابط بین‌الملل در ابتدا بسیار چالش برانگیز شد، اما با توجه به تجربه تئوریک پیشین، قرارگرفتن این مفهوم در درون نظریه‌‎های تحلیل‎گرِ سیاست بین‎‌الملل به فال نیک گرفته شد.

سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - رسول نوروزی‌فیروز، استادیار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی؛ صورت‌بندی نظم در جهان اسلام در نهایت به کدام سو میل می‌‎کند؟ در راستای این پرسش، اگر بخواهیم از منظر تمدنی نگاهی به مقوله نظم در سیاست بین‌الملل و سپس نظم در جهان اسلام داشته باشیم، تحلیلی تمدنی چه چیزی در باره نظم آتی به ما خواهد گفت؟ اساساً تحلیل تمدنی از کجا آغاز خواهد شد و در کجا منزل خواهد گرفت؟ به تعبیر بهتر چه زمانی می‌‎توانیم بگوییم که نظم تمدنی ایجاد شده است؟ چه زمانی نهادینه می‌‎شود و در چه فضایی به بلوغ می‌‎رسد؟ کنشگران نظام بین‌الملل در وضعیت نظم تمدنی بر اساس چه انگیزه‎‌ها، نیت‌‎ها یا جهت‎گیری‎‌هایی کنش‎های خود را به اجرا می‌‎گذارند؟

تمدن در سیاست بین‌الملل
رسول نوروزی‌فیروز

از جمله مهم‌ترین پرسش‎‌ها و چالش‌‎های نظری در دانش روابط بین‌‎الملل تشریح عناصر جهان اجتماعی (اعم از مادی و غیرمادی) و میزان و نقش آنها در اثرگذاری بر سیاست جهانی است. پرسش اصلی در دانش روابط بین‎‌الملل علی‎رغم تمام تغییراتی که در آن محقق شده این است که دولت‎ها چگونه و تحت تاثیر چه متغیرهایی عمل می‎‌کنند و این متغیرها چگونه بر رفتار آنها تاثیر می‌‎گذارد؟

پرسش از چرایی و چگونگی عملکرد دولت‎‌ها در نظام بین‌‎الملل سبب شکل‎‌گیری مناظرات نظری و در نتیجه ظهور نظریه‌‎های مختلف شده است که حاصل آن ظهور دو دسته کلان نظریه‎‌های خردگرا (جریان اصلی) و غیرخردگرا بوده است. عرصه عملی نظام بین‎‌الملل به‌ویژه از نیمه دوم قرن بیستم، تحولاتی را تجربه کرده است که نظریه‌‎های جریان اصلی در ارائه تحلیلی جامع از آن کامیاب نبودند. پیامد این امر ظهور نظریه ‎ های میان ‎ برد بود که با بهره‎‌گیری از مفاهیم غیرمادی و انگاره‎ای در کنار مفاهیم مادی به تحلیل جهان اجتماعی و کشف علل رفتار دولت‎‌ها در نظام بین‌‎الملل می‌‎پرداختند.

این نظریه‎‌ها نشان دادند که چارچوبه‎‌های ارائه شده توسط آن‌ها، در تحلیل تحولاتی که ریشه در متغیرهایی نظیر دین، فرهنگ، اخلاق و… دارند از کارآمدی قابل توجهی برخوردارند. نتیجه این تحول، پذیرش اصطلاحات و حوزه‌‎های مطالعاتی جدید در سیاست بین‌‎الملل درچند دهه اخیر شد. مفاهیمی نظیر اقتصاد سیاسی بین‌‎الملل، دین در روابط بین‎‌الملل، اخلاق و روابط بین‎‌الملل، الهیات سیاسی بین‎‌الملل، فرهنگ و روابط بین‌‎الملل، هویت و روابط بین‌‎الملل و… برایند این چالش نظری است.

هر یک از این حوزه‌‎ها مفاهیم محتوایی تحلیلی خود را به دانش سیاست بین‎‌الملل افزوده و در پی آن نظریه‎‌های جدیدی در دانش روابط بین‌‎الملل ظهور کردند که تمایز آنها با نظریه‌‎های جریان اصلی، توجه به مفاهیم انگاره‌‎ای بود. این امر کمک شایانی در رسیدن به فهمی متقن‎تر از واقعیت نظام بین‎‌الملل داشته است. به عبارت روشن‎تر، قابلیت‎‌های تحلیلی تئوری‎های جدید در روابط بین‎‌الملل سبب مشروعیت‎‌بخشی حضور مفاهیم انگاره‌‎ای در تحلیل سیاست بین‌‎الملل شد.

