چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
داستان ون‌لوِن درباره امکان بقا در عصر خفه‌کردن فردیت‌ است

رعنا صنیعی، مترجم رمان «زندگی‌های توی شیشه» نوشته سوفی ون‌لوِن، گفت: این رمان بیش از آنکه درباره‌ «فرار» باشد، درباره‌ امکان بقا در دنیایی است که پیوسته در تلاش برای خفه‌کردن فردیت انسان است.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا اخیراً از سوی نشر سفیر رمان «زندگی‌های توی شیشه» نوشته سوفی ون‌لوِن با ترجمه رعنا صنیعی منتشر شده است. سوفی ون لوِن در جنوب شرقی رومانی متولد شده و اکنون در آلمان زندگی می‌کند؛ او داستان‌های کوتاه و فلش‌فیکشن‌های خود را در سراسر بریتانیا، اروپا و ایالات متحده منتشر کرده و جوایزی را نیز از آن خود کرده است.

سوفی ون‌لوِن در رمان «زندگی‌های توی شیشه» از زن جوانی به نام آلینا سخن می‌گوید که میان دنیای ساده و امن خانوادگی و فضای تاریک سیاست‌های کمونیستی گرفتار شده است؛ از یک سو مادری دارد حامی حکومت و از سوی دیگر، همسری که به دام اتهامات سیاسی افتاده و آلینا ناچار به انتخاب‌های دشواری می‌شود که هر یک بهایی گزاف دارند.

به مناسبت انتشار این رمان گفت‌وگویی با رعنا صنیعی، مترجم اثر داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

لطفاً ابتدا درباره عنوان کتاب توضیح دهید که از چه چیزی گرفته شده و استعاره از چیست؟

عنوان اصلی کتاب Bottled Goods است که ترجمه تحت‌اللفظی آن می‌شود «چیزهایی که در بطری گذاشته شده‌اند». در ترجمه فارسی اما عنوان به «زندگی‌های توی شیشه» تغییر یافته است؛ استعاره‌ای از زندگی محدود و تحت فشار، درست مانند چیزی که در بطری نگه داشته می‌شود؛ محفوظ، خفه و دست‌نیافتنی. این عنوان نشانگر جامعه‌ای است که در آن انسان‌ها زندانی‌اند، هم از نظر سیاسی و هم از نظر روانی. در رومانی دوران کمونیسم، این مفهوم به خاطرات، احساسات و هویت‌هایی اشاره دارد که باید سانسور می‌شدند؛ چیزهایی مانند باورها، سنت‌ها و جنبه‌هایی از فردیت انسان که به مذاق نظام سیاسی خوش نمی‌آمدند و عنوان کتاب وضعیت فردی را نمایش می‌دهد که زیر فشار قدرت سیاسی ناچار است بخش‌هایی از خود را پنهان کند، در سکوت زندگی کند و از بروز آزادانه هویت خویش ناتوان است.

داستان چقدر با تجربه زیسته نویسنده تطابق دارد؟

بسیار زیاد؛ سوفی ون‌لوِن در جنوب شرقی رومانی به دنیا آمده و بزرگ شده است و خودش در مصاحبه‌ای گفته که این کتاب بر اساس داستان واقعی پدرخوانده‌ها و اقوام نزدیکش نوشته شده است. در آن مصاحبه توضیح داده که در دوران رژیم چائوشسکو، کنترل مرزها بسیار شدید بود؛ مسافران حق نداشتند بیش از مقدار مشخصی پول نقد به همراه داشته باشند و مأموران امنیتی خودروها را برای یافتن ارز خارجی بازرسی می‌کردند. در آن زمان حکومت از فرار شهروندان به غرب هراس داشت، حتی اگر سفر فقط برای تعطیلات می‌بود. نویسنده توضیح می‌دهد که جرقه آغاز رمان برای او تصویری از زنی بود که در مرز نگهش داشته بودند و چیزی بسیار ارزشمند را در بطری عطری پنهان کرده بود تا از کشور خارج کند. این موضوع برای او تمثیلی از پنهان کردن ارزش‌های درونی و هویت شخصی در جامعه‌ای سرکوبگر بود.

شخصیت اصلی داستان میان تضادهای عقیدتی درگیر است و می‌بینیم با اینکه گرایش‌های مذهبی دارد نمی‌تواند آن‌ها را بروز دهد و رمان یک جور خفقان و سکوت در برابر آزادی عمل و اندیشه را نشان می‌دهد؛ با این برداشت موافقید؟

این یکی از هسته‌های اصلی داستان است؛ در کشورهای کمونیستی، از جمله رومانی، مذهب و هر نوع باور ماورایی یا فولکلوریک تحت فشار قرار داشت و حکومت‌ها می‌کوشیدند کلیسا را از نفوذ بیندازند و جایگزینی ایدئولوژیک برای آن بسازند. در رومانی، کلیسای ارتدکس نقش تاریخی پررنگی داشت، اما رژیم سعی کرد آن را به حاشیه براند و فولکلور را به ابزار تبلیغاتی تبدیل کند؛ در چنین فضایی، اعتقادات آلینا از دلِ ناامیدی شکل می‌گیرد. او خود را در شرایطی می‌بیند که هیچ راه فراری ندارد، پس به جادو و نمادهای معنوی پناه می‌برد؛ نامه نوشتن به «بابا برفی» و توسل به خاله ترسا و جادو، آخرین راه‌حل‌های او برای بازیابی امید هستند و نشانه‌ای از آنکه ایمان، در معنایی گسترده‌تر، واپسین پناه انسان در برابر اختناق است.

چرا آلینا بارها آرزو کرده آدم بزرگ نباشد؟

این میلِ بازگشت به کودکی، واکنشی است به فشارهای خُردکننده بزرگسالی در نظامی سرکوبگر مانند رومانی دوران کمونیسم که در آن دوران، بزرگ شدن یعنی پذیرفتن واقعیتی پر از کنترل و نظارت؛ یعنی زندگی در جهانی که در آن هر دوست، همسایه یا حتی اعضای خانواده ممکن است جاسوس باشند. در این نوع جوامع رد کردن خط قرمزها، حتی به صورت ناخواسته، خیانتی نابخشودنی تلقی می‌شد. آلینا معلمی است با درآمد اندک، پدرش را از دست داده و رابطه‌اش با مادرش نیز بعد از ازدواج تیره شده است؛ او در زندگی اجتماعی و خانوادگی تحت فشار است و بزرگسالی برایش مترادف با فقدان، ترس و خستگی است. تمایلش به بازگشت به کودکی، در واقع نوعی اشتیاق برای رهایی از مسئولیت، سانسور و اضطراب است.

یک جور زندگی با ترس و خفقان و دروغ را در این داستان می‌بینیم؛ آیا این به‌نوعی یادآور وضعیت اروپای شرقی در آن دوره تاریخی است؟

بله. یکی از ویژگی‌های جوامع کمونیستی «ساختار دروغ اجباری» بود؛ دروغ گفتن برای بقا، برای حفظ شغل، برای در امان ماندن و زندگی در فضایی می‌گذشت که پر از جاسوس، سانسور و تظاهر بود. اعتماد نابود شده بود و مردم ناچار بودند دو چهره داشته باشند؛ یکی برای زندگی خصوصی و دیگری برای نمایش وفاداری در برابر حکومت. در رمان، وقتی برادر شوهر آلینا به غرب می‌گریزد، کل خانواده تحت تعقیب و بازجویی قرار می‌گیرد. همین رویداد کوچک، زندگی شغلی و اجتماعی آنها را مختل می‌کند. این نشان می‌دهد چگونه سیستم سیاسی، حتی روابط خانوادگی را به دامان بی‌اعتمادی و ترس می‌کشاند.

آیا اعتقاد به جادو در اروپای شرقی رواج داشته؟ شخصیت خاله ترسا در این رمان به چه چیزی اشاره دارد؟

خاله ترسا تجسم بخش سنتی و فولکلوریک جامعه رومانی است؛ بخشی که هنوز به خرافه‌ها، افسانه‌ها و جادو باور دارد. سوفی ون‌لوِن در مصاحبه‌هایش توضیح می‌دهد که در رومانی، فولکلور، مجموعه سنت‌ها، باورها، افسانه‌ها، موسیقی، آیین‌ها و عادت‌های عامیانه‌ای است که یک ملت یا یک گروه اجتماعی در طول تاریخ ساخته و حفظ کرده است و از زندگی روزمره جدا نیست؛ باورهایی چون چشم زخم، دعاهای محافظتی، یا بستن نخ قرمز برای دور کردن بدی‌ها، همگی بخشی از فرهنگ جمعی هستند. در داستان، این باورها نه صرفاً خرافه، بلکه راهی برای حفظ معنا در جهانی بی‌معنا هستند و وقتی مذهب رسمی و آزادی فردی سرکوب می‌شود، جادو به پناهگاهی روانی و فرهنگی بدل می‌شود. خاله ترسا نماد مقاومت در برابر فراموشی و همسان‌سازی اجباری است؛ صدایی از گذشته که هنوز در دل نظام ایدئولوژیک زنده است؛ به‌علاوه جادو در این رمان فقط وسیله تسکین نیست، بلکه شکلی از مقاومت است. همان‌طور که خود نویسنده می‌گوید، جادو نشان می‌دهد که نیروهای دیگری در جهان وجود دارند، فراتر از سیاست و قدرت و آلینا و خاله ترسا با تکیه بر جادو، در واقع نوعی خودتوانمندسازی را تجربه می‌کنند؛ می‌توان گفت توسل آنها به جادو نه برای سلطه بر دیگری، بلکه برای دستیابی به آزادی است.

داستان ون‌لوِن درباره امکان بقا در عصر خفه‌کردن فردیت‌ است

آیا شغل لیویو به عنوان معلم تاریخ اشاره به تغییر و نوعی یادآوری گذشته دارد؟

بله، انتخاب این شغل کاملاً نمادین است؛ تاریخ یعنی آگاهی از گذشته، و در نظام‌های تمامیت‌خواه، گذشته همیشه دستکاری یا بازنویسی می‌شود. در کشورهای کمونیستی، تاریخ رسمی وسیله‌ای برای مشروعیت‌بخشی به حکومت بود و هر روایت دیگری از گذشته خطرناک تلقی می‌شد. در چنین فضایی، معلم تاریخ بودن عملی شجاعانه است زیرا یادآوری حقیقتِ گذشته، یادآوری امکان تغییر است. در رمان نیز تاریخ فقط یک درس در مدرسه نیست، بلکه استعاره‌ای از حافظه شخصی و جمعی است. در جامعه‌های این چنینی حتی خاطرات فردی نیز باید بازبینی و سانسور شوند. برای مثال وقتی لیویو درباره فرار برادرش به غرب سوال‌وجواب می‌شود یا وقتی آلینا درباره اتفاقی که در مدرسه افتاده بارها مورد بازجویی قرار می‌گیرد، ترسی همیشگی همراهشان است که مبادا چیزی بیش از اندازه بگویند.

شخصیت اصلی دغدغه تغییر دارد و از یکنواختی روزها ناراحت است. آیا این اشاره دارد که زمان تغییر ساختار کشورشان رسیده است؟

درواقع نارضایتی آلینا از روزمره‌گی، بازتابی از خستگی جمعی جامعه‌ای است که در رکود سیاسی و اخلاقی فرو رفته است. در نظام‌های کمونیستی اروپای شرقی، یکنواختی و تکرار ابزاری برای کنترل روانی مردم بود؛ نوعی بی‌زمانی تحمیلی که در آن هیچ تغییری نباید رخ دهد، هیچ صدایی نباید برخیزد و هیچ امیدی نباید جوانه بزند. آلینا از تکرار روزها خسته است، اما این خستگی فقط شخصی نیست؛ نمادی از خستگی تاریخی است. مردم در دهه ۱۹۸۰ در رومانی به مرحله‌ای رسیده بودند که احساس می‌کردند نظام دیگر کار نمی‌کند، اما راه خروجی نیز وجود ندارد. روان‌شناس اجتماعی، اریک فروم، در کتاب «گریز از آزادی» می‌نویسد: «وقتی آزادی به‌صورت انتخاب واقعی از انسان گرفته می‌شود، او یا به ناامیدی پناه می‌برد یا در رؤیای تغییر غرق می‌شود». دغدغه تغییر در آلینا نوعی رؤیا برای بازسازی خویش و جامعه است؛ رؤیایی که هنوز امکان تحقق ندارد، اما وجودش نشانه حیات است.

این داستان به نوعی خاطره نوشت هم شبیه است. آیا این سبک نویسنده است؟

بله؛ سبک سوفی ون‌لوِن میان داستان کوتاه و خاطره‌نویسی در نوسان است. او با بهره‌گیری از فرم «فلش‌فیکشن»، لحظه‌ها را فشرده و درخشان روایت می‌کند، درست مانند خاطره‌هایی که به‌صورت تکه‌تکه به ذهن بازمی‌گردند. ساختار کتاب نیز یادآور دفترچه خاطراتی است که در آن هر بخش، تصویری از یک احساس یا رویداد را ثبت می‌کند بدون اینکه به‌طور مستقیم روایت‌گر خطی باشد. در کشورهای سرکوب‌شده، نوشتن خاطره خود عملی مقاومتی است؛ همان‌طور که میلان کوندرا در «کتاب خنده و فراموشی» می‌نویسد «مبارزه انسان علیه قدرت، مبارزه حافظه علیه فراموشی است». در این معنا «زندگی‌های توی شیشه» فقط خاطرات یک زن نیست، بلکه خاطره جمعی نسلی است که زیر سایه ترس و سانسور زندگی کرده‌اند.

آلینا و شوهرش امید و آینده را در مهاجرت می‌بینند، اما وقتی آلینا ناامید می شود و چمدان ها را باز می کند، به این فکر می افتد که می تواند در کشور خودش هم دوباره شروع کند. یعنی یک جور دودلی و تردید در او هست. این از کجا می‌آید؟

آلینا و شوهرش مهاجرت را به‌عنوان امید و آینده می‌بینند، اما در عمل با سنگ‌اندازی‌های فراوانی روبه‌رو می‌شوند. خستگی و ناتوانی در مقابله با این موانع، آلینا را به نقطه‌ای می‌رساند که چمدان‌ها را باز می‌کند. این کار بیش از آن‌که نشانه امید به ماندن باشد، ناشی از ناچاری و عصبانیت است. البته همان‌طور که اشاره شد، تردید در وجود آلینا واقعی است؛ مهاجرت برای او در آغاز نماد نجات و آزادی است، اما به‌تدریج درمی‌یابد که فرار از جغرافیا لزوماً به معنای فرار از زخم‌ها نیست. این دودلی فقط یک بحران شخصی نیست، بلکه بازتابی از تردید تاریخی و فرهنگی مردم کشورهای در حال گذار است؛ آلینا میان دو جهان سرگردان مانده است؛ جهانی که از آن گریزان است (رومانی کمونیستی) و جهانی که هنوز به آن تعلقی ندارد (غرب). نکته جالب این است که حتی بعد از مهاجرت هم آلینا چندان روزگار خوبی ندارد. مشکلات ریشه‌دار او، از جمله باگ‌های شخصیتی، تنش در رابطه با لیویو و زخم‌های قدیمی رابطه با مادرش، همچنان گریبانگیر او هستند و در واقع، او تنها زمانی احساس خوشبختی می‌کند که در پنجاه‌وچندسالگی می‌کوشد خود واقعی‌اش را بشناسد، روابطش را با دقت تحلیل کند و نیازهای حقیقی‌اش را ببیند. همان‌طور که در کتاب می‌گوید، تنها اکنون است که در پنجاه‌وچندسالگی حس سرزندگی دارد و گمان می‌کند دوباره بیست‌وچند ساله شده است.

دلیل بی‌رحمی مادر آلینا و در مقابلش رفتار عجیب و انتقامی را که آلینا گرفت چگونه تحلیل می‌کنید؟ عذاب وجدان، مظلوم بودن و در انتظار مجازات بودن از مفاهیمی هستند که دائم تکرار می‌شوند؛ چقدر سرانجام آلینا را منصفانه می‌دانید؟

روابط میان مادر و دختر در این رمان بسیار پیچیده و چندلایه است؛ مادرِ آلینا محصول نظامی است که در آن عشق، امنیت و اعتماد از بین رفته‌اند. او به زنی بدل شده که خشونت را با خشونت پاسخ می‌دهد و سردی را به ارث می‌گذارد؛ جامعه‌ای که مردمش را به ترس و اطاعت وادار می‌کند، همان الگو را در خانواده نیز بازتولید می‌کند. رفتار آلینا در برابر مادرش از جنس انتقام نیست، بلکه واکنشی است به زنجیره خشونتی که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است. روان‌کاو فرانسوی، ژولیا کریستوا، می‌گوید: «مادران در نظام‌های سرکوبگر، قربانیانی هستند که آموخته‌اند چگونه قربانی بگیرند.» در این چارچوب، مادرِ آلینا نماد نسلی است که خشمِ سرکوب‌شده‌اش را به فرزندان خود منتقل می‌کند. اما آلینا در پایان، در آستانه درک همین چرخه است. او از انتقام به شناخت می‌رسد؛ شناختی تلخ اما رهایی‌بخش. به نظر من پایان کار آلینا «منصفانه» به معنای سنتی نیست، اما «واقع‌گرایانه» است. او نه به پیروزی می‌رسد، نه به شکست مطلق، بلکه در جایی می‌ایستد که بالاخره خودش را می‌بیند که انسانی با گذشته‌ای پرزخم، اما هنوز زنده است.

به عنوان پرسش پایانی لطفاً بیان کنید آلینا در این رمان نماد چه شخصیتی می‌تواند باشد و این رمان چه پیامی می‌تواند برای مخاطبان خود در سراسر جهان داشته باشد؟

آلینا نماد زنی است که در جهانی بی‌رحم تنها به دنبال بقاست؛ زنی که می‌کوشد همه را راضی نگه دارد و به کسی صدمه نزند؛ مادرش، لیویو، یا حتی دانش‌آموز کوچکی که تنها جرمش آوردن مجله‌ای ممنوعه به مدرسه بوده است. او زنی بی‌آزار است که در آغاز تلاش می‌کند از کوچک‌ترین خوشی‌های زندگی لذت ببرد و با صبوری، آینده‌ای بهتر برای خود بسازد؛ با پختن کیک محبوب شوهرش، تماس‌های مداوم با مادرش، تألیف کتاب ریاضی و همین فعالیت‌های کوچک و روزمره اما سرنوشت بی‌رحم، روح و تن ظریف او را در برابر آزمون‌های دشوار قرار می‌دهد. هرچه پیش‌تر می‌رود، بیشتر درمی‌یابد که زندگی آرام و بی‌استرس، زندگی بدون سایه سنگین حکومت و ترس دائمی، تنها یک آرزوست و همین کشاکش است که او را وارد مسیر ماجراهای تلخ و شگفت‌انگیزی می‌کند؛ مسیری که در آن بهای زنده‌ماندن گاه بسیار سنگین‌تر از تصورش است. سوفی ون‌لوِن در این کتاب با ترکیب رئالیسم و رئالیسم جادویی، جامعه‌ای را به تصویر می‌کشد که در آن سیاست و جادو، تاریخ و حافظه، ترس و ایمان در هم می‌آمیزند. این رمان بیش از آنکه درباره «فرار» باشد، درباره‌ی امکانِ بقا در دنیایی است که پیوسته در تلاش برای خفه‌کردن فردیت انسان است. روایت زندگی در جامعه‌ای سرشار از محدودیت، نظارت و ترس، تجربه‌ای است که فراتر از مرزهای جغرافیایی اثر نیز معنا پیدا می‌کند. شخصیت آلینا، با تمام تردیدها و امیدهایش، نماینده انسانی است که در هر شرایطی میان سازگاری و آرزوی تغییر در نوسان است. همین بعد انسانی و جهان‌شمول اثر، آن را برای مخاطب امروز نزدیک و قابل‌درک می‌کند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها