سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - فیض شریفی شاعر و منتقد ادبی خوزستانی: ویژگیهای شعری که در مجموعه شعر «در تاریکی میتوان دنیا را زیبا کرد» احمد تمیمی میتوان رصد کرد: رگههایی از جنبش امروزه غرب، پسامدرنیسم، نزدیکی شعر با زبان محاوره و روزمره، آشناییزدایی و تعبیرهای خلافآمد عادت، تردیدها و اضطرابهای فردی و اجتماعی، طرح پرسشها و دانستگیهای فلسفی، رویارویی با رویدادهای نامنتظر، رد کردن یک کانون ذهنی مرکزی و جامعیت متمرکز است. شاعر نمیخواهد از راههای کوبیده بگذرد. او از حال امروزش خوشحال نیست و راه آینده را مسدود میبیند.
راوی ما بسیار خسته است از شکستهای چندگانه؛ اما نمیپرهیزد از بازگشتن. او هر روز کار «سیزیفِ» آلبرکامو را دنبال میکند. هر روز سنگی را به فراز کوه میبرد و هرشب آن صخره سنگین را به جای اولش میآورد:
«سیزیفی خستهام
که هر صبح
دکمهی آسانسوری بالا میبردم
- هر روز صد طبقه بیشتر میافتم در...
- خراب است آقا! -
از پلّه اگر رفته بودی اینقدر نمیافتادی
سقراط با مشتی پرونده زیر بغل
در پاگرد میپرسد:
آیا طبقهی بالا
پایین نیست؟
- حالا بالبال بزنیم تا کجا؟
- بالا خراب است
پایین رفته است گل بچیند
گل را با روی زرد کنار آسانسور بردهاند
دکتر در طبقهی صدم منتظر...
- خراب است آقا!
- رو به موت است، نمی بیند؟
- از پلّهها اگر رفته بودی رسیده بودی
- با این زنوان ساییده فرقی هم میکند؟»
(صص ۳۶، ۳۷)
سیزیفهای دیروز و امروز انگار عادت کردهاند به بردن صخره به بالا. این کارِ بیهوده شاید اگر نباشد، به جای آن سیزیف مغموم چه کاری پیش بگیرد؟ او سنگ را گویا دوست میدارد. تجربهای که مجموعه «در تاریکی میتوان دنیا را زیبا کرد» پیش میگیرد، حاکی از مرگ، ملال و شک است و در باقی موارد معنا باختگی و تکرار شکستهای تاریخی است. آنسانکه ساموئل بکت دنبال میکند: «تلاش کن تا شکست بخوری. دوباره برخیز و باز مزهی شکست را بچش»؛ راوی هی میکَنَد و میکند و میکند گور خود را و میگوید:
«هرچه عمری از این زندگی کندم
گور خودم بود!» (ص ۱۳)
گوتیک و گروتسک وحشتناکی است:
«فکر میکردیم
موشکباران
چیزی مثل همین باران همیشگی است
- مامان میشه برم از تو بارون موشک جمع کنم؟ …
نمیفهمیدیم سفید، یعنی کشیدن کفن
روی جنازههایی که از باران به جا مانده است …» (ص ۱۲)
راوی سخنگوی، سهلالوصول و سادهاندیش نیست. خرابیها و نابسامانیها برای او فراوان هستند. او نمیتواند از پس سختی، راحت برآید. فقط میتواند در این اوضاع و وضعیت اجتماعی آشفته، در برابر طوفانها جا خالی دهد و زخمهایش را ببندد:
«و هرچه زخم را میبندیم
بیشتر خون میآید
ما که شکسته دوستمان داشتند …
مرا ببخش!
همیشه شکسته رسیدم و آغوشم میتوانست زخمیات بکند.» (صص ۹، ۱۰)

همین چند سطر، خود، شعر کاملی است. احمد تمیمی گاهی دوست دارد توضیح دهد که من در میان علم و ثروت، رنج نصیبم شد و …. در مجموع شاعر پسامدرن دوست دارد مطلب را کش دهد تا بتواند آن سخن را واژگون کند و با زبان بازی کند و نمونههایی از شباهت را در گذشته پیدا کند و همچنین آیرونی و نقیضهگویی خود را به شکل شوخی و جدی بیان کند:
«خاموشمان کرده تلویزیون
شبکههای اجتماعی پخشمان...
صدا را به ترانهها واگذاشتیم:
دی شیخ با چراغ همی گشت … گرد شهر چرا؟
با چراغ چرا؟
پشت چراغ قرمز ایستاده است بهار
با هر سبز شدن، زردتر میشود:
«با دستانی کوچک و دستمالی کثیف
با شیشههای ضخیم آن بنز چه بگویم؟» … (ص ۱۷)
این زبان از تعابیر و اشعار کلاسیک و شعر نیمایی دوری نمیکند؛ ولی آن تعابیر را واژگونه میکند و التقاطی میان این دو زبان پدید میآورد تا تأویلی چندگانه از شعر پدید بیاورد. او با مشتی کلمه چشمها را روشن میکند. راوی مرتب در دوایر مسدود دور میزند و باز به حرف اول خود برمیگردد، «مرگ»:
«دریایی که به گور سپردیم
آیا روزی غرقمان میکند؟» (ص ۳۲)
شعرهای کوتاه تمیمی، ساده هستند و ژرف و سهل محال که بینشی فلسفی را در خود میگوارند. از نگاه من بهتر است که شاعر، شعرهایش را بههمینصورت بر بساط نشر بنشاند.
نظر شما