تمدن در سیاست بین‌الملل

یکی از این مفاهیم ورود مفهومِ قدیمی و تاریخیِ «تمدن» بود که ورود آن به روابط بین‌‎الملل در ابتدا بسیار چالش برانگیز شد، اما با توجه به تجربه تئوریک پیشین، قرارگرفتن این مفهوم در درون نظریه‌‎های تحلیل‎گرِ سیاست بین‎‌الملل به فال نیک گرفته شد. این امر سرآغازی برای تولید ادبیات علمی و حتی مناظره‌‎های آکادمیک و بحث برانگیز در مباحث نظری سیاست بین‎‌الملل شد. با این وجود تا قبل از دهه‎‌های پایانی قرن بیستم، دانش روابط بین‌‎الملل که اصولاً به عنوان یک دانش امریکایی شناخته می‎شود و اکثر تحولات تئوریک این رشته تابعی از تحولات علمی و سیاسی در ایالات متحده امریکا بود، تقریباً هیچ جایگاهی برای مفهوم تمدن در نظر نگرفته بود. اثر ساموئل هانتینگتون با عنوان «برخورد تمدن‌ها» سبب شد که توجه برخی از اندیشمندان سیاسی به ایده وی معطوف شود و می‌‎توان آن را به مثابه نقطه عطفی در توجه به مقوله تمدن در سیاست بین‌‎الملل دانست؛ اما با این وجود ایده و اثر هانتینگتون بیش از آنکه در فضای دانشی سیاست بین‌الملل اثرگذار باشد، وارد فضای روشنفکری عمومی و ژورنالیستی شد.

برخلاف دانش روابط بین‌‎الملل، در دانش علوم اجتماعی (با توجه به قدمت این دیسیپلین نسبت به روابط بین‌‎الملل) توجه خاصی به مقوله تمدن صورت گرفته و از پشتوانه و ادبیات نظری بیشتری برخوردار است. از این‎ رو اندیمشندان با توجه به قابلیت‎های تحلیلی آن توانستند از مطلوبیت‎‌های آن بهره کافی ببرند. «المقدمه» ابن‌خلدون و برخی از تاریخ‎‌نگاری‎هایی که بر اساس سطح تحلیل تمدن صورت گرفته است نمونه‎‌هایی از این دست هستند. با این وجود در دهه ابتدایی قرن بیستم نگرش تمدنی وارد آکادمی‌‎های روابط بین‌‎الملل شد و نظریه برخورد تمدن‎ها مورد بازخوانی و نقد قرار گرفت که حاصل آن شکل‎‌گیری مناظرات مختلف پیرامون سطح تحلیل تمدن و رویکردهای مختلف آن شد. این مناظرات مبتنی بر پرسش‎های متعددی بود که پس از حضور تمدن به عنوان یک مفهوم و پدیده مورد توجه پژوهشگران قرار گرفت.

پس از آنکه حضور تمدن به عنوان یک متغیر و فاکتور اثرگذار در سیاست بین‎‌الملل مورد پذیرش نظری قرار گرفت و تبدیل به یک مفروض شد، پرسش‌‎های متعددی پیرامون ماهیت تمدن، و نحوه کنشگری آن در نظام بین‌‎الملل مطرح شد. این پرسش‎‌ها را می‌‎توان حول دو محور اصلی روابط بین‌‎الملل یعنی جنگ و صلح دسته‌‎بندی کرد. از این‎‌رو همانند سایر مباحث روابط بین‌‎الملل که به تبیین علل جنگ و چگونگی دستیابی به صلح می‌‎پردازند، جایگاه تمدن در شکل‌‎دهی به منازعات یا ایجاد صلح می‌‎تواند یکی از عمده موضوعات مهم در بررسی جایگاه این پدیده در سیاست بین‎‌الملل باشد. بنابراین پرسش‌‎هایی نظیر آنچه که در باب سایر مفاهیمِ روابط بین‌‎الملل نظیرِ دولتِ ملی مطرح بود در باب تمدن طرح شد: کارکردهای تمدن در سیاست بین‌‎الملل به لحاظ نظری چگونه قابل تبیین است؟ آیا تمدن همان‌گونه که هانتینگتون تحلیل می‌‎کند، هنگامی که به عنوان یک بازیگر در روابط بین‎‌الملل حضور می‎‌یابد، موجب افزایش واگرایی و نهایتاً منجر به جنگ می‌‎شود؟ یا اینکه تمدن از ظرفیت‌‎های لازم برای ایجاد صلح برخوردار است و می‌‎تواند سبب افزایش سطح همگرایی در درون کشورها، و در درون مناطق و نهایتاً در نظام بین‎‌الملل شود.

