سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – فاطیما احمدی: مری آن ایوانز، با نام مستعار مردانه جورج الیوت، از ستونهای استوار ادبیات دوران ویکتوریا بهشمار میآید؛ زنی که در جهانی مردانه قلم زد و با نگاهی فلسفی، روانشناختی و ژرف، رمان را به عرصهای از تفکر بدل کرد. او نه تنها چهرهای برجسته در ادبیات انگلیسی قرن نوزدهم است، بلکه آثارش در ادبیات جهان جایگاهی جاودانه دارند. هنری جیمز دربارهاش گفته بود: «انسانیتِ جورج الیوت رنگی است که همه موهبتهای دیگرش را آغشته کرده است- شوخطبعیاش، اخلاقش و نثر شگفتانگیزش.» همین انسانیت است که آثار او را فراتر از زمان و مکان میبرد و به جهانیترین شکلِ رمان بدل میکند.
در میان آثار الیوت، «رومولا» جایگاهی ویژه و خاص دارد. این رمان تاریخی که میان سالهای ۱۸۶۲ تا ۱۸۶۳ نوشته شد، اولین بار در مجله «کرنهیل» در چهارده بخش بهصورت پاورقی منتشر گردید و سپس در سه جلد توسط انتشارات «اسمیت، الدر و همکاران» بهصورت کتابی کامل درآمد. این رمان نیز مانند دیگر آثار پیشین الیوت، با ترجمه رضا رضایی از سوی نشر نی به فارسی منتشر شده است.
اما پیش از پرداختن به رمان «رومولا» بد نیست اشارهای بکنیم به جایگاه شهر در جهان داستانی جورج الیوت و حضور شهر بهمثابه شخصیت در آثار او. جورج الیوت در یکی از شاهکارهای دیگرش یعنی رمان «میدلمارچ»، اثری که نهتنها از مهمترین رمانهای انگلیسیزبان که یکی از برجستهترین آثار تاریخ ادبیات جهان است، داستان یک شهر با مردمانش را روایت میکند و آگاهانه شخصیتِ محوری را از «فرد» به «جامعه» گسترش میدهد. شهر میدلمارچ نه صرفاً صحنه وقوع حوادث، بلکه ارگانیسمی زنده است؛ شبکهای از آدمها، باورها، منافع و تناقضها. او بهجای تمرکز بر سرنوشتِ داروتیا بروک یا لیدگیت، با نگاهی جامعهشناختی رفتار و وجدانِ جمعی را میکاود. به تعبیر ویرجینیا وولف، نویسنده شهیر انگلیسی، «میدلمارچ از معدود رمانهایی است که برای ذهنهای بالغ نوشته شدهاند»، زیرا الیوت در آن نشان میدهد زندگی انسانی نه در قهرمانگراییِ فردی، بلکه در تاروپودِ روابط اجتماعی معنا مییابد. داروتیا، لیدگیت، کازابن، رازمِند، ویل لادیسلا و حتی شخصیتهای فرعی، بازتابی از وجدان و ساختار اخلاقی شهرند.
این شهر کوچک، با تمام جزئیات طبقاتی، دینی و فکریاش، به مثابه پیکری زنده تصویر میشود؛ پیکری که در هر سطر میتپد و در هر گفتوگو پژواک زمانهاش شنیده میشود. بین نویسندگان کلاسیک، بهجز جورج الیوت، بالزاک ویکتور هوگور و داستایفسکی نیز از جمله نویسندگانی بودند که شهر در آثارشان بهمثابه شخصیت نمود یافت. پاریس بالزاک و ویکتور هوگو و سنپترزبورگ داستایفسکی مصداقهایی بارز از حضور شهر بهعنوان شخصیت در رماناند. بالزاک و ویکتور هوگو پاریس را بهمثابه صحنهای از آرزو و فقر به نمایش گذاشتند و سنپترزبورگِ داستایفسکی، همزمان جغرافیای گناه و رستگاری است. تبدیل شهر به شخصیت بعد از جورج الیوت و دیگر نویسندگانی که به بعضی از آنها اشاره شد، با عمقی متفاوت در ادبیات جهان تکرار شد؛ از جمله در دابلینِ جیمز جویس که در آن شهر بدل به ضمیر ناخودآگاه جمعی مردم میشود، در یوکناپاتافای فاکنر که تمام جنوب آمریکا در آن متراکم شده است، و در استانبولِ اورهان پاموک که روح تاریخ و خاطره در کوچههایش پرسه میزند.
