دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴ - ۱۱:۲۶
ادبیات قرار نیست آسان باشد

زارا امیدی، نویسنده رمان «نگذار ببرندم، شارو» گفت: روایت از زبان زن شاید از نظر تجربه زیستی برایم آسان‌تر بود، اما ادبیات قرار نیست آسان باشد. ادبیات باید صادق باشد. باید بتواند هر شخصیت و هر روایت را با صداقت انعکاس دهد و انتخاب من این بود که شخصیت اصلی‌ام مرد باشد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا اخیراً از سوی نشر چشمه، رمان «نگذار ببرندم، شارو» نوشته زارا امیدی منتشر شده است. امیدی در این اثر موقعیتی جالب و درعین حال پیچیده خلق کرده است: دو نسل از بازماندگان یک فاجعه همدیگر را ملاقات می‌کنند و حاصلش سوال‌های عمیقی است که مثل زخم سر باز می‌کند. در این داستان شخصیت اصلی، شارو، نقاشی کرد است که از فاجعه‌ای بزرگ جان به در برده و حالا در تبعیدی خودخواسته در سوئد زندگی می‌کند. رمان ترکیبی است از یک گزارش مستندگونه و یک روایت شاعرانه؛ مرثیه‌ای که با ورود شخصیتی جالب به نام آسکی تبدیل به ماجرایی معمایی می‌شود و هرچه پیش می‌رود رازهای بیشتری برملا و گناهان تازه‌ای پدیدار می‌شود؛ آن هم از کسانی که خودشان را قربانی می‌دانسته‌اند.

به بهانه انتشار این اثر گفت‌وگویی با زارا امیدی، نویسنده آن، داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

راوی داستان شما یک مرد است. به عنوان یک نویسنده مرد، انتخاب راوی مرد و روایت داستان از زبان او آیا تجربه دشوار و پرچالشی است؟ آیا برای نویسنده زن روایت از زبان زن آسان‌تر است؟

انتخاب راوی مرد، تصمیمی ساده نبود؛ اما برای من ضروری بود. از همان آغاز، می‌دانستم که شخصیت اصلی‌ام باید مرد باشد. شارو، با آن گذشته زخمی، صدایی‌ست که در سکوت تاریخ گم شده. او مردی‌ست که احساساتش را نه با کلمات، بلکه با قلم نقاشی بیان می‌کند؛ همین سکوت مردانه برایم جذاب بود؛ سکوتی که با هنر، تاریخ را بازگو می‌کند. در کنار او آسکی قرار دارد؛ دختر رقصنده‌ای که از گورهای انفال برخاسته و در خط زمانی دوم، حافظه را بازجویی می‌کند. اگر شارو راوی رنج زیسته است، آسکی راوی رنج بازتاب‌یافته است. روایت از زبان زن شاید از نظر تجربه زیستی برایم آسان‌تر بود، اما ادبیات قرار نیست آسان باشد. ادبیات باید صادق باشد. باید بتواند هر شخصیت و هر روایت را با صداقت انعکاس دهد و انتخاب من این بود که شخصیت اصلی‌ام مرد باشد.

این داستان چقدر از واقعیت زیسته شما نشئت گرفته است؟

من کرد هستم، اما در زمان نسل‌کشی کردستان کودک بودم و در ایلام زندگی می‌کردم. زیستن در فرهنگ کردی بی‌تردید در نوشته‌هایم تأثیر گذاشته، اما خودم در آن فاجعه حضور نداشتم. زمانی که درباره آن تحقیق می‌کردم، احساس کردم وظیفه دارم در یکی از رمان‌هایم به این سوژه بپردازم؛ چون می‌دیدم در ادبیات فارسی کمتر به آن پرداخته شده است.

چرا شارو مرده‌های روستا را نقاشی می‌کند؟

در جهانی که تاریخ رسمی نام‌ها را پاک کرده و خاطرات را دفن، نقاشی‌های شارو سندی‌ست علیه فراموشی؛ او با هر چهره‌ای که بر بوم می‌نشاند، نه‌تنها عزاداری می‌کند، بلکه مقاومت می‌ورزد و این نقاشی‌ها گالری حافظه‌اند. برای شارو نقاشی تنها راه حرف زدن است؛ او نمی‌تواند فریاد بزند، اما می‌تواند نقاشی کند و در هر سیاه‌قلمش، حقیقتی نهفته است که باید دیده شود. مرده‌های روستا برای او فقط خاطره نیستند؛ آن‌ها شاهدند و نقاشی‌های شارو، شهادت‌نامه آنهاست.

شخصیت هنار را چگونه توصیف می‌کنید؟

هنار دختری نوجوان است که هرگز فرصت انتخاب مسیر زندگی‌اش را نمی‌یابد؛ از کودکی دلبسته پسرعمویش شاروست. او نماینده هزاران دختری‌ست که در جریان نسل‌کشی، پیش از آنکه طعم عشق و جوانی را بچشند، از میان رفته‌اند.

