سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – سمیه مهرگان: کتاب «پروانههای سیاه» اثر پریسیلا موریس، نویسنده و مدرس بریتانیایی، یکی از درخشانترین و عمیقترین رمانهای معاصر است که در دل فاجعه انسانی جنگ، بر قدرتِ هنر برای زندهنگهداشتنِ روح پافشاری میکند. این رمان که الهامگرفته از تجربیات موریس و خانوادهاش در زمان جنگ است، به سرعت مورد توجه قرار گرفت و نامزد جوایز متعددی از جمله جایزه زنان برای داستان، جایزه مایکل اونداتیه و جایزه صلح ادبی دیتون شد. همانطور که سارا برتون منتقد میگوید، «پروانههای سیاه که با صحنههای درحال وقوع در اوکراین به طرز هولناکی همصدا است، کتابی برای زمانه ماست.» این رمان با ترجمه مزدک بلوری از سوی نشر بیدگل منتشر شده است.
«پروانههای سیاه» روایتگر داستان زورا، هنرمند مشهور اهل یوگسلاوی است که در آستانه میانسالی، درگیر زندگی روزمره بهعنوان استاد دانشگاه، همسر، مادر و پرستار مادر بیمارش است؛ وظایفی که او را از کار در استودیوی خود و نقاشی پلهای عثمانی دور نگه داشته است. زمانی که شوهرش، فرانیو، مادر زورا را برای اقامت نزد دخترشان به انگلستان میبرد، زورا برای مدتی کوتاه به آرامش میرسد تا کار کند. اما این آرامش با شروع جدی جنگ بوسنی در سال ۱۹۹۲ و آغاز محاصره سارایوو درهم میشکند و او را وامیدارد که تنهایی با محاصره دستوپنجه نرم کند.
پریسیلا موریس یک نویسنده درخشان در خلقِ فضا است. سارایووی او با ریزترین جزئیات ترسیم شده، بههمان وضوحی که مثلاً قاهرهی نجیب محفوظ در سهگانه او تصویر میشود. خواننده خود را در کوچهسنگفرشهای شهر قدیمی احساس میکند؛ در کنار کلیساهای ارتدوکس و منارههای دوران عثمانی. شهر سارایوو در نگاه زورا، مانند پلهایی که میکِشد، پیوندی است میان شرق و غرب؛ جاییکه ساختمانهای بزرگ هابسبورگ در کنار بلوکهای مدرن مسکونی قرار دارند و همسایگان صرب و کروات در کنار هم زندگی میکنند و منابع اندک خود را برای بقا به اشتراک میگذارند. در ابتدای جنگ، زورا با خوشبینی کودکانه میپرسد: «اینجا که همه همدیگر را دوست دارند، چرا به ارتش نیاز است؟» اما با طولانیشدن جنگ، معصومیتش جای خود را به سرکشی میدهد، درحالیکه او همچنان تعصب ملیگرایانهای را که شهرش را از هم میدَرد، رد میکند.
رمان، عواقب جنگ را بر افرادی که در دیوارهای شهر گرفتار شدهاند، بهشکلی حسی و عمیق به تصویر میکشد. در صف آب، زورا متوجه خوشههایی از مگسهای رنگینکمانی میشود که بالهای ریزشان در آفتاب مانند پولکهای آبی و سبز میدرخشند؛ سپس از میان مهِ ناشی از کمآبی، حقیقتی هولناک نمایان میشود: «یک دست قطعشده در میان زبالهها و شیشههای شکسته روی پیادهرو افتاده است. خونش خشک شده و پر از کرم است.» موریس تنِش را آهسته اما مؤثر میسازد؛ با قطعشدن تدریجی پُلهای استعاری به دنیای بیرون - فرودگاه، خطوط تلفن، آب، برق- حس خفقان و اضطرابی وحشتناک افزایش مییابد.
در میان کمترین مایحتاج، زورا به طرز جنونآمیزی به هنرش چنگ میزند: وقتی کاغذ تمام میشود، به نقاشی روی دیوارها روی میآورد؛ وقتی رنگ تمام میشود، از لولههای خالی برای ساخت مجسمههای فلزی استفاده میکند. دانشجویانش که «از این کار بهعنوان یک نمایش مقاومت الهام گرفتهاند»، در کلاسهای او جمع میشوند. ایده اصلی این است: «انگار همهچیز عادی است. اینگونه روحیهشان را حفظ میکنند و به مردان روی تپهها نشان میدهند که به زندگی حیوانی تن ندادهاند.»

یکی از قدرتهای رمان این است که گرچه روایت سومشخص است، اما جهان را کاملاً از منظر زورا ترسیم میکند. سارایوو شهری مملو از معماری باشکوه، محیطی زیبا و غذاهای لذیذ نشان داده میشود. بهعنوان یک چهارراه تاریخی، مملو از مردمان فرهنگها و زمینههای مختلف است. اما تغییرات سیاسی ناگهانی به این معنا است که تمایزات ملیت و مذهب که پیش از این اهمیتی نداشتند، اکنون حرف اول و آخر را میزنند. تقریباً هر شهروند عادی یا هدف است یا مظنون. این داستان بهطور قدرتمندی نحوه ایجاد یک تضاد شگفتانگیز میان زندگی عادی و ویرانی را در شهری که به سرعت تبدیل به منطقه جنگی شده، به تصویر میکشد.
این شرایط، صمیمیتهای عجیب و غریبی را با غریبهها و همسایگان ایجاد میکند. گاهی این نزدیکی ناگهانی و گذرا است، مثلاً وقتی مردم برای پناهگرفتن از یک حمله، در کنار هم پناه میگیرند، و گاهی پیوندهای ماندگاری شکل میدهد. ما شاهد هستیم که چگونه جوامع میتوانند در کنار هم باشند و چگونه غریبهها اغلب بر سر اطلاعات نادرست احتمالی در صفهای طولانی آب بحث میکنند. درگیرشدن عاطفی در تجربیات زورا باعث میشود این شرایط بهطور فزایندهای ملموس و بهطرز ترسناکی واقعی به نظر برسند.
در میان اینهمه مرگ و تخریب، اینکه چگونه رمان هنر را نه صرفاً یک تفریحِ بیاهمیت، بلکه شاهدی اساسی و حیاتی معرفی میکند، بسیار تأثیرگذار است. زورا بهخاطر نقاشیهایش از پُلها شهرت داشت، پلهایی که نهتنها نماد ارتباط مردم با یکدیگر، بلکه اشیای باشکوهی بودند. داستان نشان میدهد که چگونه نگرش او نسبت به هنر و فعالیت هنریاش تحتتأثیر وقایعِ بزرگتر تغییر میکند. او ضمن ادامه تدریس به دانشجویان باقیماندهاش، یک دختر همسایه را زیر نظر میگیرد و با مواد موجود، نقاشی خلق میکنند. این رابطه و میل مردم به تجربه زیبایی، بهویژه زمانی که حملات به مقدسترین نقاط شهر میرسد و معنای عنوان رمان آشکار میشود، ارزشی بسیار گرانبها پیدا میکند. نمایشگاه هنری محلی، که ممکن است در شرایط عادی ساده بهنظر برسد، در اینجا مانند آخرین ریسمانِ انسانیت است که مردم با ناامیدی به آن چنگ میزنند و به یک جشن پُرشور تبدیل میشود.
«پروانههای سیاه» رمانی تاریک است، اما رمانی است که زیبایی و امید را از دلِ رنج بیرون میکشد. این کتابی است که وحشت و خشونت را به یک نیروی حیاتی تبدیل میکند. این اثر بهموقع، یادآوری میکند که حتی مستحکمترین تمدنها نیز زمانی که اجازه داده شود ترس و نفرت تفرقه ایجاد کند، بهطرز وحشتناکی شکننده میشوند، و این واقعیت تلخ را به خواننده گوشزد میکند که چنین حملاتی به شهروندان عادی در بخشهای دیگر جهان، در گذشته رخ داده و امروز نیز همچنان ادامه دارد. این یک اثر داستانیِ کامل و بینقص است و باید منتظر کارهای بعدی پریسیلا موریس بود.
نظرات