به جورج الیوت بازگردیم. «میدلمارچ» نه صرفاً روایتی از آدمهای یک شهر، بلکه داستانِ خودِ زندگی است؛ شبکهای از امید، شکست، اخلاق و وابستگی که ما را، خواه در قرن نوزدهم یا امروز، به هم پیوند میدهد. همان توجهِ دقیق به جامعه و وجدان جمعی که در «میدلمارچ» به شکل شهر زنده نمود یافت، در دیگر رمانهای الیوت نیز به شکلهای گوناگون تصویر شده است. در «ادام بید» که داستان آن در شهری کوچک در انگلستان میگذرد و روابط انسانی و اخلاق فردی را در شبکهای از جامعه محلی بررسی میکند، در «سایلاس مارنر» که در دهکدهای آرام و محدود رخ میدهد و نشاندهنده تأثیر جامعه بر زندگی فرد است، و در «رومولا» که داستانش در فلورانس قرن پانزدهم جریان دارد و در آن زندگی شهری، خانوادهها، سیاست و دین در هم تنیده شدهاند.
در تمام این آثار، مکان و زمان نه صرفاً صحنه وقوع حوادث، بلکه بستری زنده برای نمایش تعامل میان انسانها و وجدان جمعی آنها است. بهویژه در «رومولا»، این پرداختِ تاریخی و مکانی با دقتی استثنایی انجام شده است، تا خواننده نهتنها با شخصیتها، بلکه با شهر و زمانه آنها نیز همراه شود.
الیوت در این اثر، بهجای جامعه انگلستان قرن نوزدهم، به سراغ فلورانسِ قرن پانزدهم رفت و این تغییر جغرافیایی و زمانی اهمیت خاصی در کارنامه او دارد. این رمان نیز مانند دیگر آثار پیشین الیوت، با ترجمه رضا رضایی از سوی نشر نی به فارسی منتشر شده است.

«رومولا» اثری بلندپروازانه و پُرشور است که در بستر تبعید خاندان مدیچی و صعود واعظ پرنفوذ، جیرولامو ساوونارولا، در ایتالیای رنسانس میگذرد؛ دورانی که سیاست، دین و هنر در کشاکشی بیپایان در هم تنیدهاند. الیوت دربارهاش گفته بود که «با بهترین خونم» آن را نوشته است. او هجده ماه تمام صرف تحقیق و سفر به فلورانس کرد تا واقعیت تاریخی و فضای فکری آن دوران را با دقتی کمنظیر بازآفرینی کند. همین دقت گاه تحسین و گاه انتقاد برانگیخت؛ آنتونی ترولوپ، نویسنده معاصر او، از شگفتی خود نسبت به حجم پژوهش الیوت گفت و همزمان هشدار داد که «زیاد تیر از بالای سر خوانندگانت پرتاب نکن!» این وسواس اما بعدها سبب شد «رومولا» در فهرست ده رمان تاریخی برتر تمام دوران، از نگاه ویلیام اسکیدلسکی، دبیر ادبی آبزرور جای گیرد.
داستان در واپسین سالهای قرن پانزدهم در فلورانس میگذرد. رومولا، دخترِ دانشمند نابینایی به نام باردو دِ باردی، زنی است با ذهنی جستوجوگر و روحی نجیب که به پدرش در مطالعات کلاسیک یاری میرساند. ورود جوانی یونانی به نام تیتو میلو به زندگی آنان، سرنوشت او را دگرگون میکند. تیتو، که از کشتیشکستگی جان بهدر برده، در فلورانس بهدنبال زندگی تازهای است و بهزودی بهعنوان دستیار باردو مشغول میشود. رومولا دلباخته اوست، بیآنکه بداند تیتو پدرخواندهاش بالداساره را در اسارت رها کرده است. این بیوفایی آغاز سقوط اخلاقی اوست؛ تیتو در مسیر جاهطلبی و فریب فرومیرود، درحالیکه رومولا راهی برخلاف او میپیماید- سفری از وابستگی به استقلال، از جهل به آگاهی، از ایمان کور به خردِ روشن.
این رمان بیش از هر چیز، داستان بیداری ذهنی و روحی زن است؛ تمی که در «میدلمارچ» نیز در شخصیت داروتیا بروک پژواک مییابد. رومولا، در دل تاریخی پرآشوب، نمادی از وجدان و تفکر انسانی است؛ او میان وفاداری به سنت و پیروی از حقیقت، میان ایمان و عقل، باید راه خود را برگزیند. در برابر او، ساوونارولا، واعظ دومینیکنی پرآوازه، شخصیتی میان ایمان و قدرت است که الیوت با دقتی کمنظیر هر دو وجهش را تصویر میکند. در کنار او چهرههایی واقعی چون نیکولو ماکیاولی نیز حضور دارند که بر غنای تاریخی اثر میافزایند.
«رومولا» رمانی است چندلایه؛ رمانی که حجم انبوه جزئیات تاریخی و سیاسی شاید خواندنش را دشوار کند، اما برای خواننده صبور، پاداشی بزرگ در انتظار است. یکی از خوانندگان معاصر نوشته بود: «پیش از آغاز، از دشواری رمان بیم داشتم، اما وقتی شروع کردم، همه آن ترسها بیاساس بود. جزئیات زیاد است، اما وقتی درگیر زندگی شخصیتها میشوی، این جزئیات محو میشوند.» همین ویژگی است که رومولا را به اثری چالشبرانگیز اما عمیقاً پاداشبخش تبدیل میکند.
تیتو میلو در این رمان از پیچیدهترین چهرههای منفی در ادبیات ویکتوریایی است؛ در آغاز انسانی دلانگیز، اما در پایان نماد سقوط اخلاقی. مسیر او از روشنایی به تاریکی، در تضاد با صعود درونی رومولا است. الیوت از خلال این دو مسیر متضاد، کشاکش درونی انسان را میان حقیقت و مصلحت، وجدان و میل، و ایمان و شک میکاود.
الیوت در این اثر، فلورانس دوره رنسانس را چون موجودی زنده بازمیآفریند؛ شهری که هنر، سیاست و دین در آن جریان دارند. توصیفهای او از خیابانها، میدانها و فضای فکری عصر رنسانس چنان دقیق است که خواننده خود را در قلب فلورانس آن دوران احساس میکند. ترولوپ درباره این توصیفات گفته بود: «در انرژی و دقتشان شگفتانگیزند»، و حق با اوست؛ در هیچ اثر دیگری از الیوت چنین غنای تصویری و تاریخی دیده نمیشود.
بااینهمه، «رومولا» هرگز در میان عامه خوانندگان محبوب نشد. ریچارد هاتن در قرن نوزدهم آن را «یکی از بزرگترین آثار داستانی مدرن» دانست، هرچند پیشبینی کرد که محبوبیتی عام پیدا نخواهد کرد. امروز اما خواندن «رومولا» بیش از تجربهای ادبی، مواجههای با وجدانِ هنرمند است؛ تلاشی برای بازسازی حقیقت، آنگونه که الیوت خود گفته بود: «میتوانم سوگند بخورم که هر جملهاش را با بهترین خونم و با صادقانهترین وسواس در طلب راستی نوشتهام.»
نظرات