این قرائت‎‌ها را می‌‎توان به یک پرسش کلیدی‌‎تر تقلیل داد: چه نوع تعریف و قرائتی از تمدن سبب می‌‎شود که تمدن را یک بازیگر اخلال‎گر و ایجادکننده منازعه (نقش سلبی) یا یک بازیگر ایجادکننده صلح (نقش ایجابی) در نظر بگیریم؟ هنگامی که تمدن در فرایند تولید یا بازتولید نظم در نظام بین‎‌الملل قرار می‎‌گیرد، آیا اساساً می‎‌توان تمدن را به مثابه یک بازیگر و دولت برآمده از آن را می‌‎توان «دولت تمدنی» دانست؟ یا اینکه تمدن به مثابه یک فرابازیگر در نظام بین‌‎الملل اثرگذار خواهد بود؟ و نقش‎‌آفرینی آن به صورت فرعی و تبعی خواهد بود.

آیا تمدن یک فرایند و یک گفتمان است یا یک وضعیت؟ دولت تمدنی را چگونه می‎‌توان تعریف کرد و نوع بازیگری و کنشگری آن در نظام بین‌‎الملل چگونه است؟ در نهایت در صورتی که بخواهیم مقوله نظم در یک گستره جغرافیایی مشخص نظیر زیرسیستم خاورمیانه یا گستره‌ای کلان‌‎تر نظیر جهان اسلام را با استفاده از سطح تحلیل تمدن مورد ارزیابی قرار دهیم، چه بروندادهای متفاوت تحلیلی نسبت به تحلیل مبتنی بر سطح دولت ملی یا تحلیل مبتنی بر سطح سیستم (جهانی و منطقه‌‎ای) خواهد داشت؟ هر رویکردی با استفاده از مبانی نظری و فرانظری (هستی‌‎شناختی، معرفت‌‎شناختی و روش‌‎شناختی) خاص خود به این پرسش‌‎ها پاسخ داده و لذا شاهد شکل‎‌گیری مناظره‌‎ای علمی در باب جایگاه تمدن در سیاست بین‎‌الملل هستیم و برایند آن ظهور دو رویکرد در سطح تحلیل تمدنی شده است.

«ورود مفهوم تمدن به دانش سیاست بین‌‎الملل به عنوان یک حوزه مطالعاتی علوم اجتماعی چه پیامدهای نظری و دانشی را در این حوزه مطالعاتی بین رشته‌‎ای در پی داشته است؟» و بر این اساس هنگامی که از سطح تحلیل تمدن به عنوان ابزار تحلیل سیاست بین‌‎الملل بهره می‎‌بریم بایستی بررسی شود که «چه تفسیری از مفاهیم اساسی سیاست بین‌الملل نظیر نظم، آنارشی و تغییر ارائه خواهد شد؟» و بر مبنای این تفسیر «ماهیت نظام بین‎‌الملل و شکل‎‌گیری نظم جهانی چگونه خواهد بود؟». پس از آن است که می‌‎توان به برخی پرسش‎‌های جزیی‌‎تر اما بااهمیت‌‎تر نظیر تحلیل پدیده نظم و تغییر در زیرسیستم‎‌های جهانی نظیر جهان اسلام یا خاورمیانه و… پرداخت. بنابراین ضروری است که تمدن در سیاست بین‎‌الملل همانند دولت ملی و سطح سیستمی به مثابه یک سطح تحلیل در نظر گرفته شده و مباحث نظری و فرانظری آن پیش از استفاده از تمدن به مثابه سطح تحلیل می‎بایست تدوین و تنظیم شود.

علی‎رغم توجه مراکز علمی غرب به مقوله تمدن در چند دهه اخیر، و بسط دانشی رشته روابط بین‌الملل تحت تاثیر ورود مفهوم تمدن، از یک سو و همچنین سیاست‎‌های مبتنی بر حرکت به سمت تمدن نوین اسلامی و ضرورت تبیین مباحث نظری آن در حوزه‌‎های مختلف دانشی، توجه چندانی در محافل علمی کشور به این مباحث نشده است و خلائی جدی در این عرصه وجود دارد. شناخت تحولات دانشی و اولویت ترمیم خلاءهای موجود علمی در این حوزه، مهم‌ترین فاکتوری است که پژوهش در این حوزه مطالعاتی را ضروری می‌‎نماید. این امر می‌‎تواند در شناخت مفاهیمی نظیر دولت تمدنی و کارویژه‎‌های آن و همچنین چگونگی کنش‎گری یک نظام سیاسی بر اساس رویکرد تمدنی در نظام بین‌‎الملل و محیط منطقه‌‎ای خود، ایفای نقش نماید. از سویی دیگر با توجه به تحولات جهان اسلام که همواره مقوله ناامنی و بی‎نظمی و آشوب اصلی‎‌ترین نشانگان آن است، ضروری است که نظریه‌‎های تحلیلی متفاوتی به آزمون نهاده شوند تا در پرتو آن، بتوان برای برون‌‎رفت از وضعیت حاضر، راهکارهای متفاوتی را ارائه کرد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها