به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک، کتاب «دویدن تا آرزوی سوم» دربرگیرنده مستند داستانی زندگی شهید مدافع حرم سعید مسلمی در هفت فصل با عنوانهای «روئیدن»، «ایستادن»، «رویاندن»، «دویدن»، «رفتن»، «پریدن» و «رسیدن» است.
این اثر همراه با فهرست اسامی مصاحبهشوندگان و آلبوم تصاویر، در ۳۵۶ صفحه و در قطع رقعی با شمارگان هزار نسخه منتشر شده است. گردآوری کتاب را سعید جلالی، صفحهآرایی را محمد ملکی و طراحی جلد را سعید براتی برعهده داشتهاند.
در آغاز کتاب آمده است:
فصل اول: روئیدن
برفهای مانده از واپسین نفسهای زمستان بر قلهها فخر میفروخت. گرمای فروردین ۱۳۷۰ نتوانسته بود در زورآزمایی با تهماندههای زمهریر اسفند پیروز شود؛ اما دامنه رشتهکوههای اطراف شهر دل داده بودند به جوانههای تکدرختها و تکچشمههایی که با زلال آب دلبری میکردند.
نوزده روز از بوسه بهار بر درختهای کوچههای اراک میگذشت. آفتاب، دامنکشان خود را به پشت کوهها میرساند که مادر، سفره افطار بیستوسومین روز رمضان را پهن کرد. هنوز کمخوابی آخرین شب قدر بر پلکهایش سنگینی میکرد. نشست تا تکههای نان را در سفره بگذارد که ناگهان دردی شیرین در وجودش پیچید. پدر، مادر را به بیمارستان آیتالله طالقانی شهر رساند.
پنج خواهر و برادر در حیاط کوچک خانه به انتظار نشستند تا پدر خبر تولد خواهر یا برادر نورسیده را برساند. شب به نیمه نزدیک میشد که پدر از راه رسید و به چشمان مشتاق نشسته در حیاط، تولد چهارمین پسر خانواده را مژده داد.
صبح روز بعد، خواهرها و برادرها جلوی در خانه ایستادند تا مادر و نوزاد از راه برسند و هر دو را به آغوش بکشند. ساعتی گذشت تا آنکه صدای گریه ضعیف نوزاد در کوچه پیچید…

در پشت جلد کتاب میخوانید: «مسابقه که شروع میشد، چنان فریاد میزد که تا چند ساعت بعد صدایش میگرفت. رگهای گردنش برجسته میشد، صورتش گر میگرفت و بچهها را به تلاش بیشتر تهییج میکرد:
«کم نیار! سی ثانیه آخره! شل بازی نکن! ماشالا، با غیرت کارکن! آفرین! قدرتی برو جلو!»
یا یک کلمه «تعصبی» یا «غیرتی» کنار اسم بچهها میچسباند و فریاد میزد: «آفرین محمدِ غیرتی! بزن غیرتی!»
نمیتوانست آرام و ساکت روی صندلی بنشیند و مبارزه را تماشا کند. اگر شاگردش امتیاز میگرفت، از شدت هیجان یک متر از زمین جدا میشد و به هوا میپرید. سالن را روی سرش میگذاشت و لحظهبهلحظه شاگرد را رهبری میکرد.
نقاط قوتش را فریاد میکشید تا در کشاکش مسابقه، در آنی طلایی، تواناییهایش را به یاد آورد و با سرعت اجرا کند.
این جملهها که از دهان سعید رها میشد، انرژی و قدرتی مضاعف به عضلات بچهها تزریق میکرد. هیاهوی انگیزهبخش مربی، دوپینگ بود».
نظر شما