آیا شارو چشم‌های آسکی را با چشم‌های هنار جایگزین می‌کند چون عاشق چشم‌های هنار است؟

بله، شارو عاشق هنار بود و هنوز هم هست و جدایی‌شان بی‌رحمانه و غیرقابل‌هضم است. او نمی‌تواند تصور کند صورت دختری را نقاشی کند، بی‌آنکه یکی از اجزای صورت هنار در آن باشد و چشم‌های هنار، برای شارو، بخشی از حقیقت‌اند.

ادبیات قرار نیست آسان باشد

آیا با ورود شخصیت سرباز بعثی زخمی، به درد مشترک دو سوی تراژدی اشاره کرده‌اید؟

جنگ، مرزهای اخلاقی را درهم می‌شکند؛ قربانی و خائن گاهی در یک بدن جمع می‌شوند؛ این سرباز، فرزند فرمانده‌ای‌ست که قاتل بوده، اما خودش زخمی‌ست؛ هم جسمی، هم روانی و حضور او یادآور این حقیقت است که درد، مرز نمی‌شناسد. هدف از آوردن این شخصیت، تطهیر گذشته بعثی‌ها نیست، بلکه نشان دادن این است که حتی در دل ساختارهای سرکوبگر، انسان‌های زخمی وجود دارند. در رمان، دو سوی یک تراژدی را می‌بینیم: شارو، بازمانده قربانیان انفال و سرباز زخمی، فرزند یکی از عاملان آن جنایت؛ هر دو قربانی‌اند؛ یکی قربانی خشونت مستقیم و دیگری قربانی میراث خشونت است.

چرا پدر شارو گنجشک‌ها را در کوله گذاشته و آورده بود؟

پدر شارو پیشمرگی‌ست که نه‌تنها برای مردم، بلکه برای هر نشانه‌ای از زندگی می‌جنگد؛ او گنجشک‌ها را از حلبچه بمباران‌شده با سلاح شیمیایی به روستا می‌آورد، چون نمی‌خواهد حتی کوچک‌ترین موجودات بی‌دفاع قربانی جنگ شوند. این گنجشک‌ها نماد بی‌گناهی‌اند؛ موجوداتی کوچک و بی‌دفاع، قربانی خشونتی بزرگ و در عین حال، نماد حیات در دل مرگ‌اند. در جایی که همه‌چیز سوخته و نابود شده، پرواز گنجشک‌ها یادآور این است که زندگی هنوز ادامه دارد.

آیا گنجشک «ژینو» نمادین است؟

بله، کاملاً نمادین است؛ دیار، نام خواهر از دست‌رفته‌اش را بر آن گنجشک می‌گذارد، چون خانواده برایش مهم‌ترین پناه است. «ژینو» در کردی به معنای زنده است. این گنجشک از دل حلبچه بمباران‌شده آمده؛ جایی که همه‌چیز باید مرده باشد، اما ژینو زنده است و در غوغای چمچمال، نخستین پروازش را انجام می‌دهد؛ حتی در دل خاکستر، جرقه‌ای از زندگی باقی می‌ماند.

چرا راوی بین گذشته و حال سرگردان است؟

برای شارو، گذشته هرگز نگذشته است و حال بدون گذشته معنا ندارد؛ او در تبعیدی خودخواسته زندگی می‌کند، اما تبعید فقط جغرافیایی نیست؛ ذهنی‌ست. شارو در سوئد است، اما روحش هنوز در کوه‌های کردستان، در گورهای دسته‌جمعی، در چهره هنار، در صدای پدرش جا مانده و این سرگردانی، مکانیسمی‌ست برای بقا؛ او با بازسازی خاطرات، تلاش می‌کند از فروپاشی درونی جلوگیری کند. نقاشی‌هایش پل‌هایی هستند میان آنچه بوده و آنچه هست و در خط زمانی دوم، آسکی نیز با نوعی دیگر از سرگردانی مواجه است. او گذشته‌ای ندارد، اما گذشته تعقیبش می‌کند و خاطراتی که مال خودش نیستند، آرام‌آرام در ذهنش ریشه می‌دوانند. حافظه همیشه خطی نیست؛ حلقه‌ای است مارپیچی و گاه کابوس‌وار که راوی، در این مارپیچ، در جست‌وجوی حقیقت، معنا و رهایی‌ست.

چرا آخرین تابلوی شارو کوه‌های کردستان است؟ و او آماده رفتن به کجاست؟

آخرین تابلوی شارو، یعنی کوه‌های کردستان، نه فقط یک منظره، بلکه نقطه پایان و آغاز است؛ پایان تبعید، آغاز بازگشت؛ کوه، نماد ایستادگی‌ست؛ جایی که پیشمرگ‌ها جنگیدند و شارو عزیزانش را از دست داد. او با کشیدن این تابلو، آخرین قطعه پازل حافظه‌اش را کامل می‌کند. دیگر چهره‌ها را نمی‌کشد، بلکه چشم‌اندازی را نقاشی می‌کند که همه چهره‌ها در آن، جا دارند. کوه‌ها بستر خاطره‌اند و شارو آماده بازگشت به آنها و پیشمرگ شدن است؛ این بازگشت نه لزوماً بازگشت فیزیکی، بلکه بازگشت به ریشه است؛ او می‌خواهد از تبعید فیزیکی و ذهنی خارج شود.

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 11
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • علی اصغر زرندی ... متخلص .. حلاج نیشا بوری IR ۱۶:۲۱ - ۱۴۰۴/۰۸/۰۵
    مگذارببرندم شارو کتابیست از اهالی کردستان مردا نی شجاع وزنانی وفا داردر میان کوهای سر به فلک کشیده درزمستان سفید پوش در بهارو تابستان سبزپوش آبشار های بلند و فرا وان ونعمت خدا دادی
  • علی اکبر کاظمی گرجی IR ۰۴:۳۴ - ۱۴۰۴/۰۸/۰۶
    این داستان باید خیلی عمیق، چند لایه و قشنگ باشد.درود بر نویسنده ی خلاق و با ذوق
  • جلیل دهنوی IR ۰۸:۵۳ - ۱۴۰۴/۰۸/۰۶
    درود دوست دارم این کتاب رو بخوانم. کرد بودن افتخار است. کرد نماد استقامت است ولی باقلبی به سفیدی برف کوهستان هایش
  • و IR ۲۲:۰۹ - ۱۴۰۴/۰۸/۰۶
    لطفا پوشش خودتون رو درست کنید و در جامعه ظاهر شید ممنونم 😊
    • بیلبیل IR ۱۲:۰۳ - ۱۴۰۴/۰۸/۰۷
      لطفا نظر شخصی تون در مورد ظاهر و پوشش دیگران رو تووی ذهن خودتون نگه دارید و به دیگران غالب نکنید. این کار غیر انسانی است.
  • محمدرضا IR ۲۱:۲۱ - ۱۴۰۴/۰۸/۰۸
    قضیه مظلوم نمایی ارمنی‌ها و کردها تمام شدنی نبست؟ دیگر خسته نمی شوید دروغ می بافید؟ تاریخ و جغرافیا را مطالعه کنید. به وضوح دیده می شود که کردها از هندوستان به دوروبر کوه های زاگرس آمده اند. هم مکانهای باستانی آنها در هندوستان و هم خویشاوندان آنها مشخص هستند. در سرزمین جدید، ممکن بود با آنها خوش برخورد شود یا اذیت و آزار ببینند. الان کار به جایی رسیده که کل استان آذربایجان غربی را هم می خواهند. کانال ماهواره ای مهاباد تاسیس کرده اند. باز دست بردار نیستند. ارمنی‌ها هم مظلوم نمایی می کنند. مسجدها را طویله کردند. شکم زنان باردار را با چاقو دریدند. مال و اموال دیگران را دزدیدند الان هم مظلوم نمایی می کنند. بدبختی است
  • مهرداد IR ۰۰:۲۴ - ۱۴۰۴/۰۸/۰۹
    با سلام خدمت تمام دوستان متاسفانه در این مملکت هیچ کس عمقی فکر نمیکند با دیدن این صفحه یک نفر میگه لطفاً پوششت رو درست کن یکی میگه شاید داستان خوبی باشه یکی میگه داستان حتماً خوبه چون درباره کردهای غیوره اما آخرش از تمام کسانی که نظر میدن خدا وکیلی هیچ کدومتون این اثر رو نمیخونید اما امیدوارم یک روزی برسه که همینجوری و از روی باد.... اظهار نظر نکنید به امید ایزد یکتا
  • مبین عزتی IR ۰۲:۱۰ - ۱۴۰۴/۰۸/۱۰
    به شما افتخار می‌کنیم خانم امیدی. امیدوارم کتاب‌های بیشتری از شما بخونیم.
  • علی عطایی IR ۱۸:۰۳ - ۱۴۰۴/۰۸/۱۱
    درود بر ادیب نازنین که زیبایی فرهنگ نهفته را به هنر کیمیا می کند ...
  • صادق IR ۱۹:۴۵ - ۱۴۰۴/۰۸/۱۱
    سلام
  • نادر IR ۱۱:۴۵ - ۱۴۰۴/۰۸/۱۴
    سلام خانم امیدی خستە نباشید ودست مریزاد امید کە داستان شما را ببینم ،وداستانهای دیگر شماراهم،نباید ناراحت شوی ما در خاور میانەای زندگی میکنیم کە خیلی شبیە اروپای قرون وسطی است پر از جنگ وکشمکش و ناعدالتی کە بلاخرە باید ملتها در آن راهی برای زندگی و هم زیستی خودشان پیدا کنند...اما شما ناامید مشو وادامە بدهید مطمئنا روزی کبوتر صلح بر بام آسیای ما هم مینشیند

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها